-
چهره واقعی
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 18:51
می گویند روز قیامت همه به چهره واقعی خودشان محشور می شوند. اگر دقت کنیم در همین دنیا هم چهره واقعی افراد کم و بیش می توان دید. بعنوان مثال چهره فرد زیر را برای خودتان ترسیم کنید. آقای الف در عزاداری ها مداحی می کند و گریه ملت را در می آورد و جمله معروف زیر را بارها و بارها از پشت بلندگو می گوید: «وظیفه دارم از طرف...
-
نیم مرد هم نیستم
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 16:00
یک لحظه مه همه جا را فراگرفت و هوا تاریک شد. آنهم روز ششم اردیبهشت در میان کوههای سر به فلک کشیده و این رویداد بدون مقدمه، برایم عجیب بود. یاد سفر شمال امسال افتادم که گاهی مرز بین مه و هوای صاف به قدری قابل تمایز بود کی می توانستی به راحتی از مه به آن طرف بروی و برعکس؛ مانند یک رویا و شاید تلخ و از آنجا یاد سفر شمال...
-
باسکول را نگاه کن
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 16:50
داخل انبار سیمان داشتم به کیسه کردن سیمان به یکی از اهالی کمک می کردم و حین کار با هم صحبت می کردیم. به او گفتم الان چه کار می کنی ؟ گفت «مشغول کشاورزی هستم » گفتم، شما را در کارهای شرکت گاز دیدم که همکاری می کنید. گفت:« نه، من تا حالا برای اداره ای کار نکرده ام و کارم آزاد بوده است.» و ادامه داد: «اصلاْ روحیه من به...
-
بغضی که روی کاغذ «نوشته» می شود
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 15:30
صبح مشغول کیسه کردن سیمان بودم که اولین انتقاد از شماره ۱۱ نشریه به دستم رسید و در فضای گردآلود انبار سیمان و با وجود ماسکی که روی بینی ام بود و دیدن اطراف و نفس کشیدن به سختی میسر بود، نواخته شدم. بگذریم و کمی اوضاع نشریه را برایتان شرح دهم چند روز پیش مسئول روابط عمومی شهرداری به دوستا ن گفته بود: «چرا کاری می کنید...
-
پا رو دوش هم می ذاریم که بالا بریم
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 19:49
می خواهیم برویم بالا ولی نگاه نمی کنیم داریم پا روی چی می گذاریم. پا روی ارزش ها، پا روی دوش یکی، پا روی سر یکی، پا روی لجن یا پا روی باتلاقی که ما را تا اعماق خودش فرو می برد ولی در توهمیم و چه بد توهمی آهای مردم به خدا وقتی داریم همدیگر را می کشیم که بالا بریم و یا اینکه پا روی دوش همدیگه می ذاریم که بالا بریم، نمی...
-
جمعه در انبار سیمان
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 16:57
اینقدر بدنم کوفته بود که نمی خواستم از رختخواب بیرون بیایم. ولی در عین حال با تماس یکی که چند کیسه سیمان می خواست از جا بلند شدم و به سرعت صبحانه ای خوردم و به انبار سیمان رفتم. این هفته از بس سیمان کیسه کردم خسته شدم ولی دو چیز مرا به کار سوق می دهد یکی سررسید وام آخر ماه و دیگری تماس مشتری که نمی تونم رد کنم.
-
فشار کار
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 22:59
یک هفته است که کار در انبار سیمان و عصر و شب جمع و جور کردن شماره ۱۱ نشریه نفسمو گرفته. البته خوشحالی که داریم اینه که مجموعه طراحی نشریه واقع در مجموعه فرهنگی شماره ۳ شرکت تعاونی عماد در باغستان به اینترنت پرسرعت مجهز شد و کار را برایمان راحت تر کرد ولی در عین حال فشار کار زیاد است. امیدوارم نتایج خوبی بگیریم.
-
جلسه نشریه
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 21:42
جلسه نشریه راس ساعت ۶ در مجموعه فرهنگی شرکت تعاونی عماد واقع در حسینیه کارگاه با حضور بیش از ۱۵ نفر از اعضا هیئت تحریریه برگزار شد. در این جلسه راجع به بازخوردها و انتقاد ها و سفر دوم بچه ها صحبت شد. قرار شد تعداد ۲۲ نفر از بچه ها که مایلند در سفری توریستی زیارتی مسیر مشهد اردهال، نراق، بی بی زبیده خاتون و دلیجان و...
-
دلم پر از فریاد میشه
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 15:45
وقتی روزی چندین بار از خیابان های شهر می گذرم و برای مردم دست بلند می کنم و چاق سلامتی و یک خنده در صورتی که می دونیم همدیگر را دوست نداریم دلم پر از فریاد میشه و می خواهم داد بزنم. بغض می کنم، گلوم گیر می کنه، نمی تونم نفس بکشم و از خدا مرگمو می خواهم. شاید علت اون کم ظرفیتی من است ولی در هر صورت گاهی به فکر می افتم...
-
لقمه ای نان - بررسی یک طرح کشاورزی
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 08:44
یکی از مشخصات کشورهای جهان سومی و عقب افتاده آن است نگاهشان سیاه یا سفید، یا همه چیز خوب یا همه چیز بد است. یکی از کارهای بزرگی که در منطقه برزک شد طرح کشاورزی نابر است که حقیر با توجه به مسئولیتی که به عنوان یک شهروند بر دوشم بود مطالعه و تحقیقی انجام دادم که اگر زمان های آن را کنار هم بگذاری بیش از شش ماه به صورت...
-
مشارکت مردمی
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 11:54
یکی از مسائلی که در علم مدیریت جای تامل دارد، استفاده از مشارکت مردم در رفع نیازهای ضروری خودشان است. اما مدیران تا چه حد در این امر مهم موفق بوده اند؟ قبل از این که وارد بحث شوم لازم است کمی مسئله را شکافته تا بتوانم منظور را انتقال دهم. مشارکت مردم در امور روزمره از طریق قالب های «مردم نهاد» امکان پذیر است و تجربه...
-
مُردیم از داشتن وفور استاد
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 14:03
زمانی که در دانشگاه مشغول مشق و درس بودم و زمان امتحان فرا می رسید و روز فرمانروایی اساتید، روزهای سختی برایم بود. دانشجوها خصوصاْ دخترها به صورت انبوه دنبال معلم (استاد) راه می افتادند و استاد استاد می کردند و هرکدام به نوعی التماس نمره داشتند و استاد که گویی روز تاجگذاری اش است بادی به غب غب می انداخت و با لحن...
-
خدایا تو کمکم کن
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 12:39
خدایا تو خود می دانی که کوله بارم پر از گناه و دستم تهی از عمل نیکی است که تو خواستار آنی تو خود می دانی زمانی که زبان به گله می گشایم، شرمنده می شوم و از کم ظرفیتی خود نالان و متاثر می گردم. تو خود می دانی هرچه بیشتر تلاش می کنم تا به لیاقت آفرینش خود دست یابم، بیشتر متوجه بی کفایتی خود می شوم. تو خود می بینی اشکهایم...
-
یک سال یک دهه یک لحظه
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 12:17
تلاش می کنم سال ۱۳۸۷ در یک نگاه ارزیابی کنم سالی که با خود تغییر و تحولات بسیاری را با خود همراه داشت و برای من به اندازه یک دهه بود در حالی که با چشم برهم زدنی گذشت. در این سال با اکثر مسئولین محلی دیدار و گفتگو داشتم و با دوستان بسیاری ارتباط برقرار کردم و نتیجه آن الان پیش روی من است. یکی از برکات سال ۱۳۸۷ حضور...
-
راستگویی رفوزه شد
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 22:00
امروز برای پی گیری کاری از شرکت تعاونی عماد به اتفاق دوستی به اداره ای در کاشان رفتم و خیلی تاسف خوردم که یکی با صداقت و دیگری با عدم صداقت تعریف شده بین خودمان به اطاق رئیس رفتیم و عدم درستی جواب قبولی گرفت و راستگویی رفوزه شد. مهم نیست بالاخره سیستم های غربی فرض بر راستگویی می گذارند تا خلاف آن ثابت شود و سیستم ما...
-
نامه ای به امام جمعه در ارتباط با گاهنامه ستاد نماز جمعه
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 12:19
بسم الله الرحمن الرحیم جناب آقای مطهریان امام جمعه شهر برزک با سلام و احترام زمانی که گاهنامه ستاد نماز جمعه به دستم رسید خستگی یکساله تلاش در امر اطلاع رسانی و مطبوعاتی فرهنگی که با بقیه دوستان داشتم به تنم ماند و آموزه هایی که در محضر شما در طول بیش از چهار سال شاگردی گاه و بیگاه در محضرتان داشتم بُعد عملی آن رنگ...
-
جشن دو ماهگی مهد کودک صبح امید
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 15:22
دیروز جلسه اولیا و مربیان مهد کودک را برگزار کردیم که من فقط یک ربع قسمت پایانی جلسه برای ارائه گزارش کار در این جمع صمیمی حضور پیدا کردم. جشن با اجرای خانم جانجانی شروع و در ابتدا توسط یکی از بچه آیاتی از قرآن کریم تلاوت شد و توسط مدیر مهد به دعوت شدگان خوش آمدگویی شد آنگاه سرودی توسط گروه سرود مهد کودک صبح امید اجرا...
-
مهد و سیمان و نشریه
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 19:45
امروز روز پرکاری برای من بود. با هماهنگی هایی که با بخشداری و صاحب ملک مهد کودک صبح امید داشتم موافقت آنها را برای تعمیر طبقه همکف و استفاده های جانبی گرفتم و مشغول تعمیرات و آماده سازی آنجا شدم. در این راه دوستان کافی نتی آقای میلاد و جواد و مهدی نیز کمک های شایان توجهی به من کردند و فکر می کنم برای ایام عید این مکان...
-
جلسه هفتگی نشریه منتقل شد
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 19:36
جلسه هفتگی نشریه با توجه به بزرگ شدن روزها از جمعه به پنج شنبه ها ساعت ۵ برگشت. و جلسه گذشته با حضور استاد محمدرضا مصطفوی و دوستان هیئت تحریریه حال و هوای متفاوتی به خود گرفت. نظر استاد این بود که با توجه به اینکه گستره توزیع نشریه شهرستانی شده است دقت در کار خصوصاْ بحث فنی آن امری مهم و لازم است. ایشان با ذکر نمونه...
-
نشریه برای چاپ رفت
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 19:18
نشریه با تلاش بسیار همه دوستان بالاخره جمعه گذشته جمع و جور و برای آقای محسن جانجانی از طریق اینترنت ارسال شد تا چاپ شود. احساسی که من دارم آن است هرشماره بهتر از شماره قبل می شود و وضعیت همکاری دوستان نشریه نیز بهتر و به نوعی هماهنگ تر می شویم . اعتقاد دارم فقط و فقط خواست خداست که این مجموعه را روز به روز قوی تر می...
-
وضعیت اداره بهزیستی کاشان در نوشتن یک نامه
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 19:16
یکی از ناراحتی ها من در ارتباط با اداره بهزیستی کاشان آن بود که این مجموعه عریض و طویل در راه اندازی کار ما کوتاهی می کنند و شاید این در حد یک ذهنیت باشد ولی بیان یک مورد خالی از لطف نیست. یکی از کارهایی که در روند کاری ما باید انجام می دادند گزارش محل مهد بود که از بازدید و تایید شروع می شد و ارسال آن به اصفهان که...
-
آموزش ضمن خدمت مربی مهد
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 19:00
با توجه به اهمیت آموزش های حین کار برای مربیان مهد کودک با هماهنگی که اداره بهزیستی کاشان انجام شده اقدام کردیم ولی فکر می کنم به خاطر برخورد نامناسبی که کارشناس بهزیستی با یکی از مهد های خصوصی محل آموزش در ارتباط تلفنی داشتند، مهد مزبور آموزش مربی مورد نظر را به بعد از ایام تعطیل موکول کردند. اداره بهزیستی کاشان با...
-
راههای دیگر همیشه هست
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 12:26
دفتر فنی یکتا به جای این که تمام تلاش خود را در فرهنگ سازی آی تی به کار گرفته و از راههای مختلف به جذب مشتری بپردازد سعی در تخریب مجموعه های دیگر کرده و با صحبت در محافل مختلف و ای اس پی سعی می کند دیگری را به پایین کشیده تا شاید خود دیده شود که این اخلاق پسندیده ای نیست. نمی دانم در مقابل چنین افرادی کوتاه آمدن صحیح...
-
دفتر فنی یکتا یک همکار
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 18:34
امروز به سراغ ای اس پی که دفتر نشریه را ساپورت می کند رفتم و برایم جالب بود وقتی گفتند که از دفتر فنی یکتا آمده اند و شاکی شده اند که چرا دفتر نشریه با قیمت کمتر به متقاضیان در برزک خدمات اینترنتی ارائه می دهد. اینترنت دفتر فنی یکتا را شرکت تعاونی عماد راه اندازه کرده و حالا دوستان معترض کارهای شرکت تعاونی می شوند. می...
-
از سر خودم در رفتم
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 19:55
دیروز به خودم نهیب زدم که هی بچه بیکار یه دفعی از سر خودت در نری همین که بهت چند بار گفتند آقای فلانی بگی خوب تموم شد هر جوری که بخواهی با بندگان خدا رفتار کنی و قیافه بگیری به خودم لرزیدم و یاد بنده خدایی افتادم که گفت بهترین لحظه عمر من زمانی بود که از شدت کثیفی دست و پای مرا کشیدند و از مسجد به بیرون انداختند آنوقت...
-
تفاوت نظر
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 16:46
اگر برای طراحی یک سربرگ یا یک مهر بین هیئت مدیره یک مجموعه اختلاف نظر باشد و یکی طرح دیگری را نپسندد راه رسیدن به یک تفاهم مشترک چیست؟ راهی که منجر به گزینه برد برد شود کدام است؟
-
برطرف کردن خلاءها
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 10:45
موفق شدم قسمت دوم سمینار هدف از محمود معظمی را که چند بار گوش کرده بودم خلاصه نویسی کنم که در وبلاگ برزک همیشه آباد قرار داده ام. تلاش دارم با مطالعه و دیدن سی دی های آموزشی خلاءهای زیادی که در امور روزمره به طریقی با آن روبرو می شود برطرف کنم.
-
نفس، نفس را آزار می داد
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 18:50
هنوز بوی عطری که زده بود فراموش نکرده ام و وقتی از کنار یک احساس در جاده زمان می گذرم و آن را می بینم حالت تهوع وجودم را فرا می گیرد. بدنم به شدت می لرزید، گویا تمام سرمای زمستان را در وجودم ریخته اند. جدال بین عقل و احساس راه به جایی نبرده بود و نفس بود و بس در گرمای طاقت فرسای تابستان صاعقه ای در آسمان در یک «آن»...
-
لبم سفید بود و رنگم پریده
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 18:11
لبم سفید شده بود و رنگم زرد و به سختی می تونستم نفس بکشم. در یک حس عجیب و غریبی به سر می بردم. حسی که احساس هیچی و نه پوچی بر من غلبه کرده بود. سی و پنج سال از عمرم می گذشت و با نگاه به خودم حرفی برای گفتن نداشتم. با خودم می گفتم یک کارمند حداقل دل خوش دارد که پانزده سال سابقه کار دارد هر روز صبح زود بیدار شده و به...
-
آموزش در مهد کودک
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 10:12
دیروز یکی از پدرهای مرتبط با مهد کودک جلوی من را گرفت و گفت بگو و مگو هست که شما در مهد چیزی یاد بچه نمی دهید و من خواستم زودتر بگویم تا جلوی اشکال گرفته شود. وقتی یک بچه به منزل می آید انتظار می رود شعری بخواند و سوره ای از قرآن را حفظ باشد و بعد از گذشت دو هفته این گونه نیست.