گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

طرحی در حوزه رسانه

تسریع در گردش اخبار و اطلاعات شهرستان

 و تعمیق فرهنگ پاسخگویی

مدیران خدمتگزار برای مردم فهیم

با کمک فناوری اطلاعات


با کمک این طرح که کوچکترین بار مالی برای مجری ندارد می توان تحولی شگرف در عرصه اطلاع رسانی ایجاد کرد. این طرح که نتیجه سه سال کار تحقیقی پژوهشی اینجانب است با نگاه به امکانات موجود و به دور از آرمانگرایی طراحی شده و در تمامی شهرستان ها کشور قابل اجرا و وابسته به اراده مجری و کاملاً متکی به «سیستم» است.

کارها درست شود بعد از...

«بگذار قانون اساسی برسد همه اینها درست خواهد شد»  جوابی کوتاه برای مشکلات بزرگ. این جمله‌ای است که اگر کسی گله از ناامنی و وضعیت درهم و برهم مملکت می‌کرد؛ می‌شنید.

روز یک شنبه هشتم دی ماه ۱۲۸۵ خورشیدی مظفرالدینشاه که آخرین روزهای زندگی خود را به سر می‌برد به آن دستینه زد و سپس ولیعهد  نیز پیروی کرد و بدینسان برای مردم ایران «قانون اساسی» متولد شد.

مردم، مجالس بزرگ شادی برپا کردند و پایان قرن‌ها خودکامگی را جشن گرفتند.

بیش از صدسال از وجود قانون و مجلس در کشور می‌گذرد. مجلسی که می‌تواند با پتانسیل‌های بالقوی خود مشکلات مردم را حل کند و روی کم‌پیدای آسایش را نشان توده دهد. ولی گویا جمع شدن نمایندگان در کنار میز هیئت رئیسه با مشت گره کرده و درخواست اعدام برای روسای جمهور و نخست وزیر و رئیس مجلس پیشین -که از دوستان نزدیکشان به شمار می‌رود- کاری بس راحت‌تر از قانون‌گذاری و نظارت بر آن است.

این بار نمایندگان به موکلان خود می‌گویند بگذار اینها اعدام شوند همه مشکلات درست می‌شود.

حسنارود در جمع اساتید ۲۴ - ۱۱- ۸۹

استاد حیدرعلی عنایتی بیدگلی - استاد محمد دهقانی آرانی


حیدرعلی عنایتی بیدگلی - محمد دهقانی آرانی

داستان نان

«مردم آذربایجان از یک سو از محمد علیمیرزا که پادشاه آینده کشور بود نومید و بیزار شدند و از سوی دیگر از ملایان که در انبارداری همدست دیگران بودند دلسرد شدند. رویهمرفته به اندیشه زندگانی نزدیک‌تر می‌گردیدند و کم‌کم این درمی‌یافتند که خود باید به چاره کوشند.

از ملایان نخست امام جمعه، و سپس مجتهد به انبارداری شناخته می‌بودند. مجتهد خود بیزاری نمودی و گناه را به گردن پسرش حاجی میرزا مسعود انداختی ولی امام جمعه به این پرده‌کشی هم نیاز ندیدی.»

داستان نان که مردم برای تهیه آن در تنگنا هستند یکی از عواملی است که در کنار «کشاکش کیشی» و «کشته شدن میرزاآقاخان کرمانی و یاران او» و مسائل دیگر از انگیزه‌های مردم آن خطه برای شرکت در جنبش مشروطه خواهی است.

احمد کسروی شروع مشروطه را از تهران با محوریت طباطبایی و بهبهانی می‌داند ولی تحکیم آن را از آذربایجان دانسته و به علل و عواملی این بیداری می‌پردازد.

آیا مملکت ایران، مصر، تونس و... به قدر کفایت آدم عالِم دارد تا...

«دوازده سال نمی‌گذرد که دو طبقه شاگردهای فارغ‌التحصیل از این مدارس بیرون خواهد آمد. آن وقت مملکت ایران به قدر کفایت آدم عالِم خواهد داشت که بتواند این حرف‌ها که امروز می‌زنند و ابداً ثمر و فایده‌ای ندارد از روی علم و بصیرت به موقع اجرا بگذارند.»
ناصرالملک -که خود در انگلستان درس خوانده و به دانشمندی و نیکی شناخته می‌شد- در نامه‌ای به طباطبایی با بیان مطلب فوق، دارالشوری را برای ایران زود دانسته و می‌گوید: «یقینم این است و بر صحتش قسم می‌خورم که اگر از روی انصاف بخواهید انتخاب بفرمایید در تمام ایران یک صدنفر ] عالِم[ نمی‌توانید پیدا کنید.»
احمد کسروی نویسنده تاریخ مشروطه نامة ناصرالملک را چاره‌اندیشی عین‌الدوله صدراعظم مظفرالدینشاه برای جلوگیری از قدرت گرفتن طباطبایی یا جلوگیری از تأسیس دارالشوری بیان کرده و می‌گوید: «]زود بودن مشروطه[ بهانه‌ای می‌بود که بدخواهان همیشه پیش آوردندی و به بدخواهی خود رخت دوراندیشی و نیک‌خواهی پوشیدندی»و بعد با مسرت ادامه می‌دهد: «بزرگی طباطبایی و بینایی او در کار، از اینجا پیداست که فریب چنین نامه‌ای را نخورده و سستی به خود راه نداده»
ولی ناصرالملک معتقد است: «هیچ یک از دول متمدنه به منتها درجة عزت و سعادت نرسیده مگر وقتی که دولت و ملت باهم متحد شده دلشان را به روی هم گذارده به اتفاق رفع نواقص خود را نموده اسباب ترقیات ملی را فراهم کردند و این اتفاق و اتحاد برای هیچ دولتی و ملتی دست نداده مگر وقتی که افراد و اجزای آن ملّت به نور علم و تربیت منور شده پرورش یافتند.»
مگر وضعیت علم و علم‌آموزی در ایران چگونه است؟ هزاران مدارس ملی حاضر و موجود است که همه صاحب موقوفات معین است. فقط در تهران 135 مدرسة بزرگ و کوچک و در سایر شهرها و حتی روستاها مدارس دایر است. که روی هم می‌توان به سه هزار مدرسه در تمام ایران اشاره کرد.
ناصرالملک می‌گوید: «منتهی از سوء ادارة آنها تمام این وسایل نازنین ضایع و عاطل مانده به قدر دیناری برای ملت فایده ندارد. فلان گاوچران طالقانی و یا زارع مازندرانی در سن بیست‌سالگی داخل مدرسه می‌شود حجره را معطل می‌کند. حاصل موقوفه را مصرف می‌رساند و در هفتاد سالگی نعشش را از مدرسه بیرون می‌برند. در صورتی که هنوز در ترکیب میم‌الکلمه مات و مبهوت است و با روز اوّل فرقی نکرده و این مدارس را به صورت تنبلخانه درآورده‌اند.»
این صحبت‌ همزمان با شکل‌گیری دبستان‌های جدید است که ناصر‌الملک با اشاره به آن می‌گوید: «در این یازده سال چند مدرسه ناقص ایجاد شده که جز اسم بی‌رسم چیزی نیست.» که با زحمت‌های طاقت‌فرسا حاج میرزا حسن رشدیه تأسیس و پی‌‌گیری شد ولی با موانعی روبرو بود از جمله با آنکه رشدیه چیزی از دانش‌های نوین نمی‌آموخت و احتیاط بسیار می‌نمود، باز ملایان به دستاویز آنکه الفبا دیگر شده و یک راه نوینی پیش آمده ناخشنودی کرده و در مواردی کار تا جایی پیش می‌رفت که طلبه‌ها به مدرسه ریخته و همه نیمکت‌ها و تخته‌ها را در هم شکسته و دبستان را بهم می‌ریختند.
ناصرالملک که به این موضوع آگاه است در ادامه نامه خود می‌گوید: «بنده عرض نمی‌کنم ترتیب مدارس را برهم بزنند که مخالف شریعت و منافی با نیت واقف شده باشد. بنده با جرئت می‌توانم قسم بخورم که ترتیبات حالیة مدارس ملیه هیچکدام با نیت اصلی واقف موافق نیست. پس به اندک اهتمام و همت آقایان و علماء ممکن است تمام این مدارس مصداق صحیح پیدا کند و مدرسة ملی شود نه کاروانسرا و مهمانخانه و آن کاری که در ید قدرت آقایان است این است که همه با هم متفق شده برنامه‌ای یا فهرست مرتبی برای تحصیل و درس‌های مدارس بنویسند، مدّت دوره تحصیل را معین کنند. همین دو فقره را منظم کرده و لوازمش را فراهم نمایند... و در آن فهرست برای هر مدرسه یک دوره از علوم عصر جدید را مجبوری قرار دهند»
طباطبایی به حرف ناصرالملک توجهی نکرد و آنگونه شد  که شد. امروز که چندین دوازده سال از آن نامه و پیشنهاد می‌گذرد. در این دنیای مدرن آیا مملکت ایران، مصر، تونس و...  به قدر کفایت آدم عالِم دارد تا بتواند حرف‌ها وشعارهایی که می‌زنند از روی علم و بصیرت به موقع اجرا بگذارند.

مطبوعاتی کاشان از دیروز تا امروز

سید جلال‌الدین کاشانی (موید الاسلام) کسی که از او به نیکی نام می‌برند. نویسنده روزنامه «حبل المتین». رسانه‌ای که صدسال پیش در هندوستان چاپ و به ایران ارسال می‌شد. مردم و علما و صاحب‌نظران و ... برای خواندنش اشتیاق نشان می‌دادند و از اینرو اثرگذار بود.

در آن روزها از دستگاههای چاپ آنچنانی خبری نبود و برای توزیع ماشین و هواپیما وجود نداشت و از اینترنت پرسرعت نیز خبری نبود. ولی زندگی مردم همراه با روزنامه بود.

«حبل المتین» درباره گرفتاری‌های مردم ایران می‌نوشت و دلسوزی‌‌ها و راهنمایی بسیاری می‌کرد و بارها پیشنهاد قانون و «حکومت مشروطه» کرد. اینگونه که تاریخ می‌گوید، مردم دلبستگی بسیاری به این روزنامه پیدا کردند. هرچند با وجود افرادی منفعت‌طلب گاهی به تملق‌گویی سران قدرت می‌پرداخت.

از صد سال پیش به امروز منحنی سیر روزنامه در شهر ما چگونه بوده است. همین چندسال پیش میز کیوسک‌های مطبوعاتی آراسته به نشریات محلی بود و ارتباط تنگاتنگی با مردم برقرار می‌کرد. گویی نفس کشیدن بدون آنها ممکن نیست.

از هر مسئول، شهروند و دوستی راجع به این رخوت می‌پرسم دلیلی می‌گوید. ولی اگر صد سال پیش قلم مویدالاسلام کاشانی توانست به ایران و ایرانی تکانی دهد امروز کاشان مدعی استان قادر به انتشار چند نشریه مجوزدار محلی خود نیست.

برگی از تاریخ

چند روزی است ساعت ها بیکاری‌ام صرف  مطالعه کتاب تاریخ مشروطه کسروی می‌شود.

.

.

سال ۱۳۸۲ خورشیدی اتحاد برخی از علما و همراهی روزنامه حبل‌المتین که از اتابک زیان دیده بود و افرادی از دربار، مظفرالدینشاه را مجبور ساخت تا اتابک را از وزیراعظمی برکنار و «عین‌الدوله» را به جای وی منصوب کند.

وزیراعظمی عین‌الدوله مصادف شد با تلاش بهبهانی و طباطبایی و روشنگری توده مردم برای تاسیس عدالتخانه و مجلس

عین‌الدوله که مرد کم‌دانشی بود می‌خواست خود، سیستم حکومتی را اصلاح کند ولی از راه دیکتاتوری. او که در دربار خودکامه بزرگ شده بود، برایش گران می‌افتاد که نام قانون یا دارالشوری بشنود و یا توده مردم را دلبسته کارهای کشوری ببیند.

طباطبایی که اوضاع را سخت دید نامه‌ای در شش نسخه به دست شش فرد برای شاه ارسال کرد تا بلکه یکی از آن به دست شاه برسد و جلوی اذیت و آزار صدراعظم گرفته و قدمی در جهت اصلاح اوضاع برداشته شود.

در بخشی از این نامه بعد از تایید شاه و برشمردن ظلم و فساد در کشور نوشت:

«اعلیحضرتا تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمن مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه مردم برسند شاه و گدا در آن مساوی باشند چاره خواهد کرد.»

ولی به نظر می‌رسد نامه به دست شاه نرسید و در عوض عین‌الدوله کسانی از متنفذان طرفدار این نظر را از شهر بیرون کرد تا چشم دیگران را بترساند. حاج میرزا حسن رشدیه، مجدالاسلام کرمانی و میرزا آقا اسپهانی را از خانه‌هایشان دستگیر و هریکی را به دسته‌ای از سواران سپرد و به کهریزک فرستاد و از آنجا روانه کلات نادری کرد...

تو را به خدا

روتیتر یک نشریه محلی توجهم را جلب کرد:


تو را به خدا مدیران و مسئولین شهری بخوانند

با خواندنش احساس بدی پیدا کردم.

به جای این که مردم و مسئولین برای خواندن مطبوعات سر و دست بکشنند  به مخاطب التماس کنی که بخون.

و شاید این موضوع برای چیزهای دیگری نیز در زندگی پیش بیاد.

بعنوان مثال برای «روزی»

اگر قرار باشه بیاد خودش میاد. اگر قرار نباشه...

فرزند دوم

جلوی چشمم با لگد  به پهلوی عرفان زد. به شدت منقلب شدم. با هجوم به سراغش رفتم. سن کم سبحان نتوانست جلوی عصبانیت مرا بگیرد. پا به فرار گذاشت. گرفتمش و سعی کردم خودم را کنترل کنم ولی گوش کوچکش بود که بین ناخن‌هایم قرار گرفت.

لحظاتی بعد با کتاب  «فرزند دوم - پیامدها و راه‌حل‌ها» دکتر مگ زوبیک با ترجمه دکتر جواد میدانی از خانه کتاب خارج شدم.

این کتاب در قطع رقعی و ۱۵۲ صفحه دارد. بخشی از نکات این کتاب بیشتر نظرم را جلب کرد.

ادامه مطلب ...