بعد از ازدواج با حوریه که نزدیک به ده سال از آن میگذرد پدرم و مادرخانمم از ما خواستند که برای گرفتن کوپن اقدام کنیم. ولی موافقت نشد. چندی بعد از من خواستند تا با رابطهبازی در شرکتی دولتی استخدام شوم. موافقت نشد. سیبزمینی رایگان توزیع کردند ولی در خانة ما خریداری نداشت. هفته پیش که بسیاری با پول توجیبی رئیس دولت نقش لبخند بر لبانشان زنده شد، شیطنتهای کودکانه و همیشگی عرفان کوچولو و جدالش با سبحان شادیبخش کلبه درویشی ما بود.
در عین حال با عنایت به موارد فوق، هیچگاه سینهچاک حزب و گروهی نبودهام و زیر پرچم جناحی سینه نزدهام و حنجره پاره نکرده و بغض و گریه و آواز سیاسی سر ندادهام.
از سال 1370 علاقمند به مطالعه روزنامه شدم. به میدان امام خمینی رفتم و با پرداخت دویست تومان در دفتر نمایندگی روزنامه «سلام» مشترک دو ماه روزنامه شدم و همان روز به دفتر روزنامه رسالت واقع در خیابان امام خمینی مراجعه کردم و با پرداخت همین مبلغ، مشترک همان مدت این رسانه شدم. ارسال «سلام» بعد از اتمام حق اشتراک تمام شد ولی رسالت بدون پرداخت ریالی تا دو سال ادامه پیدا کرد. و از آن به بعد نیز کم و بیش نگاهی به نشریات مختلف کشور داشتهام.
نزدیک به سه سال پیش فرصتی پیش آمد تا فعالیتی مطبوعاتی در یک نشریه محلی داشته باشم. تا به خود آمدم، دیدم تمام وقتم را گرفته است. به دورههای آموزشی در اصفهان رفتم و برای تهیه خبر، گزارش، مصاحبه و... به این در و آن در زدم و کار در قسمتهای مختلف یک نشریه را تجربه کردم. زانوی شاگردی در محفل تمامی دوستان بر خاک زدم. چشمدرد و کمر و گردن درد به جهت کار مفرط پشت سیستم از دیگر تبعات این کار طاقتفرسا بود.
آنچه در تمام این اوقات فکرم را به خود مشغول داشته است؛ «تلاش در جهت یک فعالیت مدنی برای رسیدن به یک جامعه توسعه یافته.»