گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

نفس، نفس را آزار می داد

هنوز بوی عطری که زده بود فراموش نکرده ام و وقتی از کنار یک احساس در جاده زمان می گذرم و آن را می بینم حالت تهوع وجودم را فرا می گیرد. 

بدنم به شدت می لرزید، گویا تمام سرمای زمستان را در وجودم ریخته اند. جدال بین عقل و احساس راه به جایی نبرده بود و نفس بود و بس  

در گرمای طاقت فرسای تابستان صاعقه ای در آسمان در یک «آن» زمین را به آسمان در طبقه دوم یک ساختمان به هم دوخت و رها کرد. 

انتخاب بین مرگ و زندگی یک انسان و مرگ و زندگی یک عاطفه فضایی گردآلود ایجاد کرد که چشم، چشم را نمی دید و نفس، نفس را آزار می داد. 

از عرش تا فرش و از فرش تا عرش تنها یک تلاطم بی معنا در ورای هر فکر و اندیشه در کشاکش یک جدال بی معنی دست و پنجه نرم می کرد. 

و امروز پنجهزار سال خوش و ناخوش با یک سیاهی و یک تجربه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد