گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

نفس در تقلای حیات

(رتبه دوم گزارش جشنواره استان ) 

 

بوی باروت و خاک و آتش همه جا را فراگرفته بود.  زوزة گلوله گوش را می نواخت و با تراکم و سرعت گویا قصد دوختن زمین و آسمان را داشت.

اشک جلوی چشمانم را گرفته بود و بغضی عجیب گلویم را می فشرد و او آرام و بی صدا مشغول عبادت معبود خود بود.

عطر وجودی او با سه ماه حضور در سه اعزام و شرکت در عملیات نصر 4 و مسئولیت های تک تیرانداز و امور تبلیغی با گذر از حوزه علمیه آیت الله یثربی و حوزه علمیه قمصر به خلوص رسید.

عطری که قرار است در محراب «بانه» به فضا پراکنده شود و تلنگری شود برای آنانی که سرسوزنی فهمی برای شنیدن دارند.

و بچه های بهشت پنهان برای بالا بردن این درک تصمیم گرفتند ماهی یکبار سراغ یادگاران دوران گلوله و باروت بروند.

گروه در تکاپوی گرفتن گزارش و محمود دستانش را به سوی آسمان بالا برده بود و کبوتر جانش با آسودگی هرچه تمام تر در آن جای داشت، گروه سوال می پرسید و او با لبخند بر لب بی دغدغه خدای خود را نگاه می کرد.

«تا مدتی پیش از بنیاد و سپاه سالی یکی دوبار به دیدن ما می آمدند ولی چند سالی است که آنهم منتفی شده است.» پدر محمود گفت و ادامه داد؛ «پسرم به گونه ای بود که حتی من هم بطور کامل نمی شناختمش، وقتی باهم جبهه بودیم یک روز به سراغش رفتم، به من گفتند پیش نماز پادگان است و من از موضوع اطلاعی نداشتم.»

گروه در حال تنظیم دوربین و ضبط صدا بود تا عکسی بگیرد و محمود همچنان آرام به نماز عشق در راز و نیاز با معشوق.

چشم، چشم را نمی دید و احساس، احساس را می جست و صدای «کویتی پور» و «آهنگران» لحظه به لحظه قلب ها را آنچنان می فشرد که طاقت ماندن در سینه را نداشت؛ «اگر طی این مدت اشتباهی از من دیدید مرا ببخشید و در نماز شب هایتان دعا کنید و مرا حلال کنید»(1)

«من پنج پسر دارم اگر هر کدام هم شهید می شدند نماز شکر می خواندم» مادر شهید گفت و ادامه داد؛ «بعضی حرفهای مردم برایم سخت است، همین مکه ای که با چه سختی رفتیم، می دانم بعضی ها گفتند که از طریق بنیاد اعزام شده اند»

گروه در تب و تاب تهیه عکس و گزارش و او محو در معشوق. گویا هزاران سال قبل و هزاران سال بعد وجود ندارد و او غرق در یک «آن»

گروه پرسید: از مسئولین چه انتظاری دارید؟

«قبلاً جلساتی در این ارتباط گرفته می شد و پیشنهادهایی نیز مطرح می شد، از جمله اینکه نامگذاری خیابان ها با نام شهدا یا اینکه سالی یکبار مراسمی گرفته شود.» پدر محمود گفت و ادامه داد «ولی آنچنان پی گیری صورت نگرفت.»

و محمود لحظه به لحظه به خدا نزدیک تر می شد و گروه همچنان محو در کار.

بخشداری و فرمانداری و بنیاد شهید که با محوریت شهرداری در حال بازسازی قبور شهدا بودند در تلاشی چشمگیر برای انعکاس آن در مطبوعات داخلی، محلی و استانی و فرااستانی

«هرکدام از بردارانم که توان دارند نگذارند کتاب های من روی زمین بماند و غبار بگیرد.»(2)

لحظه به لحظه آسمان بزرگ تر می شد و محمود آرام تر. برای یک «آن» دریاها و اقیانوس ها متلاطم شدند. گویا می خواستند همه چیز را در خود ببلعند، زمان به بی هویتی می رسید تا هویت در این راز و نیاز عاشقانه معنی پیدا کند.

بانه تاریخ 31/1/1366 را هیچوقت فراموش نمی کند چون عقربه های ساعت ایستادند تا تماشگر پرواز محمود 18 ساله باشند که لبخند بر لب داشت در حالی که زمین و زمان غبطه می خورد بر لیاقت او و گریه می کرد بر بی کفایتی خود.

مادر محمود سجدة شکر را 4/4/1366 به درگاه خدا بجای آورد زمانی که امانت الهی را به صاحبش برگرداند و از آن روز خاطر این چهره معصوم بر در و دیوار لحظه هایش ماندگار شد.

گروه وسایل کار را جمع کرد و نفس در تقلای حیات برای ....

شهید شیخ محمود ابراهیم زاده فرزند سلطانعلی در سال 1348 در برزک محله مصلی متولد شد. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد و پس از آن به حوزه علمیه کاشان برای تحصیل علوم حوزوی رفت و تا سطح مقدماتی را خواند. شهید به همراه روحانیون اعزامی به جبهه در تاریخ 2/10/1365 به عضویت بسیج سپاه کاشان درآمد و به تیپ 15 خرداد و در نوبت بعدی به لشکر امام حسین (ع) اعزام شد. در جبهه با مسئولیت تک تیرانداز امور تبلیغی را نیز انجام می داد. ایشان سه مرحله به جبهه اعزام شد و مدت 3 ماه در جبهه حضور داشت. در عملیات نصر 4 شرکت جست تا این که در تاریخ 31/3/1366 در منطقه بانه در جبهه غرب در سن 18 سالگی شربت شهادت نوشید. پیکر پاک او را به برزک آورده و در تاریخ 4/4/1366 پس از تشیع جنازه آن شهید عزیز او را در جوار امام زاده سراج الدین بن موسی بن جعفر و در گلزار شهداء به خاک سپردند.

1 و 2 -وصیت نامه شهید 

شماره ۱۱ بهشت پنهان - عبدالمجید رفیعی برزکی