مرثیه ای برای گل کوچک

سایت گل- «چاقو را ترجیحاً در کنار برجستگی فرو می­بری و آنرا گرد می­چرخانی تا جای تزریق پلاستیک به قالب را بیرون بیاوری. بعد روی یک خط مستقیم حرکت می­کنی و یک نیم کره را طی می­کنی، درست در نقطه مقابل جایی که چاقو را فرو برده بودی، یک دایره کوچک دیگر را می­بری، دو طرف دهانۀ بریده شده را می­گیری و آنرا تا می­زنی. توپ دیگری را در داخل این دهانه قرار می­دهی و لبه­های لایۀ بیرونی را بر می­گردانی و با کشش سعی می­کنی دو لبه را تا حد ممکن به هم نزدیک کنی. »

اگر هم سن و سال من یا کمی بزرگتر باشید، قطعاً با چنین عملیاتی آشنا هستند. عملیاتی که به آن «لایه کردن» توپ می­گفتیم. توپهای راه راه معمولاً سرخابی رنگ پلاستیکی بسیار سبک بود و زود سوراخ می­شد. لایه کردن راهی بود برای حل این دو مشکل. همیشه برایم جای سؤال بود که تولید کنندگان این توپ­ها چرا خودشان توپ­های ضخیم­تری تولید نمی­کنند. لایه کردن توپ کاری تخصصی بود که برخی در آن مهارت ویژه داشتند. لایه نباید لق می­زد، نباید زمان شوت زدن به توپ تاب می­داد، نباید توپ را بیضی می­کرد. گاهی یک لایه لباسی می­شد بر تن چندین توپی که خود خیلی راحت سوراخ می­شد، اما لایه رویی آنها دست به دست می­گشت تا مستعمل و پوسیده شود.

مهمترین سرگرمی و ورزش نسلهایی پیاپی در کوچه پس کوچه­های ایران «گل کوچک» بود. گل کوچک مناسک و لوازم خاص خود را داشت: دو دروازه کوچک فلزی که اگر مهیا نبود دو پاره آجر را قدم می­گرفتیم و دروازه «می­کاشتیم»، لایه کردن توپ و یار کشی. گل کوچک فصل مشترک خاطرات پسربچه­های دهه شصت و حوالی آن است. کوچه­ها خلوت بود و خانه­ها ویلایی. غول «بساز بفروشی» هنوز از چراغ بیرون نیامده بود. ماشین کم بود، فرمول جادویی پراید هنوز اختراع نشده بود و کوچه پس کوچه­ها هنوز به پارکینگ عمومی تغییر ماهیت نداده بود.

 اگر چه گل کوچک بازی همه فصول بود، اما فصل طلایی آن تابستان بود. صبح­ها معمولاً بازی­ها دست گرمی و تمرینی بود. عصرها منتظر کند شدن تیغ آفتاب در خانه می­نشستیم و دم غروب دروازه­ها در خیابان­ها کاشته می­شد. در محلۀ سال­های کودکی و نوجوانیم گاهی در یک زمان سه جفت دروازه از ابتدا تا انتهای کوچه­ای نه چندان طولانی را اشغال می­کرد که در میان هر یک، نسلی از اهالی و همسایگان دنبال توپ پلاستیکی دولایه می­دویدند. گاهی بازیهای دوستانه میان همسایه­ها جای خود را به مسابقه جدی میان محله های مختلف می­داد که تماشاچی هم داشت، داور هم داشت، دعوا و داد و قال هم، گاهی داشت. بعضی محله­های خوشبخت­تر در حوالی­شان زمین خاکی و دروازه بزرگی هم پیدا می­شد. اگر وسع­شان به خریدن توپ «چهل تیکه» و استوک  هم می­رسید که دیگر «نیوکمپ» خودشان را داشتند.

 هر کس سبک بازی خودش را داشت، یکی «یه پا دو پا» خوب می­زد، یکی استاد دریبل دیواری و کشویی بود، یکی شوتهایش کات قشنگی می­گرفت، یکی هم کلاً در کار «قلم پا» زدن بود، ... . آن روزها لباسهای اوریجینال تیمها پیدا نمی­شد، کافی بود تی شرت زرد رنگی داشته باشی تا برزیلی شوی، لاجوردی ایتالیایی­ات می­کرد و می­توانستی پشت تی­شرت سفید رنگت با ماژیک بنویسی «Klinsmann». هر کس اسطوره­ای داشت، یکی روبرتو باجو می­شد، یکی کانتونا، آن یکی هنوز دل در گروی مارادونا داشت و حتماً در میان بچه­های هر محله کسانی هم بودند که خداداد و کریم و ... را به هر ستاره خارجی ترجیح می­دادند.

چه شیشه­ها که نشکستیم، چه لباسها که پاره نکردیم، زانوهایمان و آرنجهای­مان رو آسفالت سخت خیابان، چه زخمها که بر نداشت. چه همسایه­هایی را که با داد و قالمان «زا به راه» نکردیم. بعضی همسایه­ها که تحمل بیشتری داشتند، مقابل خانه­شان به «استادیوم» دائمی تبدیل می­شد. بعضی فریاد هر روزشان این بود که «برید دم خونه خودتون بازی کنید» و بعضی ها هم توپی را که در حیاطشان می­افتاد شرحه شرحه پس می­دادند. هر چه بود تک تک همسایه ها را می­شناختیم، می­دانستیم چه کسی بیماری در خانه دارد، چه کسی عصرها می­خوابد، چه کسی دم غروب حیاطش را می­شوید و زمین بازیمان را خیس می­کند و چه کسی می­آید و بازیمان را تماشا می­کند و شاید شلنگ آب حیاطش را هم برای رفع عطشمان بیرون می­آورد.

راننده­ها به بازی بچه­ها در خیابانها عادت داشتند و دروازه­های فوتبال را که می­دیدند، سرعتشان را کم        می­کردند. آن روزها می­گفتند «به دنبال هر توپی کودکی در حال دویدن است». راستی آخرین باری کودکی را در حال دویدن در پی توپی دیدید کی بود؟ از آخرین باری که یک جفت دروازه کوچک فلزی در میان کوچه پس کوچه­ای به چشمتان خورد، چند سال می­گذرد؟

کودکی و نوجوانی ما دنبال توپ دولایه پلاستیکی گذشت. همان جا اولین دریچه به زندگی اجتماعی به رویمان گشوده شد. همان جا دوست پیدا کردیم. همان جا هیجان، خشم، معرفت، تجربه شکست و تحمل پیروزی را با حسی واقعی تجربه کردیم. خانه­های ویلایی به برج تبدیل شدند، کوچه پس کوچه­ها پارکینگ ماشینهای رنگ وارنگ شدند، زمینهای خاکی یا تغییر کاربری دادند، یا با چمن مصنوعی نونوار شدند و درشان به روی بچه­ها بسته شد تا به جولانگاه خصوصی بازنشته­های پولدار و اهل حال تبدیل شود.

می­دانید نسل امروز عصرهای کشدار تابستانش را به چه رویایی شب می­کند؟ مائیم و بچه­هایی که به پلی استیشن و مانیتورشان چسبیده­اند. آقای گل می­شوند بدون آنکه پایشان به توپ خورده باشد، قهرمان می­شوند بدون آنکه یک قطره عرق ریخته باشند. پدر و مادرها هم راضی­اند، دلبندشان از خطرات و بدآموزیهای احتمالی بچه­های کوچه و خیابان در امان­اند، مزاحمتی برای کسی ایجاد نمی­شود، در بهترین حالت دردانه­هایشان را چند ساعتی در هفته به کلاس فوتبال (یا هر ورزش دیگری) می­فرستند تا ساعتی کمی دنبال توپی گران قیمت، با استوک و لباس ورزشی گران قیمت، در کلاسی گران قیمت «تاتی کنند». اما نسلی که پیراهن اوریجینال مسی و رونالدو تن تک تکشان است، هرگز طعم مسابقۀ واقعی، برد و باخت واقعی و یک نفس نفس زدن واقعی را نچشیده ­است. یکبار هم سر زانویش زخمی و خون آلود نشده، یکبار هم دست دوست بازنده­اش را نگرفته تا از زمین بلند کند، یکبار هم بین زدن قلم پای حریف و گل خوردن به لحظه­ای رو در روی وجدانش عریان نایستاده است.

دلم به حال این نسل می­سوزد که همیشه با دسته­های بازی شوت کات دار و دریبل «سرپا» زده است و هیچ گاه این شانس را نداشته که با یک توپ، واقعی، با پاهای واقعی و دربرابر یک حریف واقعی این حس را تجربه کند. دلم به حال این نسل می­سوزد و دلم برای یک گل کوچک ناب در کوچه پس­کوچه­های تب زدۀ مرداد ماهی در اوایل دهه هفتاد لک زده است.

 

مسلمانی به چیست؟


واعظي پرسيد از فرزند خويش


هيچ مي‌داني مسلماني به چيست؟


صدق و بي آزاري و خدمت به خلق


هم عبادت، هم كليد معنويست


گفت از اين معيار اندر شهر ما


يك مسلمان هست آن هم ارمني است

سه نسل شبکه اجتماعی

 حضور همزمان در کشورهای غیرپیشرفته: مورد ایران

در این مقاله پس از تعریف شبکه اجتماعی و تفاوت آن با گروه‌های اجتماعی، به بررسی تحولات تاریخی آن در قالب سه دوره یا سه نسل پرداخته شده است. در نسل اول که مربوط به قبل از ابداع و رواج تمبر پست و اختراع تلگراف و تلفن است، شبکه‌های اجتماعی در سراسر جهان ویژگی‌هایی کم و بیش مشترک داشته و مرکب از تعداد بسیاری شبکه‌های کوچک کم دامنه بوده است. با فرا رسیدن عصر ابزارهای یاد شده، شبکه‌های کوچک به یکدیگر پیوسته و شبکه‌های بزرگتر پر دامنه را ایجاد کردند. در جوامع پیشرفته ‌این ابزارها به سرعت همه گیر شد و در واقع نسل دوم شبکه‌های اجتماعی شکل گرفت. اما در غیر‌پیشرفته‌ها از جمله ‌ایران، مصرف این ابزارها تا مدت‌ها از سوی فقط اقلیت کوچکی از جامعه که پایتخت نشین، باسواد و مرفه بودند، انجام می‌شد و عملاً خصلتی «نوبرانه» داشت. این مقاله نشان می‌دهد که حتی تا یک قرن پس از مصرف نوبرانه ابزارها، هنوز ابزارهای ارتباطی نسل دوم، آن یکپارچگی شبکه اجتماعی جوامع پیشرفته را نداشتند. در نتیجه ساختار و کارکرد شبکه اجتماعی نسل دوم، در غیر‌پیشرفته‌ها با پیشرفته‌ها متفاوت شد.

مقاله در ادامه نشان می‌دهد که پس از شکل‌گیری اینترنت و اختراع تلفن همراه و تولد نسل سوم شبکه‌ها در کشورهای پیشرفته، همان وضعیت پیشین، این بار با ابعادی جدید دوباره روی داد. اینترنت اگر چه «شبکه اجتماعی مجازی» را به وجود آورد اما باز هم در حوزه پایتخت و شهرهای بزرگ رشد کرد، آن هم نه قابل استفاده از سوی  همه باسوادان، بلکه صرفاً قابل مصرف از سوی اقلیتی از پرسوادان. در عوض در حالی که هنوز ده هزار روستا حتی صندوق پست و تلفن ثابت ندارند، تلفن همراه رشدی فزاینده نمود.

برای دریافت متن کامل مقاله فوق اینجا کلیک کنید.

به بهانه انتخابات شورای شهر

جور دیگر باید دید...

انتخابات شورای شهر فارغ از تمام هیاهوهایش موهبت بزرگی است. فارغ از نتایج و پیامدهایش نعمت ارزشمندی است. فرصتی است برای تمرین. تمرین مشارکت فعال سیاسی و اجتماعی. تمرین دموکراسی و آزادی و.... از آنجا که این انتخابات در فضایی محدود تر نسبت به انتخابات مجلس و ریاست جمهوری برگزار می شود، دوز و دغل بازیهای سیاسی و تبلیغاتی کمتری دارد و... و به دلیل آشنایی نزدیکتر رای دهندگان با کاندیداها و نزدیکتر بودن آنان به صحنه عمق بیشتری دارد.

به عبارت دیگر دقت در زوایا و حواشی این انتخابات از لحظه شروع حرکتها، گمانه زنی ها، جلسات، ایجاد ائتلافها، ثبت نام کاندیداها و... گرفته تا زمان تبلیغات، شام و نهارها، پخش پوسترها و تراکتها، روز انتخابات و... و سرانجام اعلام نتایج می تواند نکاتی را در مورد نوع فرهنگ و تفکر و میزان توسعه یافتگی و نیافتگی آن شهر نمایان سازد.

این روزها در آران و بیدگل تنور انتخابات شورای شهر گرم است. در فضای واقعی جلسات مختلف در گوشه و کنار این دیار برای چانه زنی در مورد کاندیداها و نوع ائتلاف ها برقرار است. افراد را کنار هم می نشانند، آشتی شان می دهند، ریش سفیدی می کنند، اهداف و شعارها را بررسی می کنند، سوابق را می بینند و... گروهی از مردم نیز بی توجه به این غوغاها صبح که می شود سوار بر موتور به سمت شهرک صنعتی می روند،  گروهی آماده برگزاری امتحانات می شوند، گروهی از اول صبح دکانهایشان را باز می کنند و...

در فضای مجازی و وبلاگ ها نیز بازار داغ است. عده ای توصیه می کنند، عده ای توصیه را دخالت می دانند، گروهی تاریخچه رو می کنند، گروهی اخبار جلسات محرمانه را لو می دهند، عده ای نظر سنجی می کنند و... گروهی نیز کاری به این کارها ندارند، عکس می گیرند، زنگوله را می زنند و خلاصه در حال و هوای خودشان سیر می کنند.

و اما در میان افرادی که در تدارک انتخابات هستند دو گفتمان اصلی حاکم است: وحدت و عدم وحدت. موافقان وحدت با تاکید بر دوستی و برادری بین آران و بیدگل ائتلاف هایی چون 3+4 و 4+3و 2+5 و... را مطرح کرده، پیشنهاد خود را نسخه شفابخش و حلال مشکلات آران و بیدگل می دانند. این در حالیست که شورای شهر قبلی تقریبا با همین ایده شکل گرفت و تعویض 3 شهردار و عدم حضور برخی از اعضا در جلسات و نبود برنامه ای جامع برای توسعه شهر از مهمترین چالش های این شورا بود و عملا" نتوانست رضایت شهروندان آران و بیدگلی را حاصل کند. این گروه همچنین از این نکته غافلند که وحدتی نیز اگر صورت بگیرد کاملا سطحی و روبنایی خواهد بود و منجر به همگرایی عمیق میان طرفین نخواهد شد.

موافقان عدم وحدت نیز با تاکید بر محله گرایی، آران گرایی و بیدگل گرایی، محل تولد افراد را به عنوان ملاک اصلی خود در نظر گرفته و با کوبیدن بر طبل اختلافات سنتی بین دو طرف شهر، بیش از پیش در صور بی فرهنگی خود دمیده اند و آن را فریاد می زنند.

نکته قابل تامل و تاسف بار در این میان اما برگزیدن معیار آران یا بیدگلی بودن به عنوان ملاک اصلی انتخاب نامزدها از سوی طرفین ماجراست.

واقعا جای بسی تعجب و تاسف است که در قرن 21، قرن علم و فناوری و دانش و تکنولوژی، دعواهای خنده دار حیدری نعمتی کماکان در شهر ما ادامه دارد و هنوز که هنوز است اولین ملاک در این شهر آرانی و یا بیدگلی بودن است. این در حالی است که این شهر عناوینی چون شهر نمونه قرآنی، رتبه اول در تعداد شهدا، شهر امامزادگان و... را یدک می کشد.

ای برادران مسلمان، ای شیعیان سینه چاک حضرت زهرا (س)، ای سینه زنان و زنجیرزنان امام حسین(ع)!!! در کجای دین شما آمده است که محل تولد بایستی ملاک ارزیابی و انتخابتان باشد؟ مگر دین شما نژادپرستی را تقبیح نکرده است؟ مگر در دین شما احترام به همنوع گرامی داشته نشده است؟ مگر نشنیده اید که مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود؟ و...

این در حالی است که شهر ما از حیث داشتن نخبگان و شایستگان علمی و فرهنگی فقیر نیست و بزرگانی چون دکتر عظیمی و دکتر اسلامی و... از دامان همین دیار به پا خواسته اند. شایسته سالاری، حلقه مفقوده شهر ماست. چشم ها را باید شست و کارها را به دست کاردان باید سپرد. جور دیگر باید دید و با زمانه باید پیش رفت. برگزاری جلسات مختلف تحت عنوان توسعه و پیشرفت دردی را دوا نمی کند. برگزاری همایش و مراسم مختلف خوب اما بسیار کوچک است و...

نضج فرهنگ نخبه گرایی و شایسته سالاری در رگ و پی مردمان این شهر می تواند درمان زخم های کهنه چندین صد ساله ما باشد. انتخابات این دوره شورای شهر می تواند شروعی باشد برای تمرین این امر شایسته. این بار بیاییم به برنامه ها توجه کنیم. تخصص ها را نیز به طور جدی در کنار تعهدها در نظر بگیریم و از همه بخواهیم تا در نمو نهال شایسته سالاری در آران و بیدگل بکوشند. بیایید یک بار هم که شده غبار آرانی بودن و بیدگلی بودن را از دلهایمان بزداییم و بگذاریم این شهر فارغ از نگاه های تعصب آمیز و نژادی نفسی تازه کند.

البته فراموش نکنیم که این آغاز راهی طولانی است و تغییر فرهنگ نژادگرایی به شایسته سالاری به راحتی صورت نخواهد گرفت.

در پایان ضمن احترام به تمامی تحصیلکردگان گرامی بایستی این نکته بسیار مهم را نیز یادآور شوم که با توجه به وفور قارچ گونه دانشگاه ها و مراکز علمی در کشور، نمی توان هر لیسانسه یا فوق لیسانسه و ... را شایسته و نخبه نامید. ضمنا هرکسی که وبلاگی راه انداخته و در آن به ارائه نظرات و علاقه مندی هایش نیز می پردازد شایسته نیست.

البته تعریف نخبه و شایسته و اینکه چه نوعی از شایسته به درد مدیریت شهر می خورد نیز مبحثی طولانی است که نیازمند بحث و تبادل نظر فراوان است.

اما تغییر نگاه نژاد گرایانه به شایسته سالارانه اولین و مهمترین گام است.

 بیایید جور دیگر نگاه کنیم...

تعطیل موقت

سلام

این وبلاگ به دلیل درگیری نویسنده با پایان نامه، تا اطلاع ثانوی تعطیل است.

 سبز و پایدار باشید.


محمد فاضل

چرا درمانده ایم؟(3)

"...ضمنا نباید فراموش کرد که روح ایرانی چندان خالص، الهی و استوار بر پایه های محکم تقوا و حق پرستی نبوده است: در اشعار فارسی اسم خدار را زیاد می بینیم و همینطور در همان ابیات اسم می و معشوق و... را. در شدیدترین دوران های تقدس و تشیع و در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخواری و زن بازی و عیاشی بر می خوریم. سفاکی ای که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود می کردند بی سابقه بوده است... و البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت می دانستند.، پیاده از اصفهان تا مشهد می رفتند، گنبد و بارگاه تعمیر می کردند، مرحوم مجلسی را وسیله دادند که آن دریای عظیم مجموعه روایات و اخبار را جمع کند و... ولی در مجلسشان به نوشته مورخین و به شهادت گچ بری ه و نقاشی های موجود به جای گیلاس، قدح شراب خورانده می شد و شب های جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی و شراب و شیرینی پر از زن های مطرب و غیرمطرب طناز اختصاصا برای شاه قرق می کردند.

این دوگانگی روح ایرانی یا جمع بین دیانت و معصیت را شاید هیچ قوم و گروه دیگری نداشته باشد..."

سازگاری ایرانی- مهندس مهدی بازرگان- ص 278 

ادامه دارد... 


چرا درمانده ایم؟(2)

هی نگویید" ملت بزگ"، "ملت نجیب"، ملتی که وارد دروازه های تمدن بزرگ بشری شده اید! ملتی که یکی از پنج قدرت بزرگ دنیا می شوید یا شده اید! ملتی که تا ابرقدرتهای بزرگ اسم شما را می شنوند پشتشان می لرزد. آیا واقعا اینطور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چه کم داریم؟ چرا با این همه درآمد نفتی طی سی سال گذشته تا یک دلار قیمت نفت کم می شود همه را وحشت می گیرد؟ چرا متوسط کار ایرانیها در طول روز به زیر سی دقیقه می رسد؟ چرا پای صنعت اتومبیل سازی ما بعد از سی و چند سال مونتاژ هنوز اینقدر لنگ می زند؟ چرا سن سکته در این کشور زیر چهل سال است؟ چرا بی اعتمادی هر روز گسترده تر می شود؟ چرا حجم پرونده های دادگستری هر سا ل روبه افزایش است؟ و هزاران چرای دیگر از این دست.

بیایید واقعیات را با چشم باز بنگریم. عمق فاجعه و درد را بشناسیم و بپذیریم که همه این دردها از استعمار نیست، از قانون نیست، از فلان حزب نیست. حتی از آمریکا هم نیست و از شوروی هم نبود. زهر و پاد زهرهر دو در همین  جاست.

بیایید صادقانه بپذیریم علیرغم غیرقابل انکار بودن هزاران عامل موثرکه هزاران راوی هزازان بار روایت کرده اند، تکرار می کنم درد ما نه استعمار است و نه درد همسایه زورگوی شمال و جنوب. نه ابرقدرتها و حکومتها و دولتها و نظامها و ... بیایید بپذیریم که درد و مرض از خودمان است. 

جامعه شناسی خودمانی- ص 20

ادامه دارد...


چرا درمانده ایم؟(1)

با سلام

از این پست به بعد سعی دارم طی مطالبی تحت عنوان "چرا درمانده ایم" برگرفته از منابع مختلف، به بررسی برخی از دلایل عقب افتادگی جامعه ایرانی بپردازم.

البته ناگفته نماند که سهم عمده این مطالب برگرفته از کتاب "جامعه شناسی خودمانی" تالیف حسن نراقی است که چاپ اول آن در بهار 80 منتشر شده و بنده در این روزها مشغول مطالعه چاپ 22 این کتاب ( تابستان 88) هستم و اطلاع ندارم که این کتاب به چاپ های بعدی هم رسیده یا خیر.

 امیدوارم که مقبول نظر قرار گیرد و نظرات شما خوانندگان عزیز مکمل خوبی برای این مباحث باشد:

"من هم به سهم خود باور دارم که این " خود اغفالی" است هرگاه کسی مدعی شود رخدادهای تاریخی کشورمان از دیرباز و نیز رفتار کشورهای بیگانه اعم از مزاحمت هایشان، لشگر کشی هایشان، استیلایشان، اعمال نفوذ مستقیم و غیرمستقیم شان در سرنوشت جامعه ایرانی بی تاثیر بوده است. منتها نکته ای که در مورد آن کم گفته اند این است که سهم نخبگان مان، رهبران فکری و سیاسی مان، شعرا و نویسندگان مان، و بالاتر از اینها سهم خودمان را در این معماری سرنوشتمان از آنچه که بوده و هست به مراتب کمتر نشان دا ه اند و بر رو آن کمتر بحث کرده اند.

صادقانه با خود بندیشیم که ما چگونه ما شدیم؟ نهراسیم از اینکه اقرار کنیم و بگوییم کشور ما در بسیاری از ابعاد جزو کشورهای عقب افتاده دنیاست و فقط در معدودی از ابعاد در سطح متوسط است.

واقعیت این است که این کشور با موقعیت جغرافیایی اش، با آب و هوای جنوبش، با جنگلهای شمالش، با معادن غنی اش و با کویر کم نظیرش و مهم تر از همه با این مردم باهوش و زیرکش، سهمش از امکانات امروز دنیا خیلی خیلی بیش از این باید باشد که هست. " جامعه شناسی خودمانی، چاپ 22، ص 15

ادامه دارد...


قسم روباه یا دم خروس؟

در جامعه شناسی بحثی وجود دارد مبنی بر اینکه هر مراسم و آیینی که در طول زمان به  عادت و سنت جمعی تبدیل می شود در معرض خطر از دست رفتن روح و فلسفه وجودی و غلتیدن به دامن ظواهر و قرار دارد.

در کشور ما آیین­های مذهبی بخش عمده ای از رسوم و آیین ها ما هستند که سابقه ای چندین هزارساله دارند و در باورهای مردم ریشه دوانده اند.

از جمله این آیین ها، مراسم احیای شب های قدر در ماه مبارک رمضان است که با حضور جمعی و گسترده مردم در سراسر کشور، با شور و حال خاصی برگزار می شود و ظاهرا هر سال نیز بر عظمت آن افزوده می شود.

اما از سوی دیگر شاهدیم که ناهنجاری های اخلاقی و اجتماعی از قبیل اعتیاد، بدحجابی، دروغگویی، طلاق و... در جامعه ما رو به افزایش است و شاهد این مدعا حسرت ها و افسوس­های بزرگترها نسبت به گذشته است که: خوش به حال گذشته ها و...

نکته ای که این روزها ذهن من را درگیر کرده است وجود همین تعارض هاست.

 آیا جامعه ما واقعا دیندارتر شده است؟

 و یا اینکه گسترش فساد و بی اخلاقی درسطوح مختلف جامعه و عدم توانایی مردم در مقابله عملی با مشکلات، آنان را به دامان دین پناه داده است؟

و یا اینکه ادعای بزرگترها که درگذشته وضعمان بهتربود خیالبافی و افسانه است؟

و...

واقعا چرا؟

- وجوه غم‌انگیز و سیاهی‌های ناشی از دورویی آدم‌ها، به قدری در سطح جامعه ما فراگیر شده كه انكار دردی از هیچ كس دوا نمی‌كند، بپذیریم یا نپذیریم، این روزها دیوار بی‌اعتمادی میان آدم‌ها، بلندتر از همیشه است و جامعه پر است از آدم‌هایی هر روز تنهاتر می‌شوند و چه چیزی دردناك‌تر از اینكه آدم‌ها تنها باشند، آنهم در میان انبوهی از خلق كه همه ادعای دوستی می‌كنند اما آداب آن را به جای نمی‌آورند.  

- اینجا ویروس مُسری «انكار» گریبان خیلی‌ها را گرفته و انرژی آدم‌ها بیش از آنكه صرف حل مشكلات و رفع نارسایی‌ها شود، در مسیر انكار آنها هزینه می‌شود، همین روحیه است كه به بسیاری از سطوح كلان مدیریتی كشور نیز سرایت كرده و خیلی از مسئولان، در مواجهه با انتقادات و كاستی‌ها، آنها را از اساس انكار و تكذیب می‌كنند، از همین رو، از آنجا نقد معمولاً «درد» دارد و فراتر از آن همه ما به نقد دیگران عادت كرده‌ایم و میانه‌ای با خودانتقادی نداریم، ممكن است انتقاد از روحیه دورویی و تزویر ما نیز مثل خیلی از نقدهایی كه به خلقیاتمان وارد است، با دیوار بلند حاشا مواجه و انكار شود.

- در چنین جامعه‌ای «اعتماد» روزبه‌روز نحیف‌تر شده و «بدبینی» به سکه رایج مُلک تبدیل می‌شود. «صداقت» همچون گوهری نایاب می‌شود، «دروغ» همه سطوح زندگی آدم‌ها را در می‌نوردد و «خیانت» بنیان بسیاری از روابط را برباد می‌دهد. همیشه چیزی برای پنهان کردن وجود دارد، حتی در صمیمانه‌ترین روابط. صراحت حلقه مفقوده روابط انسانی است و خاله‌زنک‌بازی، دوبه‌هم‌زنی و این دست رفتارهای تهوع‌آور بخش مهمی از مناسبات میان آدم‌ها را تشکیل می‌دهد. 

عصرایران ؛ عباس رضایی ثمرین

وقتی گفتگو به پایان می رسد

سعید حجاریان در یادداشتی با عنوان"وقتی گفتگو به پایان می رسد" در روزنامه شرق مورخ 10 تیر1391 به آسیب شناسی روابط انسانها در عصر حاضر پرداخته است. خلاصه ای از این یادداشت را در زیر می خوانید:

- حتما شنیده اید که می گویند وقتی سیاست به پایان می رسد جنگ آغاز می شود. می توان این تعبیر را به نحو دیگری نیز بیان کرد: وقتی گفتگو به پایان می رسد، خشونت آغاز می شود.

- اگر انسانها نسبت به یکدیگر جهل اشته باشند و نتوانند یکدیگر را فهم کنند، به مصداق " الناس اعداء ما جهلوا" تبدیل می شوند(انسانها دشمن چیزهای ناشناخته هستند) و طبیعتا نتیجه عدم ارتباط، خشونت خواهد بود. لذا می توان گفت خشونت، جهل ناشی از عدم ارتباط است.

- در ادیان ابراهیمی داستانی درباره شهر "بابل" وجود دارد که خداوند به مردم شهر به دلیل فسادهایشان غضب کرد و در نتیجه آن، صبح شد در حالی که مردمان شهر، دیگر زبان یکدیگر را نمی فهمیدند. بعد ازمدتی به جان هم افتادند و به قول "هابز" انسان شد گرگ انسان

- ارتباط معطوف به موفقیت، ارتباط معطوف به مفاهمه است. در صورتی که بین انسانها رابطه معطوف به استخدام و استثمار شکل بگیرد، دیگر انسان، انسان نیست و به شیء تغییر شکل می دهد.

- از مهمترین شرایط گفتگو آن است که کنشگران ابزار سلطه را پشت در بگذارند. 

- حضرت امیر(ع) در نامه اش به مالک اشتر می فرماید که وقتی با مردم سخن می گویی پاسبانان و نگهبانان را از دور خود دور کن تا مردم بتوانند بدون لکنت با تو سخن گویند، چون از پیامبر(ص) شنیدم که فرمودند: به خدا هیچ امتی رستگار نمی شود مگر آنکه مردمش بدون لکنت و قاطعیت بتوانند حق خود را از حاکم بستانند.

-   

واقعیت رسانه ها

ما و آنها

شادی تماشاگران ایرلندی در بازی تیم های فوتبال ایرلند و ایتالیا، این سوال را در ذهن بیننده ایجاد می کرد که ایرلندی ها چرا شادند؟! مگر تیم آنها از جام ملتهای اروپا حذف نشده است؟

تماشاگران ایرلند در بازی با اسپانیا نیز، علیرغم دریافت 4 گل، مشغول تشویق تیمشان بودند. انگار نه انگار که شکستی سنگین را پذیرفته اند.

در پاسخ به سوال فوق، در یک کلام باید گفت: ایرلندی ها برای تماشای فوتبال به ورزشگاه می آیند و از تماشای فوتبال لذت می برند!

اگر رفتار تماشاگران ایرلند را با تماشاگران فوتبال خودمان مقایسه کنیم، نیک درمی یابیم که آنها چیزی دارند که ما نداریم.

نمی خواهم بر تفاوت فرهنگی و سطح تمدنی بالاتر و مواردی از این قبیل تاکید کنم. این ها عیانی است که حاجت به بیان ندارد!

نکته اصلی این است که در ایران، بسیاری از آدم ها به ورزشگاهها می روند تا عقده های شخصی و اجتماعی و سیاسی خود را خالی کنند.

چنین پدیده ای البته در برخی از ورزشگاههای فوتبال در سطح جهان نیز دیده می شود اما  عقده گشایی های تمشاگران در ورزشگاههای ایران، گویی تفاوتی اساسی با موارد مشابه ددر اروپا دارد و آن اینکه، تماشاگر ایرانی از دیدن بازی فوتبال لذت چندانی نمی برد.


تماشاگران ایرانی، حقیقتاً شایسته نام تماشاگرند نه "هوادار". آنها در لحظات دشوار، کمک چندانی به تیمشان نمی کنند. کافی است تیم ملی ایران، در استادیوم آزادی، 2 بر صفر از حریف خود عقب بیفتد تا سکوت ورزشگاه آزادی را فراگیرد.


بسیاری از تماشاگران ایرانی، اگر تیمشان ببازد، در پایان بازی، به مربی و بازیکنان تیم خودی ناسزا می گویند و اگر هم تیمشان ببرد، به مربی و بازیکنان تیم حریف دشنام می دهند.  

اصلاً انگار نه انگار این جماعت خشمگین آمده اند تا فوتبال تماشا کنند. گویی آنها به ورزشگاه می آیند تا خشم خود را خالی کنند؛ خشمی که در بیرون ورزشگاه در وجود آنها انباشته شده است.

هر چه هست، آنها بیش از آنکه برای لذت بردن به ورزشگاه بیایند، برای تخلیه نفرت، هر هفته بلیت می خرند و راهی این یا آن ورزشگاه ( بویژه استادیوم آزادی ) می شوند.

بسیاری از تماشاگران ایرانی هنوز این قدر نمی دانند که ممکن است تیمشان خوب بازی کند ولی در پایان کار، بازی را 1 بر صفر و یا 2 بر صفر  واگذار کند (همان طور که تیم ملی آلمان در جام جهانی 2006 در زمین خودش به ایتالیا 2 بر صفر باخت).

بد نیست که تماشاگران فوتبال شناس ما، در فصل آتی فوتبال ایران، کمی با هدف لذت بردن از تماشای بازی فوتبال به ورزشگاهها بیایند و این هدف را بر هدف دیگری اولویت دهند. 

ورزشگاه فوتبال را برای تماشای فوتبال ساخته اند نه برای فحاشی! باور کنیم!

مهم‌ترین مشکل فرهنگی ما این است که نمی‌توانیم با یکدیگر معاشرت کنیم

به گزارش خبرنگار مهر، یکی دیگر از برنامه‌های دیداری با اهل قلم، عصر دیروز دوشنبه 22 خرداد با حضور محمود سریع‌القلم و حسین پاکدل به بهانه دیدار مخاطبان کتاب‌های سریع‌القلم با این نویسنده، در فروشگاه مرکزی شهر کتاب برگزار شد.


کسی که از دولت پول نگیرد، دین و ایمانش برای خودش خواهد بود

سریع‌القلم گفت:‌ در علوم انسانی عاقل‌ترین فرد کسی است که بحثش را جمع‌کند و در موجزترین شکل ارائه دهد. همه ما افرادی را دیده‌ایم که برای بیان یک مفهوم ساده 45 دقیقه زمان صرف می‌کنند. اگر بخواهم کلام را جمع کنم باید بگویم مهمترین معیار توسعه‌یافتگی این است که اکثریت مردم یک جامعه درآمدشان از دولت نباشد. به نظرم این پایه‌ای‌ترین بحث است. وقتی درآمد و عابربانکم، ماشینم و مسکنم از دولت نباشد، آزادی فکر دارم. خدا روح گذشتگان را شاد کند. پدربزرگم در جوانی‌ام به من می‌گفت کسی که از دولت پول نگیرد، دینش و ایمانش برای خودش خواهد بود. استقلال مالی مقوله بسیار مهمی است. توصیه می‌کنم کتاب «آینده آزادی»‌ نوشته فرید ذکریا را بخوانید. این کتاب مدتی در بازار نبود ولی در حال حاضر در بازار نشر وجود دارد. ذکریا در این کتاب اشاره می‌کند که در غرب، اول مردم از نظر اقتصادی مستقل شدند، بعد استقلال سیاسی به دست آوردند. دموکراسی بیشتر از 70 سال عمر ندارد و فقط یک قرن است که مردم اروپا و آمریکا می‌توانند با شناسامه‌هایشان رای بدهند در حالی که نظام‌های انتخاباتی 300 ساله هستند ولی همه نمی‌توانستند رای بدهند.

نویسنده کتاب «عقلانیت و آینده توسعه یافتگی ایران» افزود: پس غرب اول به آزادی‌های مدنی رسید بعد استقلال سیاسی‌اش را کسب کرد. من اول باید بتوانم فکر کنم بعد ببینم به چه کسی رای بدهم. در سال 1812 در انگلستان 60 هزار رمان چاپ شده است. این تعداد عناوین است نه شمارگان و نسخه‌ها. آمار خیلی مهم است. همیشه به دانشجویانم می‌گویم با آمار زندگی کنید. خب این 60 هزار عنوان رمان، نشان می‌دهد که مردم انگلیس کتاب می‌خوانده‌اند. در حالی که در سال 1924 یعنی یک قرن بعد به مردم انگلیس گفته شد که حالا همه شما می‌توانید رای بدهید چون تا قبل از آن فقط زمین‌داران می‌توانستند رای بدهند. خیلی مهم است که اول فکر انسان رشد کند، بعد تصمیم بگیرد که در عرصه سیاست چه کار کند.

 


فرهنگ به معنی فکر کردن و آشنا بودن به مسائل است

این محقق در ادامه گفت: وقتی جوان‌تر بودم، رفتم رای بدهم. یک خانم مسنی آمد و به من گفت بیا برایم رای بده! پرسیدم چرا من؟ گفت من همه افرادی که در این جا هستند را دیدم و تو را انتخاب کردم تا برایم رای بدهی. هر کشوری که دموکراتیک است این اتفاق در آن افتاده است که اقتصادش رشد کرده و از دولت جداست. نکته دیگر این که جامعه باید به لحاظ فرهنگی رشد کند. رشد را هم کمّی نکنیم. مساله فقط کتاب‌خواندن نیست. زمان مشروطه، ایران 10 میلیون جمعیت داشت ولی 10 هزار نفر هم سواد نداشتند. بعد می‌خواستیم آن زمان حزب هم درست کنیم. فرهنگ به معنی فکر کردن و آشنا بودن به مسائل است. در آلمان دانش‌آموزی که از دبیرستان فارغ‌التحصیل می‌شود تمام رمان‌های کلاسیک را خوانده است.

 سریع‌القلم گفت: عامل سوم توسعه‌یافتگی این است که فضای جامعه باید فضای متنوعی باشد. یعنی اندیشه‌ها و رهیافت‌های مختلف، نویسندگان مختلف و دیدگاه‌های مختلف باید به رسمیت شناخته شود؛ چه در خانواده، چه شرکت یا محل کار و چه در فضای عمومی جامعه. هر چقدر تنوع فکری بیشتر باشد، انسان بیشتر رشد می‌کند. تنوع در شوروی، وقتی انقلاب روسیه به پیروزی رسید، تعطیل شد. بعد از آن رمان‌نویسی متفاوت تا زمان گورباچوف تعطیل شد چون به نویسنده‌ها گفتند فقط یک طرز تفکر وجود دارد و باید در چارچوب آن بنویسی. نمی‌خواهم این بحث وارد مسائل سیاسی شود بلکه دوست دارم از منظر مولفه‌های انسانی به آن نگاه کنیم. شما از کدام دوستتان بیشتر یاد گرفته‌اید؟ از فردی که تفاوت بیشتری با شما دارد. فکر می‌کنم موضوع تنوع قبل از هر چیزی در خلقت خداوند وجود دارد.

 

 مهم‌ترین مشکل فرهنگی ما این است که نمی‌توانیم با یکدیگر معاشرت کنیم

مهم‌ترین مشکل فرهنگی ما ایرانیان در توسعه‌نیافتگی این است که نمی‌توانیم با یکدیگر معاشرت کنیم. ما در همه جا و همه بحث‌ها با یکدیگر اصطکاک داریم. فکر می‌کنم مهم‌ترین مشکل فرهنگی ما این است. چرا من سریع وارد حریم شما می‌شوم؟ چرا سوال‌های بی‌ربط می‌پرسم؟ چرا در ظاهر روی خوش نشان می‌دهم اما می‌روم و پشت سرتان حرف می‌زنم؟ یک ژاپنی را می‌توان در عرض4 ساعت شناخت اما با یک ایرانی، هر چه بیشتر صحبت کنی، گیج‌تر می‌شوی. توسعه‌یابی با ثبات رفتاری ارتباط مستقیم دارد. اگر صبح یک حرف بزنم، ظهر حرف دیگری بزنم و عصر یک حرف دیگر، به هیچ وجه نمی‌توان انتظار توسعه‌یافتگی از من داشت. امروز در سیاست‌مان در قبال کشورهای دیگر هم شاهد این ماجرا هستیم و مقامات کشورهای دیگر هم به ما همین حرف را می‌گویند که ما نمی‌دانیم شما دقیقا چه می‌خواهید و کی هستید؟ واقعیت آن است که ما نتوانستیم به تجانس و شفافیت فرهنگی برسیم. البته این موضوع دلیل دارد و ما هم آدم‌های بدی نیستیم. بلکه ساختارها ما را این‌گونه کرده است. اگر کسی منحنی بی‌اعتمادی بین مردم ما را بکشد، جهت سیرش رو به بالاست.

سریع‌القلم گفت: امروز توسعه دیگر زیاد به مسائل اقتصادی ربط ندارد بلکه بیشتر به سمت فاز فرهنگ رفته است. همه ما داستان آن فروشگاه ژاپنی را شنیده‌ایم که وقتی برق رفت، مردم و شهروندانی که خرید کرده بودند و کالاهایشان در سبد همراهشان داشتند، به دلیل این که فهمیدند صندوق فروشگاه بدون برق کار نمی‌کند، همه کالاهایی را که برداشته بودند، سر جای خود گذاشتند. جالب است که ما از زمان مظفرالدین شاه تا امروز، یعنی در عرض 108 سال، با فروش نفت، هزار و 100 میلیارد دلار از فروش نفت درآمد داشتیم. اما درآمد فروش غیرنفتی ژاپن در همین مدت 156 هزار میلیارد دلار بوده است یعنی تقریبا 153 برابر درآمد نفتی ما. ژاپن 140 میلیون نفر جمعیت دارد و مساحتش هم به اندازه همدان استان زنجان ماست.

 

ما در کلان همه چیز را می‌دهیم زیر فرش!

پاکدل گفت: من نویسنده پربیننده‌ترین سریال تلویزیون یعنی «همسایه‌ها» هستم. سریال «سفر سبز» را هم من نوشتم و از این بابت افتخار می‌کنم. اما حالا افتخار می‌کنم که در این رسانه حضور ندارم تا شریک تبلیغ این‌گونه رفتارها باشم. بیان این مسائل من را به یاد خاطره‌ای از پدرم انداخت. خدا رفتگان همه را بیامرزد. برخی مواقع که مادرم در خانه نبود، پدرم چادر نماز مادرم را برمی‌داشت و خانه را با آن جارو می‌کرد. بعد گرد و خاک‌ها را به زیر فرش می‌راند و مخفی‌شان می‌کرد. این رفتار نمونه‌ای از رفتارهایی است که در جامعه‌مان شاهدش هستیم. یعنی ما در کلان داریم همه چیز را می‌دهیم زیر فرش تا دیده نشود. آقای سریع‌القلم در یکی از کتاب‌هایشان اشاره خوبی به کتاب «اعترافات» ژان ژاک روسو داشته‌اند که به نظرم اشاره بسیار خوبی است.

 

 

فرهنگ از دریچه فوتبال

چهاردهمین دوره رقابت های جام ملتهای اروپا( یورو 2012) از شب گذشته با حضور 16 تیم برتر قاره سبز آغاز شده است. تیم های مختلف حاضر در این رقابتها هر یک شعار خاصی برای خود انتخاب کرده اند که به نوعی بازتاب اهداف آنها و ویژگیهای فرهنگی آن کشورها محسوب می شوند. مرور این شعارها خالی از لطف نخواهند بود:

 لهستان: در کنار هم، غيرممکن ممکن مي شود.

 يونان: تولد جنگجو ها. 

روسيه: خطاب به بازيکنان تيم: «با روحتان بازي کنيد و تا آخر بجنگيد». 

جمهوري چک: حمايت از شما، برد از ما».  

هلند: يازده شير، ميليون ها هوادار، با هم پشت ما کوهه!.

 دانمارک: وايکينگ هاي بی واهمه.

آلمان: قدم به قدم تا هدف بزرگ.

پرتغال: اينجا، ضربان 10 ميليون قلب.

 اسپانيا: دلیلی براي زندگي، فرصتی براي رويا، زنده باد اسپانيا. 

اوکراین: اکرايني ها، حالا نوبت ماست.

 ايتاليا: بياييد اروپا را لاجوردی کنيم. 

ايرلند: با پايتان حرف بزنيد، با قلبتان بازي کنيد.

 کرواسی: غرور ما، قدرت ماست. 

سوئد: آنجا باش، حسش کن، رويا را به کف بیار.

 فرانسه: يک داستان تازه، يک روياي تازه، يک هدف مشترک. 

انگليس: يک جايزه، دو کشور، سه شير.

وکیلی برای مردم اروپا

طی روزهای گذشته برگزاری جشن شصتمین سالگرد تاجگذاری ملکه انگلیس سوژه اخبار و گزارش هایی شده است که در صداوسیما به آن پرداخته می شود.

صداو سیما در برنامه های مختلف خبری با اشاره به مشکلات اقتصادی موجود در انگلیس به هزینه " هنگفت " برگزاری این جشن و دیگر هزینه های خانواده سلطنتی اشاره کرده و تلاش می کند این نکته را به بینندگان و شنوندگان خود گوشزد کند که مردم انگلیس غرق در مشکلات اقتصادی هستند در حالی که دولت و خاندان سلطنتی انگلیس بدون توجه به این مشکلات با برگزاری جشن های پر هزینه ، هزینه های سنگینی را بر دوش مالیات دهندگان انگلیسی تحمیل می کنند.

برای این منظور صداوسیما با انعکاس برخی اظهار نظرهای مخالفان جمهوریخواه و حتی مردم عادی انگلیس تلاش دارد تا صدای مخالفان نظام سلطنتی انگلیس را برای بینندگان ایرانی انعکاس دهد.

پر واضح است که انعکاس مساله ای همچون پر هزینه بودن مراسم و انتقاد برخی از مردم و فعالان سیاسی و اجتماعی انگلیس برای یک رسانه که با اصول حرفه ای به فعالیت می پردازد می تواند به عنوان زاویه ای از واقعیت یک خبر یا حادثه مورد توجه باشد و اگر رسانه ای که بر مبنای اصول حرفه ای به فعالیت می پردازد در انعکاس اخبار این چنینی به این زاویه از خبر کم توجهی کند قطعا گزارش جامع الاطرافی را به بینندگان خود ارایه نکرده است و از این بابت انتقادی بر صدا و سیما نیست ؛ اما نکته در این است که :

ادامه نوشته

از بن بست جغرافیایی تا بن بست فرهنگی

آران و بیدگل بن بست است. از یک طرف به کاشان راه دارد و از سه طرف به کویر.

 مردمان این دیار به لطف خدا از وضعیت مالی مناسبی(در مقایسه با سایر شهرستانهای کشور) برخوردارند.

آران و بیدگلی ها به دلیل قرار گرفتن در مرکز کشور و نزدیکی به کاشان،  با تکنولوژی های جدید، مدهای جدید و به طور کلی مظاهر دنیای مدرن و... تا حد زیادی آشنا هستند. از ماهواره و موبایل گرفته تا اتومبیل های آخرین سیستم و خانه های مجلل و ...

آران و بیدگلی ها در ظاهر به شدت مذهبی هستند و تعداد جلسات مذهبی در این شهر از تمام شهرهای ایران بیشتر است.(به نسبت جمعیت)

آران و بیدگل فضای فرهنگی ندارد.

آران و بیدگل به غیر از یکی دو پارک که در چند سال اخیر احداث شده است فضای خانوادگی ندارد.

امامزاده ها و دشت های خارج از شهر در آران و بیدگل، جور نبود اماکن فرهنگی و خانوادگی را به دوش می کشند.

آمار طلاق و خودکشی در آران و بیدگل طی سال های اخیر بسیار افزایش یافته است.

آران و بیدگل نشریه محلی ندارد.

ورزش های پر طرفدار و گروهی مثل فوتبال و والیبال و بسکتبال و... در آران وبیدگل جایگاهی ندارند و بدنسازی رشته غالب جوانان شهر است.

شادی جمعی اصلی جوانان شهر، دور افتخار زدن با موتور پس از بردهای سرخابی است.

آران و بیدگل جامعه ای در حال گذار و به شدت دچار تناقض فرهنگی است. از یکسو می داند و می خواهد و از سویی نمی تواند و ندارد.

باید فکری کرد.

در آمدن از بن بست جغرافیایی یکی از راه حل هاست. تبادل فرهنگی مسلما به بازتر شدن دید مردمان این خطه کمک خواهد کرد و البته بایستی ظرفیت این دید باز را داشته باشیم.

 چرا که مانند هر چیز جدیدی اگر فرهنگ درست پذیرش آن را نداشته باشیم دردسرهایمان دو چندان خواهد شد. 

مکاتب بشری به شکل ساده ...

سوسیالیسم:

دو گاو دارید، یکی را نگه می دارید، دیگری را به همسایه خود می دهید.

کمونیسم: 

دو گاو دارید، دولت هر دو آنها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرشان شریک سازد.

فاشیسم: 

دو گاو دارید، شیر را به دولت می دهید. دولت آنرا به شما می فروشد.

کاپیتالیسم: 

دو گاو دارید، هر دو آنها را می دوشید، شیرها را بر زمین می ریزید تا قیمت ها همچنان بالا بماند.

نازیسم: 

دو گاو دارید، دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو را می گیرد.

آنارشیسم:

 دو گاو دارید، گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.

سادیسم: 

دو گاو دارید، به هر دوی آن ها تیراندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.

آپارتاید:

 دو گاو دارید، شیر گاو سیاه را به سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.

دولت مرفه: دو گاو دارید، آنها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید تا بنوشند.

بوروکراسی: 

دو گاو دارید، برای تهیه شناسنامه آنها هفده فرم را در سه نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.

سازمان ملل: 

دو گاو دارید، فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو می کند. آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو می کنند. نیوزلند رای ممتنع می دهد.

ادامه نوشته

مهر مادری...

 

 

برنده جایزه داوران 14مین جشنواره بین المللی کارتون و انیمیشن سئول - کره 2010

ادامه نوشته

چرا این توطئه نیست؟

حسین رضا زاده را که می شناسید؟

قهرمان ملی ایران و دارنده سه مدال طلای المپیک و رییس فعلی فدراسیون وزنه برداری ایران.

ایشان همچنین بسیار ولایی هستند و ارادت خاصی به شخص رهبر دارند و رهبر نیز متقابلا بسیار ایشان را دوست دارند.

دیروز در خبرها شنیدم که کمیته اجرایی المپیک لندن( پایتخت انگلیس ملعون و شریک همیشگی آمریکای جنایتکار که همیشه، کار کار آنهاست)  نام حسین رضازاده را بر روی یکی از ایستگاههای متروی این شهر گذاشته اند و صداو سیمای میلی نیز با افتخار تمام این خبر را چندین بار اعلام کرد.

آیا واقعا نباید به این اقدام آنها شک کرد؟ پای لابی صهیونیست در میان نیست؟ نکند آنها قصد توهین داشته باشند...

راستی، ما اسکار گرفتیم؟!!!

"ما" دو ساله شدیم.

این روزها

این روزها دلم می خواهد به هیچ چیز دنیایی فکر نکنم.

فقط رویش، فقط بهار و فقط خدا.

دلم تنگ شده برای قدم زدن در دشتهای عالی آباد و حامد آباد.

دلم تنگ شده نماز خواندن در مسجد دشت عالی آباد...


بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اينک بهار

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌ پوشی به کام
باده رنگين نمی ‌بينی به جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می ‌بايد تهی است
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

زنده یاد فریدون مشیری

آن مرد با اسکار آمد

«ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند و گمان دارم خوشحالند. نه فقط به خاطر یک جایزه‌ مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آن‌ها خوشحالند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید، و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچه‌ باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید. فرهنگى غنى و کهن که زیرگرد و غبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همه‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزارند.»

این جملات کوتاه اصغر فرهادی پس از دریافت اسکاراست.

دیشب را با تماشای چندباره "جدایی نادر از سیمین" به رساندم و اول صبح زودتر از همیشه با چشمانی پف کرده و خواب آلود با خواندن خبر اهدای جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان از خواب بیدار شدم.


و امروز، علیرغم کم خوابی شدید روز بسیار خوبی است. حالا من و تمام دوستداران فرهنگ و سینمای ایران، و تمام ایرانیان وطن پرست می توانیم برای حتی چند ساعت هم که شده شاد باشیم و به ایرانی بودن خود افتخارکنیم.

جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی، فارغ از بحث محتوا که به اعتقاد عده ای سیاه نمایی جامعه ایران و به زعم گروهی به شدت دینی و اخلاقی است (و به اعتقاد من هیچکدام از این دو نیست و چیزی میانه این دوست) از لحاظ فیلنامه، کارگردانی،ساختار، فیلمبرداری، بازی بازیگران و... یک کار فوق العاده وشایسته کسب اسکاراست.

در این بین عده ای اما تلاش دارند تا با سیاسی خواندن اهدای جوایز پرشمار و معتبر جهانی به جدایی نادر از سیمین این موفقیت­ها را کمرنگ کنند. جواب من به این دوستان ساده است:


جدایی نادر از سیمین اولین جایزه اش را در جشنواره فیلم فجر کسب کرد و نیز منتخب وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران و دولت احمدی نژادی که مخالفت و مبارزه با غربیان مهمترین گفتمانش است بوده است. شما چرا کاسه داغتر از آش شده اید؟

در ثانی، چرا وقتی رسانه های غربی حضور پرشورملت شریف در راهپیمایی 22بهمن را پوشش می دهند به سیاسی کاری و نیرنگ آنها مشکوک نمی شوید؟!

بهتراست کمی واقع بین باشیم؛ در شرایطی که کوس جنگ و تحریم از هر طرف برایمان به صدا درآمده است، کسب این افتخارفرهنگی می تواند برای ملت ما بسیار شیرین و فرصت آفرین باشد.

حال باید منتظر برخورد جمهوری اسلامی با این ماجرا باشیم. آیا صدا و سیمای ما یک خبرکوتاه از کسب این افتخار خواهد گفت؟ آیا فرهادی را حفظ خواهیم کرد و یا مثل کیارستمی ها و مخملباف­ها و هزاران نخبه علمی و فرهنگی دیگر که با چشمانی گریان وطن خود را ترک کرده و به آغوش غرب پناه برده اند با او رفتار خواهیم کرد؟

توچال

جای همه شما خالی جمعه هفته گدشته به همراه عارف(خان داداش_ دانشجوی کارشناسی ارتباطات دانشگاه تهران) و حسین(پسردایی_ دانشجوی مهندسی برق دانشگاه خواجه نصیر) رفتیم توچال. هوا فوق العاده خوب بود و خیلی خوش گذشت. به شما هم توصیه می کنم اگه تونستین همت کنید و یه بار هم که شده برید. به یک بار امتحانش میرزه. 

اینم چند تا عکس از این سفر یک روزه که با گوشی موبایلم گرفتم:


من و عارف

تهران از بالا

بام تهران

عارف و حسین

چه حالی میکنن اینااا

تولدت مبارک

خیلی وقت بود پست داخل وبلاگم نگذاشته بودم که البته امروز بهانه ای شد تا تولد نامزدم رو تبریک بگم. البته تولد محمد ۲ روز پیش بود که البته جاتون خالی ۴ باری کیک خوردیم اما من به دلیل امتحانات نتونستم زودتر بگم .تولدت مبارک. ان شاالله ۱۲۰ ساله بشی آقا محمد !!!!!!!!

چی می خواستیم، چی شد

امروز و همزمان با آغاز دهه فجر انقلاب اسلامی ایران شاهد پدیده ای عجیب و منحصر به فرد بودم که داغ دلم را تازه کرد: استفاده از مترو رایگان بود. با مواجه با این حرکت انقلابی ناخودآگاه ذهنم رفت به سمت وعده هایی چون تحصیل رایگان، آب و برق و تلفن رایگان، شیر نفت در هر خانه و ... و وقتی این وعده ها را با شرایط فعلی مقایسه کردم و به یاد آوردم تورم 30 درصدی، دلار 1800 تومانی، سکه 850 هزارتومانی، اختلاس سه هزار میلیاردی، یارانه 45000تومانی و ...را سرم یه کمی سوت کشید. 

دریغ از یک سالن

اصغر فرهادی با "جدایی نادر از سیمن"ش پس از کسب چندین افتخار بین المللی در یک قدمی اسکار است. جشنواره فیلم فجر به عنوان عید سینمای ایران به دوران بلوغ خود رسیده و این روزها سی امین دوره خود را در حال برگزاری می بیند. انقلاب اسلامی ایران که به گفته سردمدارانش در وهله اول انقلابی فرهنگی بوده است سی و سومین سال پیروزیش را در حال جشن گرفتن است. 

سی سال گذشته است از این انقلاب فرهنگی. و سینما که عنوان هنر هفتم را با خود به دوش می کشد و امروزه به عنوان یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین رسانه های دنیاست بیش از هر چیزی در شهر ما مغفول مانده است. البته در شهر ما فرهنگ و هنر مدتهاست که مغفول مانده است اما به هرحال گاه گداری جشنواره شعری برگزار می شود، داستان نویسان و شاعران این شهر برای خودشان جلساتی دارند، هنرهای تجسمی هم در این میان بی نصیب نیست، عکاسان آران وبیدگلی هم انجمنی دارند و خرده تکاپویی و...

پس جایگاه سینما در این شهر کجاست؟ یکی دو سال پیش زمزمه هایی در مورد ایجاد انجمن سینمای جوان آران وبیدگل شنیده شد، اقداماتی هم صورت گرفت و حتی کلاسهایی هم برگزار شد که البته استقبال جالب توجه جوانان آران وبیدگلی از آن نشان دهنده میزان علاقه آنها به هنر هفتم بود. اما این جرقه نیز در نطفه خاموش شد. 

در روزگاری که داشتن سالن سینما برای یک شهر از نان شب واجب تر است و نشانگر پیشرفت فرهنگی آن محسوب می شود در آران و بیدگل هشتادهزار نفری واقع در مرکز کشور از نظر اقتصادی ثروتمند حتی یک سالن سینما دیده نمی شود. باشگاه بدنسازی و پیتزا فروشی تا دلتان بخواهد در این شهر پیدا می شود. مسجد و حسینیه و امامزاده که جای خود دارد و... اما دریغ از یک سالن سینما!

شاید در نگاه اول بی ربط باشد اما آمار خودکشی و طلاق در این شهر بیداد می کند و بازار درگیری ها و دعواهای عصر حجری هنوز در آن گرم است و ما یک سالن سینما نداریم و دلخوشیم به پخش مراسم عزاداریمان از تلویزیون!

به نظر شما اینها به هم ربط دارند؟



تقدیم به اهالی گفت و گو

"ذهن و زبان ما در این روزگار چنانکه باید و شاید با گفت و گو در افق معنایی جدید آن سازگار نیست؛ بخشی از این ناتوانی را باید معلول و محصول فقد و ضعف نهادها و شبکه های گفت و گویی، نه تنها در عرصه های زندگی اجتماعی و سیاسی بلکه حتی در عرصه های اندیشه، علم وفرهنگ دانست.نهادها و شبکه های گفت و گویی هر قدر هم که کوچک باشند می تواننددنیاهای بسته را به روی هم بازکنند و آیین گفت و گو را به عاملان وحاملان آن بیاموزند. 

تجربه ما ایرانیان از گفت وگو در دوران جدید، تجربه های ناپایدار، گسسته و کوتاه مدت است؛ با وجود ضرورتهای تاریخی بسیار، ساحت های اندیشه و میدان های کنش چنان گشوده نبوده اند و یا گشاده نمانده اندکه به گفت و گو در معنای درست آن امکان نشو و نما دهند."

بخشی از سرمقاله دکتر هادی خانیکی در شماره اول دوماهنامه فرهنگی و اجتماعی" آیین گفت وگو" به مدیریت مسئولی سیدمحمدخاتمی


مثلث زندگی

به سرم افتاد بعد مدت ها مطلبی تو وبلاگم بزارم و این مرد سالاری رو کنار بزارم.امروز توی تراس خوابگاه بودم که آمبولانسی از توی کوچه رد شد و جلوی ساختمون بقلیمون ایستاد.توی کوچه ۱۸ غربی علامه تو سعادت آباد یه مثلث عجیب که نه بیشتر جالب هست.روبه روی ساختمون ما یه مدرسه راهنمایی هست که صبح ها بچه خندان می یان مدرسه و ما خندان از خوابگاه می ریم بیرون که بریم دانشکده و......آمبولانس خندان که نه بیشتر با عجله می یاد که یه زن تنهای مرده رو از خانه سالمندان بقلیمون با ععععععجله ببره .....................

این است مثلث زندگی....مدرسه راهنمایی و خوابگاه و خانه سالمندان.....................