کی شعر ترانگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گریابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هریک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود ازو کار دلم نگشود ازو
نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام
گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدهست بو
از مستیاش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بینشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند
با چشم پر نیزنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند
شد لشکر غم بیعدد از بخت میخواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
کارهای بزرگ، سختیهای بزرگی دارد. همه ی ما میخواهیم کار بزرگی انجام دهیم ولی گاهی در برابر هزینههای آن تاب و تحمل و مقاومت نداریم.
من هیچ وقت از یک کار روتین خوشم نیامده است. و به شدت از آن متنفرام. و به افرادی که اینچنینی هستند، نگاه تحقیرآمیزی داشته که سعی میکنم در مواجه با آنان مخفی دارم.
حاضرام در خانه بخوابم تا این که وقتم را با روزمرگی مشاغل اداری پر کنم. کاری که با هزینه کردن وجودم چیزی جز گرفتن حقوق آخر ماه حاصلی ندارد.
یادم نمیرود دورانی که به صورت قراردادی با حسابداری دانشگاهی همکاری داشتم. وقت دانشجویان از ابتدا تا انتهای ترم صرف رفع اشکال مشکلات پیشآمده در پرونده مالی میشد. مشکلات را به دقت یادداشت کرده و دستهبندی کردم. آنها را خلاصه کردم و از مسئول مافوق خواستم این مجموعه را در هنگام ثبت نام در تابلو اعلانات نصب تا از مشکلات بعدی جلوگیری شود، ولی موافقت نشد.
سیستم اداری نه تنها قابلیتها و خلاقیتها را ارج نمیگذارد بلکه انسانها را تبدیل به فسیلی میکند که بعد از چند سال تنها کارایی آن موزههای ایران و باستان است و بس
اما در عین حال مزایایی نیز دارد. پستهای تعریف شده، شرح وظایف روتین و حقوق و پاداش آخر برج حاصل از فروش نفت و نظم کذایی حاکم بر این سیستمها که مصداق گوش نواز بودن صدای دهل است از دوردست و بس
اما در مجموعههای مدنی (نهادهای مردم نهاد) (NGO) که قرار است بدون مزایای فوق متولد شود و دوران نوزادی را طی کرده و مثمر ثمر شود نیازهای متفاوتی دارد که بر اساس اهمیت میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- مهمترین آن «درد» داشتن اجتماعی است. یک انسان بدون درد چون آفتی است که ریشه این نهال نوپا را خورده و آن را از درون می پوساند. کسی که در جامعه امروزی زندگی کند و ناهنجاری ها را ببیند و شب به راحتی سر بر بالش گذارد انسان بدون دردی است که بزرگ شده لقمه حق و ناحقی های سیستم ناسالم اقتصادی است و نمی توان انتظار درد داشتن را از وی داشت.
2- فاکتور دوم را می توان به داشتن تعهدهای اخلاقی و انسانی اشاره کرد که در زندگی امروزی کمتر دیده می شود. حقیر در قصه ها زیاد به آن برخورده ام که افراد دغدغه تجملات را نداشته و سفره نان خود را وسط گذاشته و دوست و دشمن را در آن شریک کرده اند. امروزه اگر خانواده ای از گرسنگی بمیرد، بهترین و ترحم آمیزترین جمله ای که نثارش می کنیم آن است که «چشمش درآید کار کند»
3- تعریف و بازتعریف مسئولیت ها یکی از موارد مهم کارهای این چنینی است. جامعه ما بعد از سالیان سال در ارتباط با مجموعه های مردم نهاد بسان نوزادی است که باید غذا خوردن، حرکت کردن و دستشویی رفتن را به او آموخت. دولت ها بالغ چنین مسئولیتی را به عهده می گیرند ولی وقتی نظام حاکم در توهم بلوغ به جای همکاری و همفکری، چوبی است لای چرخ و سنگی جلوی پا از این رو افراد گروه می توانند با درک موضوع با توجه به آزمون وخطا به این مهم پرداخته و با حس تلاش برای پیشرفت مجموعه، انعطاف پذیری بیشتری داشته باشند.
به امید ایران آباد
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه ی تنهایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
شماره ۲۰ نشریه بهشت پنهان پر بازخوردترین شماره این نشریه بود. و امیدوارم این روند همچنان ادامه داشته باشد.
به نظر من بازخورد بیشتر نشان از پیشرفت کار دارد. و این باعث خوشحالی حقیر است. هرچند از صد بازخورد یکی ناز و نوازش باشد. در هر صورت خودمان را با همه جورش وفق دادهایم.
یکی از موارد جالب پیغامی بود از ما بهترون (از اونا که خیلی از ما بهتر هستند و دست بهشون نمیرسه مگه در حالتهای خاص) نسبت به مطالب یکی از نویسندگان که، دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را. مطالب حضرت دوست را نگاه کنیم یا اسامی مسئولین را
در جمعی که با دوستان گفتگو داشتیم در این ارتباط صحبت شد و حظ وافر بردیم. هرچند به قول یکی از بچهها چوب دو سر نجس شدیم ولی به حالش (حال کردن موضوع) میارزد.
مطالب شماره بیست با کمترین دخل و تصرف به تایید سردبیر محترم و مدیر مسئول عزیز رسید. تنها یک حذف و یک تغییر داشتیم. حذف یک خبر سیاسی (حاجی «وزیر اسبق آموزش و پرورش» آزاد شد) و تغییر تیتر «ویونا و جشنهایش» به «ویونا و آیینهایش»
اما آن طرف سکه را نیز ببینیم. افرادی که همه چیز را سیاه یا سفید میبینند هرچه فضا برای ارائه نظراتشان فراهم نشود از یک طرف دنیا را سیاهتر میبینند و از طرف دیگر به اهمیت بیش از پیش خود واقف میشوند. و متوجه میشوند، چون انسانهای مهمی هستند، بنابراین اجازه بروز و ظهور نظرات به آنان داده نمیشود.
در کنجی نشسته و شروع به بافتن تئوری میکنند. حاصل ۳۰ سال مطالعه و گوشه نشینی نظریات مهمی میشود و سی سال بقیه صرف رد کردن آن. نتیجه ذوق و تمرین و ممارست آنان موجودی خلق میشود که انگشت به دهان به نظاره آن مینشینی و در فرآیند رد هم به همین گونه. نمونه های آن را در منتظری و سروش میبینیم.
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصۀ ماست که در هر سر بازار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم
آّب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
به بهانه کدورتهای پیش آمده
...
بوی متعفن یک اتاق ۳*۳ تاریک به شدت آزارم میداد. سعی میکردم نفس نکشم تا ذرات کثافت معلق در هوا وارد مجاری تنفسی نشود. گه گاه به کنار درب میرفتم و بینیام را به سوراخهای آن میچسباندم تا هوای نسبتا بهتر راهروی بیرونی را با تقلای هرچه تمامتر به داخل ششهایم هدایت کرده تا دمی از شر فضای خفه این سیاهچال راحت شوم. دو نفر افغانی و چند ایرانی که هرکدام به دلیلی دستگیر شده بودند، هم اتاقیهای من بودند.
هوا به شدت سرد بود. از وسایل گرمایی خبری نبود. یک پتو تنها ابزار گرم شدن برای همه بود. مرد چهل ساله و جاافتادهای خود را زیر پتو جای داده بود. صدایم زد و گفت: «بیا داداش، هوا سرد است. بیا زیر پتو» با اکراه پاهایم را زیر پتو کردم. همان لحظه هجوم هزاران موجود ریز را بر بدنم احساس کردم. پاهایم به پاهای پسر افغانی خورد. او هم زیر پتو بود. به تنها چیزی که فکر میکردم خلاصی از این اتاق پر از کثافت بود.
آثار لوله و دوش بر این اتاق حکایت از کاربری قبلی آن داشت. حمام کوچکی که تبدیل به یک سیاهچال موقت شده بود. خارج از این بازداشتگاه موقت راهرویی کوچک قرار داشت که یک طرف به اتاقی کوچکتر میرسید. آن دستشویی قبلی و انفرادی فعلی بود. صدای دو نفر از آنجا شنیده میشد و طرف دیگر راهرو به دربی میرسید که مرز بین اسارت و آزادی بود.
صدای آمدن نگهبان موجی از امید به دلم میانداخت. با خود میگفتم به دنبال من آمدهاند. وقتی صدا میزد «رفیعی» خاطرم جمع میشد که این کابوس تمام شده است. کابوسی که یک ثانیه آن هزار سال بود. باعجله خود را به کنار درب قفس میرساندم. «من رفیعی هستم» نگاهی میکرد و با عصبانیت میگفت. «چرا ایستادهای» برو بنشین و بر میگشت و میرفت.
این کار در طول ۲۴ ساعتی که آنجا بودم بارها و بارها تکرار شد و من را تا سرحد جنون کشید. امیدوارم هیچ کس در این شرایط قرار نگیرد. شرایطی که هرلحظه منتظر خلاص شدن هستی و صدایت بزنند و بفهمی از آزادی خبری نیست. در آن لحظه گویا از آسمان به زمین پرتاب میشوی.
مرد میانسال به دو پسر افغانی گفت شما چه کردهاید که اینجا هستید و یکی از آنها جواب داد. شیشههای مدرسهای را شکسته و از آنجا دزدی کردهایم.
از من پرسید. هرچه با خود کلنجار رفتم خجالت کشیدم که بگویم دوستی به خاطر اختلاف حساب جزئی (در حد ۵۰ هزار تومان سال ۸۰) مرا به اینجا کشانده است. آن هم به خاطر این که با حسینزاده رئیس آگاهی آشنایی داشته و او خواسته است برایش اثبات رفاقت کند.
.
.
.
سه سال دوستی و یک سال هم اتاق بودن و سر از بازداشتگاه نآگاهی درآوردن کمترین لطف بعضی رفاقتهای امروزی است. «آگاهی» که امروز در چهارراه آیتالله کاشانی واقع در مرکز شهر اثری از آن نیست ولی زخم عمیق این موضوع بر جای جای روح من سنگینی میکند.
من تصمیم ندارم یک طرفه در حضور شما به قاضی بروم. و ننه من غریبم در بیاورم. چرا که وقتی در دفتر حسین زاده بودم و به من گفت چرا پول این رفیق من را نمیدهی دستهایم را جلو آورده و گفتم «شما به دستهایم دستبند بزن و من را به بازداشتگاه بفرست. چون قدرت دارید. ولی جای صحبت کردن در ارتباط با این موضوع استفاده از قوه قهریه نیست» اختلاف باید در یک محیط دوستانه حل شود. اختلاف نظر و سلیقه برجای خود باقی، ولی روش برخورد ما با موضوع مهم است.
علت گفتن این موضوع آن است که وقتی ما بلد نیستیم باهم حرف بزنیم. به حقوق متقابل هم احترام بگذاریم. نگاه ما محدود به دیدن سیاه و سفید شود، نتیجه آن استفاده از ابزاریهای دیگری است. این ابزارها گاهی قدرت است و گاه قهر و گاه کینه و دلخوری
مشکل جامعه ما اشتباه معدود مسئولینی نیست که در بالا قرار دارند. اشکال در خود ماست. در فرهنگ ماست. در نگاه ماست و در برخوردهای ماست. که اینها شکل گرفته در طول تاریخ و فرهنگ کشور ماست. قدم اول برای رسیدن به یک جامعه آرمانی شروع کردن از خود ماست.
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
خواندن این پست برای کودکان زیر ۵ سال و مسئولین توصیه نمیشود.
۱
منزل دوستی به مهمانی رفته بودم. وقت ناهار شد. دو نوع غذا در نظر گرفته شده بود. در هنگام خوردن ناهار ناگاه استخوانی در گلوی یکی از افراد حاضر گیر کرد. سرفههای شدید شروع شد. به سرعت از سر سفره بلند شد و به کنار ظرفشویی آشپزخانه رفت. چنگالی را برداشت و به داخل گلوی خود برد. سرفه های شدید و خون آمدن پیدرپی از گلو و سماجت بر فرو کردن چنگال به داخل گلو صحنههای بسیار چندش آوری را در ظهر دیروز ایجاد کرد. همه افراد حاضر نگران و رنگ پریده به این موضوع نگاه میکردند و شخص مورد نظر چند ثانیهای یک بار چنگال را به گلو فرو میکرد و با بیرون آمدن چنگال همراه با خون، بیش از پیش بر نگرانی ما میافزود. و جالبتر این که در هنگام این عملیات گاهی نگاه به جمع مضطرب میکرد و خندهای تحویل دوستان میداد و میگفت: چیزی نیست.
با ناراحتی ایشان را از این کار منع کردم. با درمانگاه تماس گرفتم. از سرایدار آنجا پرسیدم. آیا دکتر در این ساعت تعطیل در درمانگاه حضور دارد. شرح ماوقع را گفته و با کمک دوستان ماشینی را آماده کرده و دوستمان را به درمانگاه بردیم.
خانم دکتر که با تاکید سرایدار در سالن درمانگاه منتظر ما بود بعد از دیدن این که بیمار و همراه با پاهای خود مراجعه کردهاند به طرف سرایدار رفت و گفت: بیمار اورژانسیات همینه و شروع کردن به بحث و ناراحتی و بعد روبه ما کرد و گفت من کاری نمیتوانم بکنم باید به کاشان مراجعه و از گلوی بیمار عکس بگیرید.
به خانم دکتر گفتم حال شما یک نگاهی به بیمار بکنید. که با ناراحتی گفت: هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
۲
ابتدای کار نشریه بهشت پنهان بود که به جلسهای برای بررسی مشکلات نشریات محلی دعوت شدیم. این جلسه با حضور فرماندار کاشان و سرپرست ارشاد و مدیران مسئول نشریات محلی در ساختمان فرمانداری تشکیل شد. دکتر حیدری و دکتر قاسمپور و دکتر امینی اساتید دانشگاه کاشان و آقای صادقی و چندتن دیگر در این جلسه حضور داشتند. مسائل و مشکلات نشریات مطرح شد.
موضوعی بیش از مسائل دیگر مورد تاکید قرار گرفت. و آن این که هیچ مجموعه اجازه ندارد صفحهای بدون مجوز در سطح عمومی منتشر کند و هرگونه اطلاع رسانی میباید از طریق نشریات مجوز دار انعکاس داده شود. «حاجی» این موضوع را تصویب کرد و به شیرازی تکلیف کرد که متخلفین را شناسایی و تحت تعقیب قرار دهد.
چندی بعد نشریه بدون مجوز به نام «بشارت کاشان» و تمام رنگی در سطح کاشان توزیع شد. مصاحبه با فرماندار در پیشانی این نشریه میدرخشید و بعد مشخص شد یکی از علتهایی که حکم سرپرستی شیرازی به ریاست تبدیل نشد، در حالی که ۱۸ ماه سکانداری ارشاد کاشان را به عهده داشت، مخالف با چنین نشریهای بود.
۳
اوایل سال برای تعامل با شهرداری برزک به اتفاق آقای صادقی خدمت شهردار رسیدیم. این ملاقات خارج از ساعت اداری بود. گفتگوهای زیادی مطرح شد. اشرفی هنوز از مطلبی که چندین ماه پیش در نشریه چاپ شده بود و ایشان را زیر علامت سوال قرار داده بود، دلخور بود.
از او خواستیم ناراحتی ها را کنار بگذارد. نشریه عملکرد او را انعکاس دهد و شهرداری از لحاظ پولی کمکی برای نشریه باشد.
اشرفی ناراحتی دیگری هم داشت. شورا به او گفته بود که چاپ نشریه داخلی شهرداری خلاف قانون است و جلوی این کار را گرفته بود. اشرفی اصرار داشت که بگوید این تصمیم هم به واسطه حرف و حدیثهای ما بوده است.
اشرفی حتی حاضر به مصاحبه با نشریه هم نشد تا عملکرد خود را ارائه دهد و گفت من به همه گفتهام وقتی با شما مصاحبه میکنم که بتوانم نشریه طنین خودم را چاپ کنم.
اشرفی حرف دیگری هم داشت و آن این که زمانی با مجموعه شما ارتباط میگیرم که از بابت شما مطمئن باشم. ایشان مثالی زد و گفت مثلاْ مسائلی اینجا مطرح میشود که در صورتی که عمومی شود مشکلات زیادی را به بار میآورد و باید محرمانه باقی بماند و وقتی شما دائم با ما در ارتباط باشید به نوعی سر از این مسائل در میآورید و آن را رسانهای میکنید و این موضوعی نگران کننده است.
...
چند روز پیش نشریه طنین اشرفی را دیدم. نشریهای در ۶ صفحه رنگی با عکسها و مطالبی که همه در طول یک و نیم سال گذشته در رسانههای مختلف انعکاس داده شده است. گردآورندگان این ۶ صفحه به خود زحمت ندادهاند تا خبر یک سال پیش را کمی دستکاری و به روزتر کنند.
در شناسنامه این نشریه بدون مجوز نام محمود اشرفی در جایگاه مدیر مسئول و سید علی اکبر طاهری به عنوان سردبیر به راحتی خونمایی میکند.
۴
چند روز پیش به جلسه کارگروه اطلاعرسانی دهه فجر دعوت شدم. حاضرین در جلسه نمایندگی رسانههای مختلف در شهر کاشان بودند. مسئول کارگروه آقای مصطفی عباسی مصوبهای را روی میز گذاشت. که تایید فرمانداری را داشت. با کلی مقدمهچینی گفت ما باید باهم باشیم. با این مصوبه توانستهایم یک و نیم میلیون تومان بگیریم. اگر عملکرد بهتر و فعالتری نشان بدهیم و اتحادمان را حفظ کنیم، قطعا دفعات بعدی پول بیشتری میتوانیم بگیریم. خوب این پول باید برای اطلاع رسانی دهه فجر هزینه شود. طبق این مصوبه راههای اطلاع رسانی از سه کانال تعریف شده است. ۱- مطبوعات سراسری ۲- فضای مجازی ۳- نشریات محلی.
آنگاه اهالی مطبوعات به شور نشستند تا چگونه میتوانند هم پول را بین خود تقسیم کنند و هم این تقسیم در چارچوب صورت گیرد.
این جلسه بیشتر از این که به راههای اطلاع رسانی شباهت داشته باشد به تقسیم پول و آن هم به بدترین روشها شباهت داشت.
۵
سال قبل و آذرماه هوای برزک بسیار سرد بود. راهاندازی مهد کودک با اشکالهای زیادی مواجه شده بود. بیشترین سنگاندازی از مقامات مسئول دولتی صورت میگرفت. روزی یک اشکال مطرح میکردند. ساعت ۱۱ شب همه خواب بودند و من باید مصالح مورد نیاز بخشی از تعمیرات مهد را آماده کنم. حوریه به همراه سبحان در خانهای که در دل کوه مرجنون تک و تنها واقع شد بود با ترس و لرز منتظر من بودند. فرقون را برداشتم و تا نیمه شب شن و سیمان را از داخل خیابان به ساختمان مهد انتقال دادم. چرخهای فرقون جیر جیر میکرد و من سعی میکردم این صدا باعث بیدار شدن همسایهها نشود.
... برای تامین بخشی از هزینههای مهد به سراغ ریئس شورا رفتم. او گفت میتواند برای این موضوع وامی را اختصاص دهد. البته باید به نام کسی بگیری که مالکیت منزلی را داشته باشد. به دوست نزدیکی زنگ زدم و جریان را گفتم. او اعلام آمادگی کرد. وام اختصاص داده شد. کارهایش را پیگیری کردم. و وقتی به دریافت آن نزدیک شدم. دوستم تماس گرفت و گفت اگر امکان دارد وام را نیاز دارم.
۶
.
.
.
نشریه شماره ۲۰ بهشت پنهان منتشر شد.
تلاش داریم قدمی در رفع مشکلات و مسائل کوچکی که در شهر و منطقه و کشورمان وجود دارد به وسیله آگاهی بخشی، اطلاع رسانی، فرهنگسازی و .... از طریق رکن چهارم برداریم.