مدیریت بر روابط عمومی یا ساقدوشی مدیران
نقد و بررسی عملکرد روابط عمومی سازمانها و ادارات همراه با مرور کتاب «تحقیقات، برنامهریزی و سنجش اثربخش روابط عمومی»
کاری به سیستم اداری ندارم ؛ البته اون هم در جای خودش قابل نقد و بررسی است. عجالتاً در این فرصت محدود بنا دارم با توجه به اندک تجربه کار در روابط عمومی و رسانه و مرور کتاب «تحقیقات، برنامهریزی و سنجش اثربخش روابط عمومی» به وضعیت این حوزه پرداخته و آسیبشناسی مختصری ارائه دهم. امید دارم در سال جدید، اندیشمندان، دلسوزان و صاحبنظران حوزه روابط عمومی و رسانه بیش از پیش به این موضوع پرداخته تا انشاءالله با هماندیشی و خرد جمعی مشکلات موجود کمتر شده و «روابط عمومی» در جایگاه واقعی خود قرار گیرد.
«فرگوسن» در سال 1984 میلادی یعنی چیزی حدود 37-36 سال پیش به دستاندرکاران روابط عمومی یادآوری کرده است: «روابط عمومی مجموعهای استاتیک –ایستا- و بسته نیست که درها خود را به روی مردم بسته و توجهی به رضایت و اطمینان خاطر ایشان نداشته باشید. روابط عمومی یک سیستم باز و پویا است. باید شرایطی فراهم کنید که «سازمان» و «مردم» به درک متقابل رسیده و نقش خود را برای «توافق»، «اجماع» و در یک کلام «توزیع قدرت» به درستی ایفا کنید».
پس از آن «دوزیر» و «بروم» (Broom and Dozier) در سال 1990 اظهار داشتند: «دورنمای ارتباطات، ارزش روابط عمومی را از نتیجه ارتباطات -مانند شمارش تعداد بریده جراید- به نتایج رفتاری -مانند تغییر رفتاری و یا نگرش- تغییر میدهد.»
تحقیق و مطالعه در حوزة روابط عمومی به سالها پیش از این برمیگردد. «هارولد دی. لاسول» (Harold D.lasswell) بیش از 50 سال پیش با طرح چند پرسش اساسی اهمیت تحقیقات روابط عمومی را مورد توجه قرار داد؛ او پرسشهای «با چه کسی»، «چگونه؟» و «با چه تأثیری؟» را مطرح کرد و گفت دستاندرکاران روابط عمومی باید از خود بپرسند بنا دارند «چه چیزی» را «چگونه» و برای «چه کسی» ارائه کرده و «چه تأثیری» از آن دریافت کنند.
حال باید از خود بپرسیم آیا نیمقرن تحقیق و تجربه، اطلاعات لازم و کافی در اختیار ما قرار نداده تا آزمون و خطا و رفتارهای سلیقهای و گزینشی در روابط عمومی را کنار زده و اقدامات خود را بر مبنای اصول علمی و حرفهای استوار کنیم؟ مرور اقدامات حوزة روابط عمومی برخی از سازمانها و ادارات نشان از آن دارد به جای مطالعه، تحقیق و برنامهریزی؛ بیشتر خیالبافی کردهایم و فراموش کردهایم؛ افرادی که بدون آگاهی، مدیریت روابط عمومی را به عهده گرفتهاند چیزی جز این نیست که در شب تاریک و بدون هیچگونه درک درست و حسابی، کورمال کورمال پا بر سر مصالح مردم نهاده و تنها دل بر حب پُست و جایگاه کذایی خوش کرده و صرفاً گلیم سیاه منافع ناچیزِ شخصی و کوتاه مدت خود و دوستان خود را از آب تیره و تارِ بیتوجهی بالا کشیدهاند.
حتی اگر فعلاً از طرح مفاهیم نو در حوزة روابط عمومی صرفنظر کرده و روابط عمومی بر اساس تعاریف سالها پیش دنیا را مدنظر قرار دهیم باز ساز و کار روابط عمومی موجود نسبت به آن بیگانه است، در واقع توجه و تمرکز اصلی روابط عمومی بر مدیریت ارتباطات در اثرات و جلوههای ارتباطی واقع شده است. «فرگوسن» در سال 1984 کار روابط عمومی را به طور عمده به عنوان کار تبلیغاتی و ارتباط با رسانهها و ارتباط با کارکنان تلقی کرده است و از اینروست که بسیاری از سازمانها هنوز به روابط عمومی به عنوان وسیله و شیوهای برای ارائه تبلیغات مطلوب نگاه میکنند. Burnett & Moriarty در سال 1998 روابط عمومی را چنین تعریف میکنند: «روابط عمومی، استفاده و تبادل اطلاعات از طریق رسانههای متعدد برای تحت تأثیر قراردادن افکار عمومی است.»
با وجودی که نظریهپردازان روابط عمومی بیش از 30 سال پیش بر این باور بودند که ماهیت روابط عمومی در ارتباطِ موثر با رسانه است با این وجود هنوز بسیاری از مدیران روابط عمومی گامی در جهت تبیین، تشریح و تقویت رسانه نزد مدیران ارشد سازمان برنداشته و تمام تلاش خود را به کار گرفتهاند تا ارتباط با رسانه را در نازلترین سطح خود نگاه داشته و در حد سفارش آگهی و رپورتاژ آگهی تنزل دهند. در واقع این هزینهای است که از سوی برخی مدیران روابط عمومیِ از جیب مردم برای حفظ جایگاه خود و مدیران ارشد خود از گزند نقد رسانهای خرج شده و شوربختانه برخی از رسانههای نیز شأن خود را در این حد پایین آورده و به آن بسنده کردهاند، در صورتی که شأن و جایگاه روزنامهنگاران فراتر از این است تا قلمی که باید در جهت واکاوی اتفاقات جامعه و عملکرد سازمان و مدیران به کار گرفته شود به بهایی ناچیز در معرض تاخت و تاز کاسبان جایگاه، پول و قدرت قرار میگیرد.
با این وجود پیشرفت «علم» کاری به عملکرد و رفتار مدعیان روابط عمومی و رسانه ندارد و راه خود را پرشتاب از همیشه طی کرده است. «لیندمن» در سال 1998 اظهار میدارد: «مهمتر از همه این است که کارشناسان روابط عمومی دریافتهاند «پیام» فقط از طریق گزارشهای خبری ارائه شده توسط رسانهها منتقل نمیشود؛ بلکه بازخورد و رفتار سازمان به واسطة کیفیت محصولات و خدمات بیانگر ماهیت سازمان است. آنان فاصله «وعدهها» و «عمل» را درک کرده و به گروهها و افراد متعدد منتقل میکنند.» دلیل «لیندمن» با ادعای «گرونیک» همخوانی دارد که معتقد است خصوصیات رفتاری اهمیت بیشتری نسبت به ارتباطات سمبولیک و نمادین دارد؛ چیزی که بیشتر در قالب «مراسمها» و «سخنرانیها» و از طریق رسانههای صوتی، نوشتاری و تصویری در معرض دید مخاطبان سازمان قرار میگیرد.
«گرونیک» در سال 1993 اقدامات روابط عمومی سازمانی را به «نمادین» و «رفتاری» تفکیک کرده و میگوید: «هنگامی که روابط مبتنی بر اقدامات نمادین قرار گرفته و توجهی به روابط عمیقِ ناشی از اعمال و رفتار نشود در این صورت کارگزاران روابط عمومی، اقدامات خود را در سطح اندیشهای سادهانگارانه از «وجههسازی» - که ارزش ناچیزی برای سازمان در پی خواهد دارد – تنزل داده و تصور میکنند میتوان وجهه سازمان را برای کاهش آسیبهای و مشکلات از طریق ارسال پیامهایی یک طرفه برای مردم از طریق رسانهها تغییر داده و ارتقاء بخشند.
گرونیک در سال 2000 خاطرنشان کرده است: «یکی از مشکلات اساسی در زمینه ارزیابی روابط عمومی تمرکز بر شاخصهایی کمّی مانند «بریده جراید، تعداد ساعت آموزشی کارکنان، دورهها و تعداد شرکتکنندگان در جلسه و مراسم» و نظیر اینهاست. این گونه ارزیابی، مدیران سازمان را از شناسایی اقدامات اساسی که ماهیت ارتباطات و روابط عمومی بر آن استوار است دوره کرده و به اشتباه میاندازد. در واقع باید بررسی و تحقیقات روابط عمومی بر کنترل و بررسی شاخصها اساسی از قبیل «نگرش» و نتایج «اصلاح رفتار» تقویت شده و متمرکز گردد.
شاید به همین خاطر است که همچنان معیار ارزیابی روابط عمومی که از نهادهای بالادستی به سازمانها و ادارات ابلاغ شده و درخواست میشود همچنان بر متراژ بنرهای چاپ شده و تعداد خبرهای ارسالی برای رسانهها و عکس و فیلم و کلیپ از جلسات و مراسم معطوف و متمرکز شده است و چند سالی که زمزمههای استفاده از تکنولوژیهای نوین در جامعه پیچیده، باز دَر بر همان پاشنه چرخیده و «تعداد کلیپهای منتشر شده در فضای مجازی» و «تعداد بازدید از آن» افزون بر موارد قبلی به عنوان محک و معیار ارزیابی روابط عمومی قرار گرفته و فاصلهها را تا ماهیت اصلی و اساسی علم ارتباطات و روابط عمومی بیش از پیش کرده است.
مدیریت روابط عمومی در قرن جدید لازم است به این درجه از آگاهی برسد که «روابط عمومی» را فراتر از «نصب بنر» و «ارسال تصویر» آن از طریق شبکههای مجازی برای مدیران ارشد و مقامات مافوق و بالادستی برای نشان دادن خوشخدمتی و کسب «رضایت» و «تقدیر» و «امتیاز» بداند. ماهیت روابط عمومی همانگونه که «فرگوسن» چهل سال پیش مطرح کرده است توجه به «تعامل بیپیرایه و متقابل سازمان با ذینفعان»، «صداقت و راستی و درستی» و «اصلاح نگرش و رفتار» است.
چیزی که «وارد» (Ward) نیز در سال 1998 به آن اشاره و تأکید کرده است: «روابط عمومی موفق، نه تنها موجب گسترش فرصتهای اقتصادی میشود، بلکه از طریق به حداقل رساندن و یا رفع تضادها و بحرانها، موجب صرفهجویی و ذخیره سرمایه انسانی و سازمانی میشود.» علاوه بر این «لیندمن» نیز عقیده دارد: «این سوال که «ارزش روابط عمومی برای یک سازمان چقدر است؟» نسبت به این سوال که «برنامههای روابط عمومی را چگونه ارزیابی میکنند؟» گستردهتر و جامعتر است.»
دکتر «والترک. لیندنمن» نیز یادآوری کرده است: «به یاد داشته باشید که اغلب برای روابط عمومی فهمیدن اینکه «چرا» حقایق و امور این گونه هستند یا دلایلی که افراد چنین عمل یا فکر میکنند به مراتب مهمتر از فهمیدن این موضوع است که حقایق چیستند و مردم چگونه فکر میکنند.»
باز باید یادآوری کرد؛ نقطه شروع سودمند در تحقیقات روابط عمومی، این است که تعریف یک جملهای برجستهای را در مورد فرآیند ارتباطات که اولین بار توسط «هارولدلاسول» Harold D.Lasswell بیش از 50 سال پیش، مطرح و توصیف شد، به خاطر آوریم. او اظهار داشت: «اگر شما بتوانید بفهمید که چه کسی؟ چه؟ چگونه؟ با چه کسی؟ و با چه پیامدی؟ سخن میگوید، آنگاه به شناخت بسیار خوبی در این زمینه که ارتباطات چگونه موثر و نتیجهبخش هستند، دست خواهید یافت»
«فریزر لایکلی» در خصوص ارزیابی اقدامات روابط عمومی معتقد است: «روش ما در تحقیقات یا نظرسنجیها به این صورت است که با طرح پرسش به نتایج دست پیدا کنیم در صورتی که پی بردن به تغییر نگرش و اصلاح رفتار ذینفعان بسیار مشکلتر از چیزی است که تصور میکنید و قطعاً با پرسش و نظرسنجی به دست نخواهد آمد. البته در هر صورت توجه داشته باشید «آگاهی»، «شناخت»، «علاقه»، «میل»، «نگرش» یا «تغییرات رفتاری» ناگهانی ایجاد نمیشود بلکه مستلزم زمان است مشروط بر آن که یقین حاصل کنیم در مسیر گام نهادهایم!»
و این شرط مهمی است که «فریزر لایکلی» بر آن تأکید کرده است؛ «مشروط بر آن که در مسیر گام برداریم». ضمن احترام به مدیران محترم روابط عمومی شهرستان کاشان که قطعاً تمام همت وتلاش خود را به کار گرفتهاند تا از «خود» و «شخصیت خود» برای هویتبخشی جایگاه روابط عمومی هزینه نمایند و در این مسیر سختی، مرارت و زحمات بسیار بر خود هموار کردهاند با این وجود نباید غافل شد که روح حاکم افرادی نیز با بیتوجهی، ناآگاهی، غرضورزی جایگاه روابط عمومی را تنزل داده و با اقدامات سطحی و کممایه خود تیشه بر ریشه هویت روابط عمومی سازمانی زدهاند. اقداماتی که نشان از آن میدهد روابط عمومیها نه تنها در مسیر واقعی خود قرار نگرفته است بلکه فرسنگها از مسیر و هدف دور گشته است.
آنچه مشهود است؛ شاخصهای ارزیابی روابط عمومیها مبتنی بر اقدامات نمادین و سمبولیک است و مدیران و متولیان نه تنها هیچ اطلاع و آگاهی از مفاهیم اصلی و اساسی «روابط عمومی» به دست نیاورده و بر آن تمرین و ممارست نکردهاند بلکه از همه بدتر ناظران بیتفاوت نیز که در هیبت «مدیران»، «همکاران» و «دوستان» نیز که از دور و نزدیک نظارهگر اوضاع هستند تلاش و تذکری برای اصلاح آن به خرج ندادهاند؛ از چه باید دوستیِ امروز خود را فدای مصلحت فردای سازمان و مردم نمایند؟! از چه باید منافع اندک امروز خود را فدای مصلحت مردم و همشهریان خود کنیم؟ در صورتی که بر اساس آموزههای دینی، اخلاقی و سازمانی شایسته است با دقت نظر اشتباهات را تذکر داده و مجموعه روابط عمومی را از خطا و راه اشتباه باز داشته و به راه درست هدایت کنیم.
در پایان این پرسش جدی مطرح میشود آیا مدیران روابط عمومی که بیشترین بار مسئولیت بر دوش ایشان است و قطعاً میتوانند نقش تعیینکنندهای در اصلاح مسیر روابط عمومی ایفا کرده و مدیران سازمان و همکاران را بر این مهم مجاب نمایند، آیا تلاشی به خرج دادهاند یا صرفاً چون ساقدوش لباس نو بر تن کرده و گرد مدیران ارشد سازمان چرخیدهاند؟! در هر صورت این پرسشی است که پاسخ آن در عملکرد ما و مجموعة اقدامات روابط عمومی هویداست.
گلیم سفید و ذات گلی
مروری بر کتاب «مأموریت در تهران»
صدتا کتاب بخونیم برنامهریزی کنیم و جلسه بذاریم و ... فایده ندارد! یه چیزهایی است که طی سالیان سال در وجود ما رخنه کرده است. اینها در طول ده سال، 50 سال، 100 سال یا ده هزار سال در وجودمان رسوب کرده است؟ نمیدانم! علت چیست؟ نمیدانم! از کجا آمده است؟ نمیدانم! چگونه درست میشود؟ نمیدانم! فقط میدانم با آمدن این حکومت و آن حکومت یا این رئیسجمهور و آن رئیسجمهور فرقی نمیکند. باور دارم اگر قرار است ممکلت، کشور یا شهر و منطقهمان درست شود قبل از هرچیز باید ذاتمان درست شود!
دو سه روز تعطیلات نوروز فرصت شد کتاب «مأموریت در تهران؛ خاطرات ژنرال هایزر» را بخوانم. مأموریت «هایزر» این است که با تمرکز روی فرماندهان ارتش، جلوی انقلاب را بگیرد. حضورش در آن مقطع در ایران بیشتر از یک ماه نیست. از 14 دیماه تا 14 بهمنماه. شرح اتفاقات نشان از آن میدهد به خوبی با ایران و روحیات ایرانی آشناست و به همین واسطه میداند چگونه کار خود را پیش برده و به نظر میرسد تا اندازة زیادی در مأموریت خود موفق است. کاری به مباحث سیاسی ندارم! علاقهای هم به آن ندارم! ولی از لابهلای دستنوشتهها و خاطرات هایزر که مربوط به چهل سال پیش است کم و بیش میتوان به شرایط اجتماعی و آسیبهای مترتب بر آن پی برده و خودِ خودمان را از نگاه یک ناظر و تحلیلگر خارجی مرور کنیم.
یکی از بدترین و جدیترین آسیبهایی که گریبان ما را گرفته و رها نمیکند این است که هرکدام از ما به تنهایی فکر میکنیم عقل کُل هستیم! و بدتر از آن، حاضر نیسیتم مسئولت کارهای خوب و بد خودمان بپذیریم. «هایزر» در این خصوص میگوید: « ایرانیها اغلب معتقدند که هیچ اشتباهی مرتکب نمیشوند. اگر کاری درست انجام شود، میگویند: «من» انجام دادهام. ولی اگر کاری بد انجام شود میگویند «تو» انجام دادهای! خصوصیت دیگر، این بود که آنها از قبول مسئولیت ابا داشتند، ترس آنها هم این بود که مرتکب اشتباهی شوند که شاه خوشش نیاید و یا شاه خودش به آن اشتباه پی ببرد.. به معنای واقعی، ایرانیها همۀ مسئولیتها را به گردن دیگری میاندازند.»
مشکل بعدی تملق و چاپلوسی است. این یکی – دور از جان شما – در وجود ما نهادینه شده است. تملق نگوییم روز شب نمیشود و شوربختانه در این مسیر تا دلتان بخواهد به قول معروف «زیرآب» زده و معتقدیم اگر نزنیم برایمان میزنند. بنابراین برای بقای خود و حفظ جایگاه کذایی و حقوق ناچیزِ خود باید به هر کاری متوسل شویم. برای لحظهای تصور کنید؛ خیلی زشت است آدم هم جا حسابی و صاحب زن و بچه پیش یکی مثل خودش یا بدتر از خودش گردن کج کرده و دائم پاچهخاری و پاچهخواری کرده و تملق بگوید. «هایزر» میگوید: « امرای ارتش ترجیح میدادند با شاه دیداری جداگانه داشته باشند. با این تماسها توانسته بودند در کسب علاقۀ شاه با یکدیگر به رقابت پرداخته و هریک پنبه دیگری را بزند. برای مثال وقتی قرار بود اطلاعی به شاه داده شود، چه خوب چه بد، آنها میدویدند که در رساندن خبر، نفر اول باشند. ...»
مشکل بعدی «دشمنآفرینی خیالی» و زدن «انگ و برچسب» بر رقبا و رفقا و همکاران است. دقیقاً مثل ترساندن بچهها توسط پدر و مادر؛ «آنجا نرو، لولو آنجاست.» هایزر میگوید: « ظاهراً همۀ تیمسارها میخواستند با تأکید روی تهدید کمونیستها، توجه مرا بیشتر جلب کنند. البته آموزش آنها اینگونه بود که پشت هر درختی یک شبح سرخ را تصویر کنند. در حالی که من مطمئن بودم احمقانه و نادرست است که مقاصد و جاهطلبیهای مسکو را در ایران مطرح کنیم. در عین حال به این نتیجه هم رسیده بودم که هر افسری که در ارتش با تیمسارها مخالف بود برچسب کمونیستی میخورد.»
آفت بعدی «خودپرستی» و «خودخواهی» دیوانهواری است که در پوستین «ریا» و «تزویر» پنهان شده است. برای خودخواهی و خودپرستی دست به هر ظلم و جور و جنایت و حقخوری پیدا و پنهان زده و خود را به کوچهعلیچپِ ریا میزنیم؛ «قرهباغی گفت: این آموزشهای ما نیست که عملکرد ما را تعیین میکند، بلکه چیزی عمیقتر از آموزش مطرح است و آن، سنت ایرانیِ ما است. وی گفت:
شما سنت ما را درک نمیکنید. همین سنت است که ما را بر آن میدارد که ما با شاه از ایران برویم، زیرا اولویتهای متقن ما؛ «خدا، شاه و میهن» است. میدانستم این حرف چه معنایی دارد، ولی بعضی اوقات احساس میکردم که اولویتهای واقعی آنها؛ شاه، خدا، خودشان و میهن است.»
ژنرال آمریکایی تلاش خود را به کار گرفته است تا «میهنپرستی» امرای ارتش را تحریک کرده و در این خصوص «میهنپرستی» سربازان آمریکایی را به رخ آنان میکشد. « برای سومین بار، این مطلب را تشریح کردم که چرا فرماندهان ارتش باید بعد از شاه در ایران بمانند. در مورد این که ما افسران در ارتش آمریکا چگونه کشور خود را در اولویت میدانیم صحبت کردم و گفتم مردم میآیند و میروند، ولی این کشور است که ماندنی است. در مورد تفویض قدرت از یک رئیس جمهوری به رئیس جمهوری دیگر در آمریکا صحبت کردم. یک رئیس جمهوری ترور شده بود ما بدون وقفه از رئیسجمهوری دیگر حمایت کرده بودیم. در مورد دیگر، رئیس جمهوری استعفا داده بود و کشور تکان خورده بود، ولی ما کار خودمان را ادامه داده بودیم. گفتم در ایران همین اتفاق باید بیفتد. مسئولیتهای شما مثل فرماندهان آمریکایی، دفاع از افراد نیست، بلکه دفاع از ملت است.»
هایزر مشکل دیگر حاکم بر ایران را ناآشنایی و پرهیز از «کار جمعی و گروهی» عنوان کرده و میگوید: «... هدف کلی من، کوشش برای جمع شدن دورهم به عنوان یک تیم است. این امر، اولویت دارد که صدای واحدی باشیم و یک صدا از بختیار حمایت مشترک کنیم.
به گروه پنج نفره –ربیعی، طوفانیان، حبیبالهی، قرهباغی و مقدم- گفتم: بر اساس بررسیهای شخصی، به این نتیجه رسیدهام که همه شما در خلاء عمل کردهاید و هیچگاه تا به حال به صورت یک تیم واحد عمل نکردهاید. من شخصاً شاهد بودهام که رئیسان و فرماندهان نیروهای آمریکا، به عنوان یک تیم عمل میکنند و این امر به شدت حائز اهمیت است. همیشه چند مغز، بهتر از یک مغز کار میکند. تجربۀ ما در آمریکا نشان داده است که چنین تلاش مشترکی بیشترین ثمره را دارد. همچنین در لفافه گفتم که برخی از فرماندهان نیروها کوشیدهاند به خاطر جلب توجه اعلیحضرت گلوی یکدیگر را بدرند.»
آسیب بعدی «وابستگی» است که در جزء جزء وجود ما رخنه کرده است. گویی از خودمان هیچ ارادهای نداریم. با هر «سیستم» و «فرآیندی» بیگانهایم و در انبوه مکاتبات روزمره به دنبال دستور میگردیم. گویی خالی از عقل و اندیشه و چشم و گوش بسته در پی رضایت دیگرانیم. وابستگی لازم نیست به شرق و غرب باشد. همین که خالی از اراده و سفت به دور و برمان چسبیدهایم وابستگی است؛ «قرهباغی اعتراف میکند که امرای ارتش در برنامهریزی تجربۀ کمی دارند. زیرا شاه، همۀ طرحها را یک نفره فرموله کرده است و آنها اجرا کردهاند. احساس کردم آنها در قلبشان یک رهبر میخواهند، کسی که بتواند قدرت نیروهای مسلح را در دست گرفته و استراتژی سیاسی متناسب و با دوام ارائه دهد در صورتی که «تجربه» به من یاد داده است که تنها راه حل بحران، کار تیمی است و امیدوار بودم همین مسئله را با یک هدف مشترک حل کنیم.»
و در نهایت کوری و کرختی به دور و برمان است. بیتفاوتی نسبت به جامعه و حتی اطراف خود. همین که جزیرهای امن هرچند در حد یک خانه یا ویلا یا محل کار برای خود یافتهایم دیگر نسبت به بیرون از آن بیتفاوتیم، هرچه میخواهد بشود، حتی اگر زبانههای آتش ما را احاطه کرده و روزگارمان را بر باد دهد. وضعیت این روزها، خودشاهدی بر مدعاست. اکثریت جامعه در آتش فقر و فساد میسوزد و تمام هوش و حواس ما به یخچال و فریزر منزل است که گوشت و میوة آن کم نشود. «هایزر»، ژنرال آمریکایی در روزهای آتش و دود منتهی به انقلاب از آن سر دنیا به اینجا آمده است تا از دولت مستقر برای حفظ منافع کشورش حمایت کرده و در صورت لزوم ارتش را به کودتا مجبور کند ولی افسران ارتش در ستاد کُل دغدغة چگونگی برگزار کردن تعطیلات آخر هفته در سر میپرورانند. «پنجشنبه بود و پنجشنبهها در ایران مثل روزهای شنبۀ ما است. علیرغم حساسیت اوضاع و اهمیت هر دقیقهای که میگذشت آنها حاضر نشده بودند از تعطیلات آخر هفتۀ خود چشمپوشی کنند، گفتم به هیچوجه این رفتار غیرمسئولانه را نمیپذیرم، بعد از مدتی جر و بحث، قبول کردند که زنگ بزنند و افرادشان را احضار کنند و کار را ادامه دهند.»
شاید همهی اینها ناشی از تربیتی است که در طول تاریخ بر ما رفته است و «هایزر» به صورت گذرا به آن اشاره کرده و میگوید: « مردان ایرانی کاملاً متفاوت با مردان غرب بزرگ میشوند. پسران در ایران از کودکی زیر نظر والدین بزرگ میشوند و وابسته به آنها هستند، در حالی که در آمریکا، پسران مستقلتر بار میآیند و در سنین پایینتر، مستقلترند. به عقیدۀ خود من هم، علت فقدان ابتکار عمل در میان افسران جزء ارتش که مورد توجه ناظران نظامی بود، همین است. بدون وجود رهبری مرکزی پرقدرت، ارتشیان به آدمهای محتاط منفعل تبدیل میشدند.»
سولیوان سفیر آمریکا در ایران معتقد است: «مردم ایران، امروزشان با دیروزشان فرق دارد و شناخت آنها برای یک غربی دشوار است.» و باید گفت نه تنها شناخت ما برای غربیها دشوار است برای خودمان نیز دشوار است، برای این که «خودخواهی» و «خودپرستی» و «خودشیفتگی» و «مسئولیتناپذیری» و «کوری و کرختی» نسبت به دور و بر و بدتر از همه موج «تملق» و «چاپلوسی» و «ریا» و «تزویر» که در وجود ما را در هم نوردیده جایی برای شناخت باقی نگذاشته است که امروز و دیروزمان بر یک رویه طی شده و فردای بهتری را پیشرویمان قرار دهد. همة اینها با کتاب و کتابخوانی و افزایش آگاهی اصلاح نخواهد شد. چیزی است که بر ذات ما نشسته است و باید فکر دگر کنیم. شاید باید این گلیم سیاه را شست و ذاتمان را آب کشید.
جامعهشناسی صعود
خودِ خودت باش
گزارش صعود نوروزی بر بام کاشان
«گوجار» ، «جزه» یا «گزه» تا کنون به گوشتان خورده است؟ خیلی ظلم است که آدم در کاشان و آران و بیدگل و همین دور و اطراف زندگی کند ولی با این اسامی آشنا نباشد! اگر هر کدام از ما بنای سخنرانی و قلمفرسایی داشته باشیم -خودم یا دقیقاً شخص شما را عرض میکنم- جوری حرف میزنیم و ادعا میکنیم که گویی دنیا را گشته و به آخر دنیا رسیدهایم. حتی حقمان را بیش از این این چیزها دانسته و معتقدیم به ما ظلم شده است و اگر آن سر دنیا بودیم الان جایگاه ریاست جمهوری بورکینافاسو بر ما تعلق داشت ولی حقیقت چیز دیگری است و ما این قدر در ناآگاهی و بیخبری غرق شدهایم که گستره نگاهمان در حد نوک بینی است و حتی از زیرگوشمان بیخبریم.
کاشان در بالادست – اون طرف اتوبان – از همان مسیری که به طرف خُنب و دُره کشیده شده است دیواری از سلسله کوههای مرتفع سر به آسمان ساییده است که در نگاه اول به نظر میرسد مرز حائل بین کویر و کوهستان است و به نوعی آخر کاشان محسوب میشود ولی وقتی پا در راه گذاشته و از سمت چپِ دو راهی خنُب و دره بگذریم، به روستایی کوچک و کوهستانی میرسیم که «خُنب» نام گرفته است. به همین جا اکتفا نکرده و مسیر را ادامه داده تا به روستای «جَزه» یا «گزه» برسیم. باز آن جا هم آخر دنیا نیست! راه را ادامه بدهید! باورتان نمیشود! شاید بیست سی کیلومتر راه خاکی که نسبتاً مناسب است داخل کوهها و دامنههای بالادست کشیده شده که آدم میماند؛ این همه وسعت از کجا آمده است؟ طبیعت زیبا و بکر که روح آدم را جلا میدهد.
داخل شهر اوضاع به گونهای دیگر است. این قدر محو خودمان شدهایم که امر بر ما مشتبه شده است! فکر میکنیم دنیا همین است! خدا نکند چهارنفر –دور از جان شما- دوستِ نادان و ناآگاه هم دور و برمان وَر رفته و بادمجان دور قاب ما بچینند. خدا آن روز را نیاورد. آن وقت دیگر –نعوذباالله- خدا را هم بنده نیستیم.
حضرتعباسی برای یک بار هم که شده از زندانهای انفرادی «محل کار» و «زندگی» بیرون آمده و قصد«گوجار» کنید. نیاز نیست ورزشکار و کوهنورد باشید. با ماشین بروید؛ راه خوب است. سخت نگیرید، با پراید هم میشود؛ حتی اگر پا از ماشین پایین نگذاشته و دنیا را از داخل آن تماشا کنید، باور دارم همین نگاه ساده به طبیعتِ خدا و دشتِ وسیع، فکر و نگرش و زندگیتان را تغییر میدهد؛ در این صورت دستِ کم متوجه میشویم؛
اول این که – کاری به دنیا ندارم – کاشان هم خیلی بزرگتر از این چیزهاست که در فکر و ذهن ما مانده و ماسیده و پوسیده است. دوم این که همین دامنه و دشت کوچک که در لابلای کوهها پنهان شده است این قدر وسیع است که برای همۀ کاشانیها جا هست. نه تنها برای کاشانیها بلکه اگر قرار شود روزی از قم و اصفهان هم بیایند جا میشود. مهم نیست نگران جای خودمان شویم، جا برای همه است. مهم این است که جای خودمان را پیدا کنیم. سوم این که حتی وقتی در ذهن و خیال تصور میکنیم کار به آخر دنیا رسیده و راهی نیست کافی است اراده کرده و حرکت کنیم، باور بفرمایید نه تنها راه خوبی پیدا میشود بلکه دامنهای پیش پای شما گسترده میشود که دائم به خودتان بگویید، ای وای! این همه جای خوب در این نزدیکی بود و ما چشم بر آن فرو بستهایم!
صعود به «سیاهکوه» میعاد عاشقان کوهنوردی است که هرساله روز سوم عید تکرار میشود. نیاز به اطلاعیه و فراخوانی و یادآوری ندارد. هرکس در کاشان عاشق کوه و کوهنوردی است میداند روز سوم عید باید به بام کاشان بیاید تا دیدارها تازه شود. منحصر به یک راه هم نیست. راهِ «معدن و آباسبی» یکی از راههاست که بیشتر از بقیه از آن استقبال میشود. کمی سخت و دور درازتر است ولی به نظر میرسد این مسیر بیشتر در دل کوهنوردان جا باز کرده است. مسیر «گوجار» کمی آسانتر و نزدیکتر است ولی سنتِ حاج آقا محسن والیزاده مدیر محترم گروه «دومیر» است که هرساله از همین جا خودش را به «سیاهکوه» و همنوردان رسانده تا دیدارهای نوروزی تازه شود.
آقای والیزاده مدیر شایسته و قابلی است. راه را به خوبی میشناسد. با وجودی که قله را میداند ولی هدفش صرفاً صعود و رسیدن به قله نیست. بارها گفته است هر «سنگ» در مسیر یک «قله» است. هدف این است که در کنار هم یک روز خوب و یک کوهنوردی خوب تجربه کنیم. هوای همدیگر را داشته باشیم. به هم کمک کنیم. به همین خاطر خودش را نسبت به تکتک اعضای گروه مسئول میداند و از اعضا هم میخواهد مواظب همدیگر باشند. گاهی آواز میخواند. گاه میخندد و شوخی میکند و گاه جدی شده و مقررات و توصیههای کوهنوردی را به اعضا یادآوری میکند.
آقای والیزاده واقعاً مدیر است. متفاوت با خیلی از مدیران کشورهای جهان سوم که شوربختانه سرنوشت مردم و جامعه در اختیارشان قرار گرفته است. مدیرانی که هویتشان در گروِ همین جایگاه و میز و صندلی است که به اشتباه آن را تصرف کرده و مثل «کَنه» بر آن چسبیدهاند. اگر همینها را ازشان بگیریم، زندگیشان را گرفتهایم، هویت عاریتیشان را گرفتهایم و باور بفرمایید راه خانهشان را هم گُم میکنند و باید عکسشان را در جراید و رسانهها تکثیر و توزیع کرد و برای یافتن ایشان از مردم کمک گرفت.
بگذریم! مهم نیست! جامعه ایرانی به این چیزها عادت کرده است! از موضوع اصلی دور نشویم. گروه «دومیر» در یک ستون منظم در حرکت است. مدیر دستور شمارش میدهد. اعضا با صدای بلند شمارش میکنند. «یک»، «دو»، «سه» .... «شانزده و تمام». گروه، واقعاً گروه است. این طور نیست که هرکسی ساز خودش را بزند. همه اعضا موفقیت گروه را در موفقیت تکتک اعضا میدانند. این طور نیست که در مسیر یکی بیفتد یا مشکلی برای کسی پیش آید و افراد همینطور بیتفاوت به راه خود ادامه دهند. مثلاً یکی به عقب نگاه کرده و بگویند؛ اِه! افتاد! بد شد! خوب شد! مرد؟ خُب به راهمان ادامه بدهیم!
انسجام گروه علاوه بر توجه به مقررات کوهنوردی متکی به اصول ذاتی و ماهیتی است. یعنی باید راه رفتن بلد باشی، قوت و قدرت نسبی داشته باشی، مسلط به اعمال و رفتار خودت بوده و بیش و پیش از هرچیز مهارتها و آمادگیهای شخصی کوهنوردی را کسب کرده باشید. این طور نیست که با صد دوز و کلک خودت را به گروه چسبانده و انتظار صعود و رسیدن به قله داشته باشید. اینجا متفاوت با همه جا؛ دنیای واقعیتهاست. با دنیای رنگ و ریا، زر و زور فرسنگها فاصله دارد. اینجا تنها زمانی میتوانید گام از گام بردارید که خودِ خودتان باشید. همین!
گروه با احساس و آرامش بسیار خوب و لذتبخش به قله رسیده است. این موفقیت نتیجه تلاش وعشق و انگیزۀ واقعی اعضا و راهبری مدیر توانمند و شایستۀ گروه است. شیرینی این موفقیت واقعی بر فراز بام کاشان در کنار دیگر همنوردان کام همه را شیرین کرده است. پایان راه ابتدای موفقیت است.
فلسفه زندگی
تلاش بی وقفه یک احساس وطن دوستی برای رشد و سعادت کشور است
دیر آمدن و زود رفتن کارکنان این قدر طبیعی شده که اگر غیر از این شود چیزی مثل فحش خواهر و مادر است. مدت کوتاه حضور هم که خالی از فایده برای خلق الله است. جایگاه ، محملی برای رفع حوائج شخصی و خانوادگی شده و برای مشکلات و خواسته های دیگران سر زیر برف کرده ایم. بی تفاوت به این که چه اتفاقاتی دور و برمان می افتد به سوراخ روزی چسبیده ایم. صبح انگشت ها را در آن فرو می کنیم و ثانیه شماری نموده تا نصف دیگر آن را در نیمه روز ادا کنیم و آخر ماه حق حسابمان را که همان حقوق است طلب کنیم. معیار هنر اداری و ظرفیت های شخصی، زمان حضور در سازمان متبوع است و چیزی که اهمیت ندارد کیفیت حضور است. همین که به هر ضرب و زور و این را ببین و آن را ببین خود را با «برگه ای» به نام «استخدام» یا «قرارداد» به دیوار امنیت شغلی چسبانده ایم این مجوز صادر شده است که خود را کارفرمای دولت ومردم دانسته و نعوذبالله خدا را بندگی نکنیم. صاحب نظرانی شده ایم که ساعت ها در تحلیل آسیب های مملکت نطق می کنیم ولی نگاهی به خود نداریم که سهم ما در پیدایش مشکلات چقدر است. ما مسلمان هستیم. از شرافت، وجدان و انسانیت بهره برده ایم ولی گفته زیر از «کیم – وو – جونگ» در دیار کره جنوبی قابل تأمل است:
« در زمان نه چندان دور، ما خیلی سخت کار می کردیم یعنی از شش صبح تا نیمه شب. ما دیوانه وار کار می کردیم و رفاه امروزی زندگیمان نتیجه مستقیم همان تلاش هاست. البته واضح است که ما برای منافع شخصی خودمان کار نمی کردیم. ما برای کسب فضیلت و به انجام رساندن یک هدف اساسی سختی ها را تحمل کردیم. تلاش بی وقفه ما یک احساس وطن دوستی به خاطر رشد و سعادت کشورمان بود. اگر به خاطر آسایش شخصی و خودخواهی های فردی کار می کردیم قطعاً با این دید به تدریج سست و تنبل می شدیم ، کشور ما دیگر آنچه امروز هست نمی شد. مطمئناً ما هم محدودیت ها و نارسائی های مربوط به خودمان را داریم اما فلسفه زندگی و زیستن را آموخته ایم. طبیعتاً ما خود این فلسفه را از آموزگاران و پیش کسوتان خود اخذ کرده ایم.»
نگاهی به نقش «رها» در فیلم «کیمیا»
برخوردهای دوگانه صدا و سیما با حجاب
شب عید که خانم «گلوریا هاردی» را در برنامه نوروزی سیما دیدم؛ نفسم بند آمد. «گلوریا» به همراه شوهر ایرانی اش به برنامه نوروزی دعوت شده بود. همانطور که خودش صادقانه گفت، دو رگه است. پدر فرانسوی و مادر ایرانی. و البته اینها مسائل شخصی است و خیلی به من ربطی ندارد. آنچه باعث آشفتگی من شد «زلف» گلوریا بود که در سریال کیمیا و در نقش اثرگذار «رها» آن طرف مرز «پریشان» بود و این طرف مرز با حجاب کامل چند روزی مهمان خانه های ما شد.
این که یک خانم ایرانی می تواند آزاد و رها و با موهای آراسته در کنار بازیگران مرد ایرانی نقش آفرینی کند و آب از آب تکان نخورد موضوعی نیست که به راحتی از کنار آن بگذریم. بالاخره باید تکلیفمان را حداقل با خودمان مشخص کنیم. «حجاب» همواره به عنوان یک اصل و اساس برگرفته از آموزه های دینی مورد توجه مردم و مسئولین بوده است و رفتارها و برخوردهای دوگانه با این اصل مشخص و غیرقابل تفسیر مردم را سردرگم نموده و می تواند در بلند مدت آثار مخربی بر اعتقادات مردم داشته باشد.
مردم می پرسند آیا حجاب موضوعی جغرافیایی است؟ یعنی در چاردیواری کشور جمهوری اسلامی ایران موضوعیت پیدا می کند و الزامی است ولی وقتی از مرزهای جغرافیای خارج شدیم می توانیم روسری را برداشته و به آن توجه نکنیم؟ مثلاً تهیه کنندگان فیلم برای قسمت هایی که نیاز به صحنه هایی از زنان بی حجاب دارند به کشورهای خارجی مثل هند ، تاجیکستان و روسیه و فرانسه رفته و آزادانه قسمت های مورد نظر خود را فیلمبرداری نمایند و قسمت های باحجاب را در کشور دنبال نمایند. نکته جالب توجه آن است که همین فیلم ها و سریال ها به عنوان یک اثر ارزشی و فرهنگی از سیما به عنوان رسانه ملی پخش شده و در اختیار مردم قرار می گیرد.
مردم می پرسند آیا حجاب موضوعی سیاسی است؟ اگر چند تار مو خانمی که در خط و ربط مشخصی قرارندارد دیده شود ؛ بی حجابی است و دنیا به آخر رسیده است ولی اگر کاری به این حرف ها نداشته باشد و سیاسی فکر نکند و موضع گیری ننماید می تواند خارج از مرزهای جغرافیایی با گیسوان آراسته در کارهای سینمایی ظاهر شده و هنرنمایی کند.
الحمدالله اصول برگرفته از دین و آموزه های دینی در باورها و اعتقادات مردم ریشه دوانده و نهادینه شده است و به راحتی قابل تغییر و دست اندازی مغرضان و ناآگاهان نمی باشد ، با این وجود شایسته است دقت کنیم تا اعتقادات مذهبی جامعه با پرهیز از هرگونه رفتار دوگانه، خطی و سیاسی پاک و پاکیزه باقی بماند. انشاءالله