گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

آتش جنایت از به هم ریختگی درون زبانه می کشد

آتش جنایت از به هم ریختگی درون زبانه می کشد
تحلیلی بر دلایل روانشناسی اقدامات تروریستی در گوشه و کنار جهان
آدم کشی، آدم کشی است. اینجا و آنجا ندارد. این کشور یا آن کشور ندارد. در افغانستان، عراق ، سوریه و این روزها فرانسه وقتی بمب منفجر می شود ، آدم زخمی می شود. می میرد. خیلی فجیع و وحشتناک. و آدم عمیقاً ناراحت می شود. متأسف می شود. از خود می پرسیم به راستی باعث و بانی این آدم کشی چه هست و چگونه می شود کسی به خودش اجازه بدهد تا حیاتی را که خدا به آدمی ارزانی داشته است، بی رحمانه بگیرد.
شاید بتوان گفت که آدم کش، بیمار است. بیماری روانی دارد. «فروید در جریان درمان بیماران خود مشاهده کرد که گفته های اکثر آنان، غیر منطقی وکم و بیش از شرایط زمانی و مکانی و شخصیت آنهاست. برای او ثابت شد که محتوای این افکار نمی تواند از آگاهی بیاید و نتیجه گرفت که باید از سطوحی ماورای آگاهی مشتق شده باشد. فروید به این نتیجه رسید که فعالیت روانی از لحاظ آگاهی و ناآگاهی دارای سه سطح متمایز هوشیار، نیمه هشیار و ناهشیار است.
همان گونه که در مطلب قبلی هم گفتم فروید سازمان شخصیتی دیگری نیز پیشنهاد کرد که دارای بخش های دیگری بود و رشد و نمو را از ابتدای تولد و زمان کودکی در بر می گرفت. وی به منظور توجیه ساختمان شخصیت ، آن را به سه جزء یا سیستم متشکل تقسیم کرد و آنها را «نهاد» ، «من» و «من برتر» نامید. و برای این تکرار کردم که آدم کشی را از این زاویه بررسی کنیم و گفتیم نهاد برای کسب لذت به هر کاری دست می زند و من؛ بخش عقلانی و منطقی شخصیت است که جنبه آگاهی داشته و تحت نفوذ واقعیت است. و من برتر قسمت اخلاقی و قضایی شخصیت است.
بزرگسالان عموماً من برتر را ، که اطاعت از دستوراتش غالباً دشوار است، به خارج از خود منتقل می کنند و منابع قدرت، یعنی حکومت، قانون و....را جایگزین آن می سازند و با این تدبیر، خود را از کشاکش درونی و معارضه ی دایم بین من برتر و من خلاصی می بخشند. ناگفته نماند که من و من برتر در بسیاری از افراد نمی توانند کاملاً هماهنگ گردند و یک شخصیت متعادل بسازند. این ناهماهنگی و عدم تعادل در کسانی که دچار اختلالهای روانی هستند و در بسیاری از بزهکاران به خوبی نمایان است.
وقتی منابع قدرت خارجی، حکومت، دین، قوانین و جزء آن – جایگزین من برتر شدند آدمی با اطاعت از دستور آنها خود را از کشمکش درونی آزاد احساس می کند و اعمالی مثل کشتن به هنگام جنگ، انجام می دهد که چون به نام جانشینان من برتر صورت می گیرند باعث شرمساری و ناراحتی شخص نمی شود. در صورتی که اگر من برتر واقعی در کار بود ارتکاب چنین اعمالی را به آدمی اجازه نمی داد، یا لااقل موجب شرمساری و نگرانی شدید عامل آنها می گردید.همچنین پاره ای از گناهان که با توبه یا با اعتراف نزد کشیشان بخشوده خواهند شد و وجدان از سرزنش و نگرانی یعنی کشاکش درونی مصون و محفوظ خواهد ماند، افراد از ارتکاب بدان گناهان چندان باکی نخواهند داشت. گاهی هم من علیه منابع قدرت قیام می کند و اعمالی را مرتکب می شود که از نظر اصول اخلاقی یا قوانین اجتماعی بزه یا جنایت به حساب می آید. هنگامی که احساس حقارت و بی لیاقتی ، روان فردی را مثل خوره می خورد و او را آزار می دهد، من برتر مقررات شدیدی را در وجود این فرد حاکم می کند به طوری که شخص خود را برای هیچ کاری مفید نمی داند و تصور می کند که هیچ کاری از او ساخته نیست و یا ممکن است این فرد خود را بالاتر و والاتر از همه مردم، تصور کند. در این مرحله است که فرد جسارت یافته و خود را حاکم مطلق و جابری در وجود دیگری یا دیگران احساس می کند و عنان اختیار از دست من برتر خارج می گردد و عمل تخریب و تجاوز آن قدر ادامه پیدا می کند تا دوباره آن شخص در حالت حقارت فرو رود و باز من برتر حکمروایی خود را در وجود او به دست آورد.
بسیاری از متجاوزین که به چنگ قانون گرفتار می شوند از اینگونه اشخاص اند که چون از دستورات من برتر سرپیچی می کنند در روان آگاه خود، احساس شرمساری کرده و معمولاً مدتی محبوس شدن در زندان، این حالت آنها را شفا می بخشد و این اشخاص برای این که گناه خود را کیفر بدهند به استقبال قانون می روند و در اولین فرصت خود را تسلیم مأمورین انتظامی می کنند، زیرا من برتر تقاضای مجازات می کند و می خواهد آنها را تنبیه نماید.
در روان پژوهی ثابت شده است که من برتر گاه مانند یک هدایت کننده عاقل، انسان را از اعمال زشت و مکروه باز می دارد. همچنین هنگامی که فرد به حال اجتماع مفید واقع می شود، گاهی من برتر به صورت خشن و وحشت انگیزی هدایت شخص را بر عهده می گیرد و یک فرد نافرمان و یاغی تحویل اجتماع می دهد که این فرد متمرد یا در گوشه زندان قرار خواهد گرفت یا اجتماع او را محکوم به مرگ خواهد ساخت.
بنابراین من برتر هم می تواند پیشوای مهر و محبت و علاقه و کمک به همنوع و جوانمردی و برابری باشد و هم می تواند تخم نفاق ، خشم، غضب، نافرمانی، تمرد و تخریب را بکارد و صاحب خویش را در آغوش مرگ قرار دهد.
گاهی من سعی می کند خود را از زیر فرمان من برتر خارج کند، چون سختی و سماجتی که من برتر دارد من را عذب می دهد. این کار را مکن، آن کار را بکن. این عمل خوب نیست آن عمل خوب است . این حرف را مزن و در اینجا این طور سخن آغاز کن.... این دستورات آمرانه و اکید من برتر گاهی بر اثر تضاد با نهاد، «من» را ناراحت می کند. این تضاد سبب می شود که من چاره ای بیاندیشد و خود را در اختیار بزرگان قوم یا مذهب قرار دهد و به هر کاری دست بزند و چون جانشین من برتر که همان زعمای قوم باشند دستوراتی داده اند و آنها نیز اجرا کرده اند، به این سبب نگرانی در وجود آنها باقی نمی ماند. چون اطاعت از من برتر کافی نیست، بلکه من می بایست وضعیت خود را با جهان خارج منطبق سازد، از یک طرف کشمکش با من برتر و از طرف دیگر زد و خورد با نهاد، گاه من را دستخوش مشکل می سازد.»
به زبان ساده ناهماهنگی در اجزاء شخصیت که فروید از آنها به «نهاد» ، «من» و «من برتر» نام برده است باعث می شود برخی افراد زیر فشار این مشکل طاقت نیاورده و خود را دست اوامر بزرگان قوم و مذهب بسپارند. و این گونه می شود که آدم کشته می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد