گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

ترسیم فقر از دو منظر


«مارک تواین» داستان نویس است. مثل صمد بهرنگی. او هم طعم فقر را چشیده ولی به نظرم عقده ای نشده است تا با تفکرات شبه سوسیالیستی به سرمایه داری بتازد. ولی در نوشته هایش طنز تلخ و گزنده ای را می بینیم که غالباً با محتوایی فلسفی نگاشته شده است. این را دقیقاً لمس می کنیم.داستان شاهزاده و گدا نیز از این امر مستثنی نیست. چرا که هریک از شخصیت های این ماجرا سمبل و الگوی رفتاری انسان ها بوده، زشتی ها و زیبایی ها را به طور آشکار در نظر خواننده متجلی می سازند.


همانطور که گفتم نوشته های صمد بهرنگی انگیزه ای شد تا ترسیم فقر را از قلم یک نویسنده خارجی بررسی کنم. صمد در نوشته هایش فقر را با هر شکل و شمایل بها داده و بر صدر می نشاند و ثروت را مفتضحانه خوار داشته و تحقیر می کند. و در این خصوص مثالی از داستان «کچل کفترباز» و «افسانه محبت» بهرنگی زدم.


« مارک تواین» در «شاهزاده و گدا» زندگی اشرافی و بالعکس زندگی توام با فقر و بدبختی را نشان می دهد و در این رهگذر اصالت خانوادگی را نیز به خوبی مطرح می سازد. او همچنین ظلم و بی عدالتی را که عموماً توسط حکام ستمگر انجام گرفته و همیشه فقر و فلاکت مظلومین را موجب می گردد ، کاملاً و به وضوح بازگو می کند.


 «تام کانتی» گدازاده ی فقیری است که در فقیرنشین ترین ناحیه ی لندن چشم به جهان گشوده ، در رویای خیال انگیز خود همواره در «کاخ» زندگی می کند اما دیری نمی پاید که با اتفاقی به ظاهر ساده، رویایش به واقعیت مبدل می شود.


خانواده تام با دزدی و گدایی گذران عمر می کنند. از تام می خواهند گدایی کند و پول به خانه بیاورد و چنانچه موفق نشد به شدت تنبیه می شود. نویسنده نمی خواهد زندگی آنان را صرفاً به خاطر فقیر بودن تقدیس کند و رفتارهای ناموجهی که در این سطح از جامعه وجود دارد مخفی کند بلکه تلاش نویسنده آن است به دور از قضاوت های شخصی، برشی از واقعیت های جامعه را به تصویر بکشد.


شاهزاده ی بیچاره هم که با بیرون آمدن از قصر متوجه می شود پدرش را از دست داده است سخت در تأثر و اندوه گشته و قادر نیست از اشکی که از چشمانش سرازیر می شد، جلوگیری کند. و وقتی می بیند جمعیتی که فریاد می زدند ، «زنده باد ادوارد شاه» - گدازاده ای که قرار است به جای او بر تخت بنشیند -  غصه اش صدبرابر شد.


نویسنده، شاهزاده را با مشکلات سخت روبرو می کند. در جایی از این داستان می خوانیم : « شاهزاده به درون دخمه ای که در آن لحظه مانند کاخی به نظر می رسید خزید و در تاریکی زین اسبی را یافت و به آن تکیه زد. آنچنان خسته بود که به زودی چشمانش گرم و سنگین شد اما هنوز خوابش نبرده بود که ناگهان احساس کرد شیئی نرم به صورتش می خورد. از ترس نزدیک بود قالب تهی کند. نفس خود را در سینه حبس کرد. پس از چند لحظه دوباره آن شی نرم صورتش را لمس کرد. تازه این بار شاهزاده دریافت که در کنار یک گوساله آرمیده است به این ترتیب خیالش راحت شد و با آسودگی در حالی که از گرمای بدن حیوان بهره می گرفت به خوابی شیرین فرو رفت. صبح که از خواب بیدار شد، موشی روی سینه اش خوابیده بود. با دیدن موش اندیشید که عاقبت یک شاهزاده به کجا کشیده که باید در اصطبل بخوابد و چنین سرنوشتی داشته باشد.»


مارک تواین به خوبی نشان می دهد غالباً جایگاه ها است که رفتار انسان ها را می سازد. چه بسا که فقیری در جایگاه شاهزاده زندگی ذلت بار خود را فراموش کند و بر اصول انسانی پشت پا زند. این موضوع در رفتار «تام» با مادرش به خوبی نمایان است؛ تام همینطور که از میان جمعیت عبور می کرد پیرزنی تکیده و لاغر را دید که چشم به او دوخته است. آن پیرزن که کسی جز مادر تام نبود همانطور که به پسرش خیره مانده بود به طرفش آمد. وقتی به او رسید گویی می خواست بگوید از این که سرانجام دلبند او به آرزویش رسیده خیلی خوشحال است و تام قبل از این که مادرش لب به سخن باز کند پیشدستی کرد و گفت: شما کیستید خانم؟ من شما را نمی شناسم.


این رفتار دلهره ای در دل «تام» انداخته و  او را به فکر وامی دارد؛ قدرت و جاه طلبی و جلال و جبروت کاخ نشینی چگونه قلب را به آهن پاره ای مبدل می سازد و روح را به پلیدی می کشد تا جائی که انسان عزیزترین وجودی را که مادر نام دارد نمی شناسد و او را این چنین از خود می راند، تام بیچاره حالا دیگر به هیچ عنوان قادر به توجیه کار خود نبود. چیزی مانند خوره وجودش را می خورد و آزارش می داد سرانجام سر به آسمان بلند کرده و از خداوند می خواهد تا او را از این اسارت و گرفتاری رهایی بخشد...


نظرات 1 + ارسال نظر
kkkkkk شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:23 ب.ظ

شهرداری حالا خوب اداره میشه شده شهر هرت-هر کس هر وقت خاس میاد هر وقت خاست میره .خادمی که ماشاالله به جونش بسکه شهرداری نیست آدم فکر می کنه از شهرداری رفته.جالبه که همشم مأموریته یا دنبال آسفالته یا پرونده های ماده صد یا کلاس آموزشی-البته کلاس آموزشی که دو هفته بیشتر نبوده اونم پنجشنبه از ساعت 11 تا 14/30.حالا از ساعت 7 تا 14/30 دنبال چه کاری بوده خدا می داند این مأموریتا رو کی صادر میکنه و کی تأیید می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟.سرپرست عزیز شهرداری همه بچه ها رو مشغول کار کرده که کسی انقلت تو کارش در نیاره مثلن موسوی استکانا رو جمع کنه عظیمی کیف عبدیو از ماشینش بیاره یا نامه ها رو از این اتاق ببره اون اتاق-ابراهیم زاده احمدم که صب که ساعت ورودشو می زنه میره تا شب که بره نماز جماعت ساعت خروجشو میزنه. تو طول روز یا خونس یا تو آبدارخونه با ارباب رجوع چای میخورنو خوش و بش می کنن اخر ماه هم 110 ساعت اضافه کار خودشه سرپرستم میخاد همه ازش راضی باشن ده ساعت میزاره رو اضافه کارش آخه کارش سخته و ناجور-چند تا چایی بیاره برا بچه ها و یاخر هفتم سرویسا رو تمیز کنه.بقیه ام که واقعن خسته می شن بسکه میرن بیرون و میان. به نظر ما عبدیو بزارید شهردار بشه که همه مشغول باشن و به کارای شخصیشون برسن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد