یادداشت
خالهبازی و نان قرضی
چه کسی گفته نان قرض دادن کار بدی است. بچه که بودم مادرم هفتهای یک بار نان میپخت. خمیر را داخل سینی گلی بزرگی با زحمت بسیار سرشت میداد و بعد از این که خوب «ورز» میآمد گوشههای خمیر را از هر طرف میگرفت و به طرف داخل میکشید. شبیه این که گوشههای بقچهای را از هر طرف جمع کنید. مقداری آرد روی خمیر میپاشید و با کنار دست 6 تا خط روی آن میانداخت و میگفت: «الله، محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین»
خمیر که «ور» میاومد نوبت پدرم میشد. بچهها را میفرستاد انباری تا چوب بیارند. خدا نکنه وقت برنامه کودک ساعت 2 جمعهها باشه که هرجور شده باید این مأموریت را انجام میدادیم حتی اگر وسط برنامه «حنا، دختری در مزرعه» باشد. پدر، چوبها رو با تبر خرد میکرد و تنور را روشن میکرد. چه تنوری میشد ؛ داغ و سوزان
نوبت به مادر میرسید تا سرش را بارها در تنور داغ و زمینی کند و نان به آن بسته و از آن بگیرد. و با این همکاری مشترک مادر و پدر و بچهها، نان یک هفته خانواده فراهم میشد. 6 تا بچه ریز و درشت از مادر من که زن سوم پدرم بود.
همینطور که گفتم؛ این کار جمعهها انجام شد. اگر پنجشنبه نان تموم میشد آنوقت، مادر منو میفرستاد در خانه همسایه تا چندتا نون قرضی بگیرم. «به همسایه بگو فردا که پختیم براتون میآریم.»
قرضی فرضی، به نان محدود نمیشد. در هر خانهای یک دستگاه قالی نیر «سروپا» بود. گاهی وقتها که کار به آخر میرسید، قصه قرضی فرضی هم تکرار میشد. بچههای همسایه میآمدند خانه ما و وقتی قالی «پایین» میآمد و وقت بیکاری ما میشد؛ باید به کمک همسایه میرفتیم.
پیرونیهای روستا گاهی پا را از اینها فراتر میگذاشتند و اگر دونفر دوستی صمیمی باهم داشتند و خیلی خانه هم میرفتند با طعن و کنایه میگفتند؛ «اینها زنهاشون را هم قرضی فرضی میکنند.»
قرض دادن و قرض گرفتن به نان پختن و قالی بافتن و ... محدود نمیشه. وقتی پا به جامعه مدرن گذاشتم از این چیزها بیشتر از «در و دهات» دیده شد. معلم به شاگرد یه نمره قرضی اضافه میکرد و در مقابل پدر بچه که کارمند فلان اداره بود ،کاری برای آقا معلم انجام میداد تا قافیه جور شود.
نمیدانم در جلسه چند شب پیش تالار فرهنگ ارشاد حضور داشتید یا خیر. نوبت سخنرانی که به منصور گلناری دبیر خانه مطبوعات رسید چند تا نون به فرماندار قرض داد. «با فرماندار از زمانهای بسیار دور آشنا هستم. دوست و رفیق هستیم. فرماندار شخص فرهنگی است.» و نوبت که به جوادی رسید نانها پس داده شد، آنهم داغ و برشته. «من با آقای گلناری از 30 سال پیش رفاقت داشتهایم. وی از انگشتشمار مطبوعاتی ها متعهد است.»
من که همیشه خدمت آقای ملکآبادی عزیز عرض ارادت و احترام دارم و ایشان نیز در عوض هنگام ایراد مطالب، پته بهشت پنهان را روی آب نریخت که این نشریه باید ماهی یکه بار منتشر شود که نمیشود.
سرتون را درد نیارم. قصه نان قرض دادن سر دراز دارد. رسانه هم از جمله جاهایی است که مجالی فراخ برای این کار است. شما در خبری، گزارشی، مصاحبهای اسمی یکی را بنویس و نانی قرض بده تا وی نیز جای دیگر جبران کند. یا نویسندهای مطلبی به رسانهای بدهد و در عوض رسانه مبلغی میدهد یا کاری برای صاحب قلم بکند.
هر وقت به فکر قرض دادن و قرض کردن میافتم از خود میپرسم مادرم به کرات سر به تنور داغ و آتشین کرد تا نانی به در آورد و در شکم خانواده بریزد و سیرشان کند. آیا این زحمت برای این بود که اکنون فرزندش در خالهبازی دنیای کوچک امروز داستانی بر کتاب قصه نان قرض دادن اضافه کند؟
روح مادر در آرامش وشادی باشد.
فدای شما.
سلام. یه مصاحبه روی وب من از غلامیان کار شده.
منم جور دیگر به موضوع پرداخته ام. مایل باشی در این شماره چاپ کن.
در ضمن حیف شد تو محفل ما نبودی
سلام
سپاس از حضور در وبلاگ بنده و بذل لطفتون...
خدایی نان دستپخت مادر اون هم با تنور و با یاری همدیگه خیلی زیباست آخه این موضوع رو گاهی مادر بنده به ما میگه و در آخر میگه یادش به خیر. در مورد قرض دادن نان به همدیگه بسیار کار به جا و خوبی است ولیکن این جور قرض دادنا توی سیستم اداری و دولتی فکرنکنم به جا باشه وقتی حقوق برخی افراد پایمال میشه و گاهی هم به ریا کشیده بشه...
بازم سپاسگزارم.
درپناه خدا پیوسته تندرست باشید و موفق..