گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

تاوان استقلال فکری نوش‌آباد

نظر

عقب‌افتادگی؛ تاوان استقلال فکری نوش‌آباد*

آقای عمرانی نمی دانم ساکن نوش آباد هستید یا نه؟
رفتار برخی در نوش آباد نیز قابل درک نبود. آن کسی که گفته می شود کفش ها را برداشت حدود ده سال سن داشت. بچه بود. امانوش آباد چوب تفکر مستقل خود از جریان اکثریت کاشان را خورد. نوشابادی ها به حمایت از نخست وزیر مورد تایید امام در کاشان راهپیمایی به راه انداختند. بارها در مقابل کاندیدای مورد نظر آقا موضع گرفتند.
گرچه اقداماتی برای دلجویی از ایشان از همان سالهای دور توسط نوشابادی ها انجام شد اما نگاه مسولین وقت به نوشاباد نگاه صمیمانه ای نبود. الان هم همینطور است. طیف سنتی نوشاباد را به چشم یک جریان غیر خودی نگاه می کنند. البته این مشکل با شخص آقای یثربی نبود بلکه با جریانی بود که هنوز هم این دیدگاه را دارند و حتی آقای یثربی را نیر در سالهای آخر اوت کردند.

در جبهه نیز گفته می شد شهید خرازی بچه های نوش آباد را به خاطر خط مشی شان دوست داشت.


* این نظر از مخاطبی با نام «یک آشنا» در قسمت نظرات مطلب «واکنش به کاشان در حیات و ممات آیت‌الله» درج شده است.

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا عمرانی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ

حضرت آیت الله یثربی افراد را نه به خاطر خط مشی شان ،بلکه در هر خط مشی دوست میداشت .پدری که فرزندانش را اغلب با عملش و غیرمستقیم هدایت میکرد و در موارد نادری که به صلاح می دانست نظر خود را مستقیم نیز بیان میکرد ولی هیچگاه نظرش را حتی به نزدیکترین اطرافیانش تحمیل ننمود..پس حمایت از کاندیداهایی غیر کاندیدایی که ایشان به صلاح پیشرفت کل منطقه کاشان میدانست به هیچ وجه تاثیری نه در محبت زیبا نهاد ایشان نسبت به فرزندانش داشت و نه هیچگاه وجه فشاری می یافت.برداشت هایی در سطح عوامانه که در برخورد بین فرهنگ های سطح پایین کاربرد دارد و در جاییکه بزرگانی کلا از فضاهای فکری اینگونه ای فاصله ای فراتر از کیلومترها دارند جز باعث تاثر نمی گردد .آقا را نه می شد اوت کرد و نه حد واندازه هیچ جریانی در سطح این موضوع بود..هیچ برای کسی افتخار نیست اگر به نوعی بخواهد حتی تلویحا بگوید مخالف حضرت آقا عمل کرده ام..مخالفت هایی که با دزدی کفش و اهانت و توهین از این طرف ،و مهربانی و محبت از طرف دیگر روبرو میشد ..یکطرف شبنامه و دروغ گویی و طرف مقابل صفا و راستی،اگر شما به واقع نوش آبادی بودید از جریان کفش ها و برنامه ریزی که برای دزدیدن آن شده بود و بعد تصادف و مرگ ناگهانی...و پیدا شدن کفش ها در کمد وی خبر داشتید یا خود را بی خبری می زنید و میخواهید در رسوایی که مدتها نام شهر ما را می رفت که لکه دار سازد ولی مهربانی ها و سفرهای متعدد و پیاپی آقا و تجلیل از نوش آباد به آنجا مانع از تمام شدن این اتفاق به اسم تمام شهر شد دری بگذارید ..حکایت ماجرای کفش خود تمثیلی از والا بودن و سادگی و مردمی بودن آقاست..اگر نیک بنگریم ..انسانی در اوج محبوبیت و قدرت برای ادای احترام در مراسمی حاضر میگردد ..او از ورودی مردمی می آید ونعلین های ساده طلبه گیش را در جایی که عموم قرار داده اند و نه مانند صاحبان قدرت از مکانی خاص و جایی خاص،قرار میدهد..اما عده ای نور را بر نمی تابند مگر بر سر جدشان چه آوردند ..بین کفش های گران قیمت دیگران باید هم سراغ نعلین ساده آقا می رفتند تا بغض و کینه خود را به نمایش بگذارند و مهمانی را که با محبت به شهرشان وارد شده را با پای برهنه بدرقه کنند..چون میدانند نه او اهل عکس العمل های تند است و نه ضرب و زور..و او در نهایت مظلومیت با پای برهنه آنجا را ترک میکند ..همین روایت ماجرا حقانیت این سید مظلوم را تا دنیا دنیاست بیان می کند..آقا هیچ گاه عقیده ای را به کسی تحمیل نمی کرد که کسی بخواهد از آن مستقل باشد.. و افسوس و صد افسوس که:
روزی که جان فدا کنمت، باورت شود
دردا که جز به مرگ، نسنجند قدر مرد



آری می توان چند وقتی دروغ گفت! وعده ای را فریب دادو پروپاگاندا را به تمامی وجه به کار گرفت و جهل و زشتکاری را بعنوان مخالفت با سیدی پاک نهاد خواند و لی خفت و رسوایی گریبان را چنان می گیرد و مفتضحت می کند که روزی هزاران بار لعنت شوی و خود بر خود لعنت فرستی مانند آنچه که در همین چندوقت بر جامعه رفت..
خون می‌رود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه، که فریاد داشت، درد



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد