یادداشت
فرهنگ لغت جامعه
عبدالمجید رفیعی
مثل سیب سرخ کرده در تابه جلیز ولیز میکرد. ساعتها صحبت کرد و گفت؛ «رفیق، هرکاری بخواهی برایت انجام میدهم. در ماهنامهای که تو مدیریت اجرایی آن را به عهده داری خبرنگار تماموقت و مفت و رایگانت میشوم» ولی فایدهای نکرد که نکرد.
آن روزها تازه وارد عرصه خبربیاری و خبرنویسی شده بودم. خیلی با فضای پیرامونی آشنا نبودم و از طرفی در فرهنگ لغت به دنبال معانی تعامل و احترام و روزنامه و روزنامهنگاری و رکن چهارم و دموکراسی میگشتم.
به دفتر کوچکی که در پاساژ عزیزی داشتم آمد و بعد از ساعتی گفت و گو روی دیوار خطی کشید و گفت: «این خط، این نشون، این هم کلاه درویشون. این سه نفر نمیگذارند بارت به منزل مقصود رسد.»
ناراحتی او ریشه در شرکتی داشت که با تعاون مطبوعاتچیها بنا شده بود. بعد از چند ماهی پولی تمام شد و عدهای متضرر و تعدادی متهم و کار به آژان و آژانکشی رسید.
گفت: «اینها اینکاره نیستند. فقط آمدهاند تا اسمشان را با چند یادداشت در نشریه نشون قاضی بدهند و ثابت کنند مطبوعاتیاند و از گیر بجهند» و گفتم همدیگر را ببخشید و با هم گفت و گو کنید.
چند سالی از آن قصه میگذرد. تلاش کردم از محور اخلاق قدمی خلاف نگذارم. نمیدانم تا چه حد موفق بودم یا نبودم. ولی بودند که آمدند و بنایی خراب کردند و رفتند. شاید دوست من از این قصه ضرر دید و در تابه نارفیقی سرخ شد و شاید قطراتی از روغن داغ چشمان من را نیز نواخت ولی چشمانم بازتر شد و در فرهنگ لغت جامعه، اخلاق و رفاقت و احترام معنی شد.