گزارش
نگاه مردمی به یک طرح زیست محیطی
زیر منگنهایم
چاپ شده در شماره 468 ( نیمه دوم خرداد 91) هفته نامه آرمان
«عرض من دو دقیقه است. از روز اول تا حالا برای برزک مزاحمت ایجاد کردهاند. برزک جایی است که وجب به وجبش صاحبی است و سند مالکیت دارد و بنده حقیر که اینجا نشستهام پنج «علفهگاه*» دارم. برای هر «علفهگاه» پول یک جریب زمین دادهام.»
«حاجی شاکری» پیرمرد روستایی، اول جلسه این حرفها را به من زد و ادامه داد:
«جایی نیست که
بلاصاحب باشد. برزک یک دره کوچک است که گنجایش محیط زیست را ندارد. ما چشم
امیدمان اول به خدا و بعد از آن به شماست. بلکه خدا نجاتمان بدهد.
اللهوکیلی ما را تنگ منگنه گذاشتهاند. الان سیر این آبادی شدهایم. وضع
نداریم. روزگار نداریم. معرفت شما بیش از ما ولی سنتان کمتر است. تا ده سال
پیش تمام امورِ خلق برزک از صحاری میگذشت. «علفه» از صحرا میآوردیم.
بوته از صحرا میکَندیم. گوسفندانمان در صحرا چرا میکردند و شیر و ماست و
لبنیات و گوشتمان را از صحرا تهیه میکردیم. حالا اگر برای درست کردن چایی،
یک بوته بِکَنیم مجازات میشویم.»
همینطور که صحبت میکرد دیگران نیز آمدند.
تعدادشان بیش و کم به بیست نفر رسید. خانمها نیز بودند ولی پشت پرده مسجد
نشستند. گاهی پرده را بالا زده و نگاه میکردند. با شناختی که داشتم مردم
از سه محله کارگاه و مصلی و باغستان بودند. با توجه به درخواستی که از دفتر
هفتهنامه آرمان کاشان داشتند؛ قرار بود دو سهنفری در منزل شخصی
دغدغههایشان را برای خبرنگار آن رسانه مطرح کنند ولی ترجیح دادند این
اتفاق با جمع بیشتر و در مسجد باغستان انجام شود. «خیرالله ترابی» گفت:
«اغلب
ما به جزء چهار پنج نفر سواد آنچنانی نداریم. رودربایستی نداریم. باید
گفت. خواهش من این است اگر نقطه ضعفی در صحبتهایمان بود آن را ننویسید ولی
بنویسید که گرفتار چه مشکلاتی شدهایم» و ادامه داد:
«وقتی یک پسر عاشق
است و به خواستگاری میرود، همه شرایط عروس خانم را قبول میکند ولی وقتی
انگشت روی دفتر خورد، هیچکدام از تعهداتش را انجام نمیدهد و قصه منطقه
حفاظت شده محیط زیست نیز اینگونه است.»
این روزها قصة محیط زیست برای
برزکیها پُرغصه شده است. بزرگ و کوچک، زن و مرد، بسیجی و غیربسیجی، مسئول و
غیرمسئول نمیشناسد. همه را بیسند به دادگاه برده و با سند و وثیقه روانه
خانه میکنند.
پیرمرد دیگری گفت: قاضی اجازه نداد یک کلمه حرف بزنم.
اجازه نداد از خودم دفاع کنم. فقط اسمم را پرسید و گفت: «بازداشتی؛ سند
بذار تا آزاد شوی.»
دیگری گفت: «به خدا قسم تمام این مشکلات و گزارشها و
شکایتها از محیط زیست شروع شد. سالیان سال شکاربان به منطقه میآمد و ما
همکاری میکردیم. این حرفها نبود. یکی دو سالی است بحث عوض شده است. معلوم
نیست چه میخواهند بکنند. آنوقت ما را متهم میکنند که شکارچی هستیم و
منافعمان در خطر افتاده است.»
حاجی شاکری گفت: «گفتهاند آب «ریزآب**»
ملی است. درخت گردویی که پیش از پنجاه سال دارد و مالک دارد؛ ملی است.
اراضی و باغات را ملی اعلام کردهاند.»
همه به طریقی حرفهایشان را
میزدند ولی با ملاحظه. همه مواظب بودند تا حرفی نزنند که باعث گرفتاری
شود. از گوشه چشم دیدم که افرادی با ایما و اشاره از بعضی دیگر می خواستند
فلان حرف را بزنند یا نزنند. «شیخزاده» صحبتهایش را نوشته بود و از روی
کاغذ برای بقیه و من خواند:
«با سلام و درود بر شهیدان گرانقدر، امام
شهدا، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با سلام و درود به مقام عظمای ولایت
حضرت امام خامنهای و سایر خدمتگزاران دلسوز به نظام مقدس جمهوری اسلامی و
...»
در این هنگام پیرزنی را با ویلچر به قسمت مردانه آوردند. با پرسش
از بغلدستیام متوجه شدم مادر شهید است. مادر شهید قاسمی. همراه او
پیرمردی عصا به دست بود. برای او صندلی پلاستیکی آبیرنگی گذاشتند تا کنار
صندلی خانمش در بالای جلسه بنشیند. مشخص بود به جهت کهولت سن نمیتواند روی
زمین بنشیند. شیخزاده ادامه داد:
«... و اما مسئله اصلی این است؛ بیش
از 80 درصد اهالی شهر نوپای برزک کشاورز و دامدار هستند و فقط از این طریق
امرار معاش میکنند. مسئولین محیط زیست همه باغات، مزارع، مراتع، دامداری و
درختان منطقه را که سند عادی و ثبتی چندین صد ساله دارند همه را برای حیات
وحش به عنوان اراضی ملی منطقه حفاظت شده و ممنوعه اعلام کردهاند. سوال
مردم از اول این بوده است آیا مسئولین حق این کار را دارند یا خیر؟ حق مردم
چه میشود و باید کجا بروند و چکار کنند؟ آیا یک کشاورز و دامدار نباید تا
حدودی آزاد باشد. برای خود و مملکت تولید کند. آقایان میفرمایند شما هم
استفاده کنید و ما با شما کاری نداریم. عرض کردم مثل این است آقایی منزل و
اموال شخصی را ابتدا به نام خود ثبت کند و وارد منزل آن شخص شود. اگر آن
شخص اعتراض کند، بگوید اشکالی ندارد شما هم در منزل خودت ایاب و ذهاب داشته
باش.
متأسفانه افراد معترض را اخلالگر و مخالف نظام و قانون معرفی
کردهاند و میگویند میخواهند شکار صید کنند. ما روز اول به آنها گفتیم ما
از شکاربانی شما حمایت و همکاری میکنیم. مردمی که قبل از پیروزی انقلاب
در تمام صحنهها حضور داشتند و ثابت کردند فدایی انقلاب و قانون و ولایت
هستند امروز به عنوان اخلالگر و مخالف نظام هر روز باید روانه دادگاه شده و
بدون کوچکترین جرمی محاکمه شوند تا چند نفری بتوانند به هدف برسند.
مسئولین
محترم منطقه نیز تا کنون کوچکترین توجهی به خواستههای ما نداشته و
فرمودهاند مردم مشروعیت ندارند که کسی با آنها صحبت کند و ما را ضد انقلاب
میدانند. از مسئولین محترم تهران استدعای عاجزانه داریم کارشناس دلسوز و
متعهد بفرستند تا منطقه را شناسایی کرده و اگر حقی نداریم ما را توجیه کنند
و بگویند چکار کنیم و اگر حقی داریم ما را رها کنند. به حال خود واگذارند
تا به کشاورزی و دامداری ادامه بدهیم. در ضمن مسئولین محترم بدانند تا پای
جان فدایی انقلاب، ولایت و قانون خواهیم بود.»
حسین شفیعیان نیز در جلسه
بود. او گفت: «الان نصف مزرعه «دم قاشون» در GPS آنهاست. چهل خانوار
زمستان و تابستان در آنجا زندگی میکنند. من رفتم یک سوالی از بخشدار
بپرسم. رو به من شد و گفت آقای شفیعیان؛ شما زیاد صحبت میکنید. میخواستم
بپرسم باغ پیرمردی که میگفتند نمیتوان برای آن کاری کرد؛ باغ پدر من است.
الان سند عادی دارد. میخواهم بروم سند ثبتی بگیرم. آیا محیط زیست جواب
استعلام ثبتی شدن باغ را خواهد داد. پرسش من همین بود و دیگه عرضی ندارم.»
دو
سه ماهی است ذهن تعداد زیادی از مردم و مسئولین منطقه درگیر این موضوع
است. من هنوز تعریف دقیق منطقه حفاظت شده محیط زیست را نمیدانم. از مردم
پرسیدم هرکسی چیزی میگفت. حتی با رئیس شورا هم صحبت کردم. او هم دقیق
نمیدانست. اینجور موقعها حرف و حدیث زیاد میشود. یکی میگفت قرار است
گرگ به منطقه بیاورند. دیگری میگفت قرار است اراضی و باغات و آبها را ملی
اعلام کنند. یکی دیگر میگفت بروید منطقه حفاظت شده محیط زیست موته را
ببینید متوجه میشوید که زندگی را بر مردم سخت کردهاند.
آخر جلسه مادر و
پدر شهید هم صحبت کردند. پدر شهید گفت: آیا فقط برزک ملی است یا همه ایران
ملی است. اگر فقط برزک ملی است چرا مردم شهید دادهاند و آب و خاک را از
چنگ دشمن درآوردهاند. و مادر شهید قاسمی ادامه داد: خدا شاهد است پسرم به
من گفت اگر به جبهه نروم دشمن به خاک ما میآید. برادرش گفت: ننه ناراحت
است. بچهات گریه میکند. من به جبهه میروم و شما اینجا در کنار زن و بچه و
پدر و مادر بمان. پسرم گفت: برادر؛ جبهه که عوض ندارد، هرکسی به جای خودش
میرود. و آنقدر این در و آن در زد و با من صحبت کرد تا رضایت مرا گرفت و
رفت و جاویدالاثر شد.
صحبتهایشان را شنیدم. روی پدر شهید را بوسیدم و
از جلسه بیرون آمدم. از خدا خواستم به من کمک کند تا گزارشی منصفانه از این
جلسه تهیه کنم.
* علفهگاه به محدودهای از دامنه صحرا اتلاق میشود که
علوفه خودرو سبز شده و در گذشته از آن برای تأمین خوراک دام اهالی استفاده
میشده است.
** ریزآب به آبی گفته میشود که از یکی از درههای بالادست برزک سرازیر و بخشی از باغات آن منطقه را تحت پوشش قرار میدهد.
تیتر: محمد دهقانی آرانی