یادداشت
برای میراث نمکشیده کاشان- ۲
کاش قصه فردایمان این نباشد
-جابر تواضعی-
انتشار مطلب «سرگشاده برای میراث نمکشیده کاشان» در رسانههای مختلفی مثل سایت روزنامه کاشان و نشریاتی مثل آرمان، بهشت پنهان، جوان کویر، همشهری ویژه کاشان و همچنین بازنشر آن در رسانهها و شبکههای اجتماعی مختلف بازتابهای گوناگون و گستردهای داشت. مجموع همه آنها پای نشریات سراسری را هم وسط کشید و باعث شد آنها هم گزارشهای متعدد و مفصلی را از حادثه نمکشیدن حمام فین منتشر کنند.
ماحصل این بازتاب گسترده در میراث هم به خوبی خودش را نشان داد. به فاصله اندکی همان واقعه یک بار دیگر تکرار شد و حمام باغ فین برای بار دوم نم کشید. خبر این اتفاق بلافاصله سینه به سینه و پیامک به پیامک منتشر شد و نتیجه، تکذیب این خبر توسط میراث بود. نتیجه بعدی برگزاری نشست خبری مدیر میراث به همراه شهرام امیری مسئول امور فرهنگی و اجتماعی میراث فرهنگی استان در روز هشتم خرداد و حدود ۱۰ روز بعد از روز جهانی موزه و میراث فرهنگی بود که تنها بازتاب اندکی در هفتهنامه آرمان داشت و جواب دندانگیری هم در آن پیدا نمیشد.
در مطلب اول قول داده بودم جزئیات ساخت مستند ۴ دقیقهای «باغ بیبرگی» را بنویسم. ولی دیدم حیف است ساده و سرسری از کنار اظهارنظرها و کامنتهای مختلفی که برای آن مطلب نوشته شد، بگذرم. ضمن اینکه اعتراف میکنم تصور میکردم دوستان و همراهان و موافقانی که حضوری و تلفنی من را به ادامه راه تشویق میکنند، با همتی مردانه خودشان هم آستین بالا بزنند و وارد گود بشوند که دلایل عدم اتفاقش بحث مفصلی دارد. نتیجه این عدم انسجام، یک- هیچ به نفع مسئولان محترم.
خودمان هم اینجا نم کشیدیم
مدیر سایت روزنامه کاشان با عذرخواهی چند تا پیام برایم می فرستد که چون محترمانه نیست، تأییدشان نکرده. میگویم حتماً تأییدشان کند. روش وبلاگ خودم هم تأیید همه پیام ها است. فقط کلمات رکیک احتمالی را حذف میکنم. حذف معنا ندارد، وقتی همه حق اظهار نظر داریم.
اولین واکنش در صفحه فیسبوک، مال «سعید عطاییشاد» شهردار مستعفی مشکات است که گویا زمانی پیشنهاد ریاست میراث را هم رد کرده: «چه جالب! میراث فرهنگی نمکشیده …» و این عبارت «میراث نمکشیده» ترکیبی است که انگار به دل خیلیها مینشیند. «فاطمه رسولزاده» مینویسد: «ای کاش میتوانستند این فریادها را بشنوند. اما پنبه در گوش راحتترند.» و «علیرضا دیمکار» میگوید: «بابا ما خودمون هم اینجا نم کشیدیم!»
«محسن هجری» دوست و همکار خوب نویسنده و روزنامهنگارم علاوه بر اینکه مطلب را به اشتراک میگذارد، برایم پیام میگذارد: «درود برشما. چه خوب و مستدل نوشتهاید و این همان وظیفهای است که بر دوش نویسنده سنگینی میکند.»
جالب اینجا است که واکنشهای وبلاگ شخصیام جدیتر و مفصلتر است. دوستی با امضای «همشهری» در پیامش به بیخیالی توصیه میکند و اینکه نباید خیلی خودمان را ناراحت کنیم: «اینهمه خرابی و صدمات بابت تصمیمات نابهجا و مسئولان نالایق و بی کفایت، این هم روش! ما دیگه عادت کردیم.»
«امیرحسین» هدیدها و سنگاندازیها و اذیتهای پارسال مسئولان برای ثبت انجمن دوستداران میراث فرهنگی را یادآوری میکند و برای مسببانش دعای خیر میکند.
قبلاً آسمان به زور پیدا بود
و اما جدیترین واکنش در وبلاگ، مال دوست خوب داستاننویسم «مرتضی احمدینجات» است که دوباره مدتی است به میراث برگشته: «تو که هیچ وقت زود قضاوت نمیکردی. شدی مثل هممسلکهات تو جامجم و همشهری که خودشون میبرن و میدوزن و متهم می کنند و به دار میزنند و یک فاتحه هم نمیخوانند.»
مینویسم که اگر باغ بیدرخت یعنی زود قضاوت کردن، پس قضاوت را باید با هم تعریف کنیم و میخواهم که منظورش را از «هممسلک« بهتر توضیح بدهد: «اگر هم منظورت مرام و مسلک سیاسی و عقیدتی است که من بعد چندین و چند سال با جامجم خداحافظی نمیکردم. چون با کسی عهد اخوت نبستهام؛ چنانکه تو در این مدت کوتاه بستهای.» و با یک شوخی تمام میکنم. ولی همین شوخی کوچک چنان دوست نازنینم را برآشفته میکند که دلیل جدیدی را برای دلیل خشک شدن درختان باغ رو میکند. دلیلی که در نوع خودش تازه و بدیع و قابل پیگیری است: «من نانم را به کارم نمی فروشم. اما تو اگه دین نداری لااقل آزاده باش. من دورههای مدیریتی مختلفی را تجربه کردم؛ سالهاست. نمیخوام بگم ضعف و سهلانگاری نبوده. هیچکس ادعای کامل بودن نداره. اما باید مقایسه کرد. طرف برای جابهجا کردن یک فاکتور میلیونی و برای مثلاً پول به جیب زدن میآد فاکتور کود صادر میکنه. قضیه لو میره. بعد برای اینکه از شر سازمانهای بازرسی خلاص شه، واقعاً کود رو میخرد و به اندازه ده بیست برابر استاندارد میریزد پای درختان باغ؛ یعنی یه جنایت بزرگ. بعد همین آدم با روزنامههایی که تو سالها ازش ارتزاق میکردی مصاحبه میکند که درختان باغ فین را یزدانمهر خشکاند. این یعنی چی؟ این کمال پستی است رفیق. پنجاه سال کسبه بازار در ایوانها و شبستانهای مسجد تاریخی میرعماد لباس و کت و شلوار آویزان کرده بودند و کسی جرأت و زورش را نداشت که از آنجا بلندشان کند. یزدانمهر توانست. باغ فین در زمان ایشان ثبت جهانی شد، عرصه و حرایم سیلک برای اولینبار در زمان ایشان با استفاده از یافتههای باستانشناسی به صورت علمی مشخص شد، اعتبارات میراث دو سه برابر شد، نظم اداری حاکم شد، به هرکس بر اساس توانمندیهایش پست داده شد، حمام باغ فین بعد از سی سال مرمت شد که این وسط به خاطر سهلانگاری کارگر پیمانکار نم کشید.»
دوستم خیلی تندتر از آنی است که خیال می کردم. دست آخر من را متهم میکند که نیمه خالی لیوان را دیدهام و به اعدام یک بیگناه حکم دادهام: «رسالت روشنفکری ایجاب میکند که واقعبین باشی و این واقعبینی نه به تفکرات سیاسی کاری دارد و نه هیچ. فقط باید آزاده بود، آزاده.»
به آرامش دعوتش میکنم و اینکه قبل از عصبانیت یکبار دیگر جواب من را بخواند: «در حد و اندازههای کارمندی، حیف است من و تو از این الفاظ برای هم استفاده کنیم» و ادامه میدهم: «خوشبختانه من هیچکدام از اینهایی را که میگویی نمیشناسم. اینجا بحث نیمه خالی لیوان نیست. میراث فرهنگی و مسائل کلان کشور نمره مدرسه نیست که وقتی طرف ده گرفت قبول بشود و برایش هورا هم بکشی. بحث من یک تفکر است و نه آدمها. هر کسی مسبب و مقصر هرکدام از این فجایع است باید محاکمه بشود. چه قبلیها و چه بعدیها. دوست خوبم! تو که هم دین داری، هم آزادهای و هم داستاننویس و هنرمندی بگو؛ حکم قصاص برای ۲۰۰ سروناز ۴۰۰ ساله با قصاص چند تا آدم برابری میکند؟!»
و مرتضی که هیچ وقت اینقدر آنلاین نبوده ادامه میدهد: «من فقط گفتم قضاوت عادلانه داشته باشیم. خود ریاست میراث کاشان هم اعتقاد دارد که مقصر خشک شدن درختان باغ فین را باید در چهارراه مرکزی شهر در ملأ عام اعدام کرد. جنایت هولناکی است. ده دوازده سال پیش وقتی میرفتی باغ فین، فقط درخت میدیدی و آسمان به زور پیدا بود…»
انگار اینجا خبرهایی هست
«صادق» هم به بخشی از حرفهای مرتضی اینطور جواب میدهد: «جمع کردن بساط دستفروشهای مسجد میرعماد کار میراث فرهنگی نبود. آیت ا… امامی کاشانی تولیت مسجد را به عهده گرفتند و تصمیم دارند مسجد را به مرکز فرهنگی و مدرسه علمیه تبدیل کنند و بعضی از آقایان را با زور و بعضی را با پول بیرون کردند.»
«حامدکوچولو» مینویسد: «گاهی نادانسته روی نقطهای حساس دست میگذاری و داد همه درمیآید. کاش دفعه بعد سُمبه را پُرزورتر بزنی. به گمانم اینجا خبری هست.»
«نسرین ارتجاعی» مینویسد: «از اینکه واسه باغ فین زیبامون نوشتی ممنون. اما کو گوش شنوا؟ به قول خواهرم که گیاهپزشکه، اگه واسه درختان باغ فین بسیار زودتر از این کار، کارشناس زبده می گذاشتند و پول خرج می کردند، مجبور نمیشدند قطع کنند. چون اگه قطع نمیشد، به درختان دیگه صدمه میزد. حالا هم اگه واسه حمام پول خرج نکنند، شاید واقعاً خرابش کنند و به قیافه ماها بخندند. دوستان مسئول ما آدمهای بافکری نیستند.»
«سید محمد علوی نوشآبادی» که علاوه بر معلمی و روزنامهنگاری بهعنوان راهنمای آثار تاریخی در زمینه میراث هم دل پردردی دارد، حکایتی را از اسکندر مقدونی قبل از حمله به ایران نقل میکند که طولانی بودنش بهانه خوبی است که اینجا نیاورمش. خوانندهای با امضای «این هم یک راز هست» از آخرین سفر دردناکش به کاشان و دیدن باغ فین و خاطره درختان سربریده و موزه همچنان تعطیلش گفته و از خواندن این مطلب ابراز تأسف میکند: «فرقی نمی کند کاشان باشی یا هر جای دیگر از این سرزمین. اینجا خیلی چیزها ارزشی ندارد، چه رسد به پیشینه و گذشته فرهنگی. اینجا هیچکس در جای خود قرار ندارد.»
«علی حیدری» هم به بیتی از خواجه شیراز قناعت میکند: «شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت/ چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم.»
این وسط خوانندهای به نام «مزدک» کامنتهای عجیب و غریب میگذارد و قبل از اینکه من فرصت تأیید داشته باشم، با توهین من را به سانسور پیامها و بیاعتقادی به دموکراسی و اینجور چیزها متهم میکند. حالت آنهایی را دارد که در دعواهای ساده تلاش میکنند طرف را تحریک کنند و دعوا راه بیندازند. کافه به هم میریزد و چند نفری میخواهند شناساییاش کنم و جواب بدهم. خواهش میکنم در یک فضای بیتنش گفتمان کنیم! خواندن یکی از پیامهای مغشوش مزدک کفایت میکند: «چرا دوست دارید همهاش ازتون تعریف و تمجید بشه حضرات روشنفکرنما و منورالفکرهای کاشانی؟ شما که دم از کاشان و کاشی بودن و هنر و فرهنگ این شهر چندهزار ساله می زنید، اگه یه زمانی بشین مدیران فرهنگی این شهر، فکر میکنید بهتر عمل میکنید؟یادش بهخیر مهندس رسولیمنش و سعید عطاییشاد. من همیشه از این بزرگواران به نیکی یاد میکنم. نه نویسندهاند و نه شاعر. اما در دوره چند ساله مدیریتشان آنچنان تأثیر عمیقی بر فرهنگ این شهر گذاشتند که تا سالیان سال هنوز آثارش هست. اما حساب آنها از شماها جداست. شماها از روشنفکری فقط ادعایش را دارید. در صورتی که تشت رسوایی شما سالهاست که از بوم افتاده.کتاب «سر زدن به خانه پدری» هنوز از یادمون نرفته و حاشیه هایش آقای زیر درخت انجیر.»
خواهش میکنم واضحتر حرف بزند و اینکه ما را چه به مدیریت؟ و اینکه روی چه حسابی حساب ما از آن بزرگواران جدا هست یا حتی نیست؟ مهمتر از همه حاشیههای «سر زدن به خانه پدری» چی بوده که خودم خبر ندارم؟!
چی بگم؟ هرچی بگم از خوبیهاش کم گفتهم
برویم سراغ کامنتهای سایت روزنامه کاشان. «سام» پیغام میگذارد: «نمیدانم چرا مسئولین مربوطه قدر آثار کاشان را نمیدانند. اطراف مهریز یه کاروانسرای نه چندان قدیمی است که نمیدانید مسئولش با چه آبوتابی آن را برای توریستها توضیح میداد. وقتی من و همراهانم آن را با آثار قدیمی کاشان مقایسه کردیم، به خودمان افتخار کردیم. افسوس که هیچکس مسئولیت خرابیها را قبول نمیکند.»
«همشهری»نامی مسئولان نالایق و بیکفایت را یکی از آفتهای گسترده این مملکت میداند و ضمن آرزوی کمشدن شر آنها توصیه میکند خیلی خودمان را اذیت نکنیم. اما «طلا» ضمن مقایسه نابرابر و از پیش مشخص بنده با موجود مفیدی مثل گاو نوشته: «[شما] یک مشت آدم بیسواد و ابله [هستید] که اصلاً نمیدونید بنای تاریخی یعنی چه. فقط بهخاطر یه مشت گاوتر از خودتون میخواهید یه عده آدم شریف و باسواد رو تخریب کنید. از مدیریت مقتدرانه [میراث در] حال حاضر هرچه بگویم کم گفتهام. ایشان هیچ کاری را بدون مشاوره با بهترین اساتید در زمینه خودش انجام نمیدهد. از همان قطع درختان باغ فین گرفته تا بقیه قضایا. شما … بیشعورید که قدر آثار تاریخی را ندارید. دزد از میان خود شما است. شما که دم از خدا میزنید، یه مشت کافر احمق بیسوادید که از یک نم کوچک یک کلاغ چهل کلاغ میکنید. دست خودتونم نیست، ذاتاً فضولید.»
«صمد سیناپور» از اینکه کسی یا گروهی برای این خسارات ملی دم نمیزند و یقه فلان مسئول را نمیگیرد، ابراز تعجب میکند و «مهدی» با این توضیح که منظور حضرتش از نیش باز، عکس من است که مسئولان سایت بنا به رسم و رسوم حرفهای کنار مطلب گذاشتهاند، مینویسد: «اولاً این عکس ربطی به حمام باغ فین نداره. ثانیاً شما این همه نکات مثبت رو مثل ثبت جهانی باغ فین و افزایش بودجههای مرمتی و بهبود سیستم اداری و … تو میراث کاشان رو نمیبینید و چسبیدید به چند تا نقصی که در برابر کارهای انجام شده به حساب نمیآد. ثالثاً بحثهای تخصصی مرمتی رو بسپرید به اهلش. رابعاً شما اون زمانی که طرف ۷۰۰ میلیون بالا کشید، کجا بودید که افاضات بفرمایید. خامساً موضوع درختان باغ فین در زمان مدیران قبلی اتفاق افتاد. سادساً به جای اینهمه تهمت و افترا فکر پل صراط باشید که اون موقع نمی توانید این جوری نیشتون رو باز کنید.»
وقتی همه خوابیم
«حمید» مینویسد: «ما همه خوابیم؛ چه در کاشان و چه در هرکجای ایران زمین. این قصه هم مال امروز و دیروز نیست. کاش فرجاممان درست باشد و قصه فردایمان این نباشد.
«یه نفر» با کلی مقدمهچینی که آثار تاریخی متعلق به همه مردم است، طرح این سؤالات را به حق دانسته تا به اینجا برسد که: «… ولی دیگه اصلاً قابل درک نیست که با عصبانیت و بدون تحقیق در موردش [میراث]حرف بزنی و حکم صادر کنی و تیغ قلمت رو تیز بکشی رو گردن اولین کسی که به ذهنت می رسه و بدیهی است رئیس میراث فرهنگی یا معاونای اون هستند. آخه تو یه خبرنگاری، اونم با سابقه و حرفهای. به حلال و حروم و شرعیات هم که اعتقاد داری. مهندس هم که هستی و میدونی هر موضوعی رو باید دو دوتا چهارتا و بررسی کرد و بعد براش نظر داد. دوستت که تو میراث کار می کنه. یه زنگش بزن، دو کلمه ازش بپرس، بعد بنویس. من ازش پرسیدم و اون گفت: نگهداری آثار تاریخی، اونم تو شهری مثل کاشون با این همه اثر ارزشمند، تو این وضعیت فعلی، کار خیلی خیلی سختیه. خیلی خیلی سخت. ببخشید، ببخشید، یکی از سختیهاش هم اینه که همه خودشون رو کارشناس اون میدونن و راحت دربارهش نظر میدن و مطمئن هم هستند که نظرشون درسته.»
بیچاره افکار عمومی
و اما نظر «یک دوستدار میراث فرهنگی» که به صلاحدید مدیران سایت تمام و کمال در بخش یادداشتها منتشر میشود، مفصلترین و مستدلترین اظهار نظری است که درباره اولین قسمت مطلب میراث نمکشیده ابراز میشود. نویسنده در مقدمه این مطلب از همه مخاطبان خواسته بدون درنظر گرفتن منافع زودگذر سیاسی و با آرامش، موضوعات پیش آمده را مرور کنند و با در نظر گرفتن منافع ایران اظهار نظر کنند. او نوشته: «هر مدیری در راستای مسئولیتی که قبول می کند، حتماً باید پاسخگو باشد و در مقابل وظایفی که انجام میدهد، نهتنها هیچ منتی بر ملت ندارد، که حتی اگر ایثار کند ـکه این روزها کیمیا است- تنها لذت درونی و معنوی آن برایش کافی است. پس اگر مدیری کلی کار مرمتی کرده و بودجه جذب کرده، دستش درد نکند. اگر این کار را نمیکرد معنیاش این بود که به اشتباه انتخاب شده و دلیلی برای چشم بستن بر خطاها و کم توجهیها نیست.»
او در ادامه از مدافعان میراث خواسته در مورد مسائل زیر کلاهشان را قاضی کنند: «در مدت ۷ سال گذشته، کاشان ۴ رییس میراث به خود دیده که هرکدام منشأ بسیاری از مشکلات و فجایع بودهاند و در حالیکه فرمانداران محترم، دوران آنها را دوران طلایی میراث میدانستهاند، کنار گذاشته شدهاند؛ بدون اینکه پاسخگوی عملکرد خوب و یا بد خود باشند. (همه این مدیران کمترین تخصصی علمی و عملی در اداره تشکیلاتی بهنام میراث نداشتهاند و تنها این آخری مدتی پیمانکار بنایی در نطنز و بادرود بوده، نه متخصص در میراث فرهنگی!) من نمیدانم کاشان به چه بلیهای دچار شده که مدیران آن در دوره کنونی از ناآشناترین و ناکارآمدترین مدیران انتخاب میشوند.»
این دوستدار میراث فرهنگی در ادامه به این نکته اشاره کرده که شکی نیست که یک مدیر در دوره مدیریتش کارهای خوبی هم میکند. ولی این دلیل نمیشود فجایعی را که یکی دوتا هم نیست، کوچک بشماریم. او با لیست کردن این فجایع به اینجا میرسد که نمیتوان خسارت این اتفاق را برآورد کرد و هیچ پیمانکاری هم توان پرداخت آن را ندارد: «تازه معلوم نشد آقای رئیس آخرش خسارت را گرفت یا مثل حمام باغ فین قرار است خسارت گرفته شود. بیچاره افکار عمومی!»
او که اطلاعاتی بیشتر از یک دوستدار ساده میراث فرهنگی دارد، یادداشتش را با این جمله به پایان رسانده: «اگر هر از چندگاهی اگر صدای خبرنگار یا دلسوزی درآمده، با لطایفالحیل ساکتش کردهاند. یکی را بعد از پخش گزارش انتقادی با استخدام خانم مکرمهاش به سکوت واداشتهاند و دیگری را با وعده و وعید. انشاءا… که کسی را تهدید و محدود نکرده باشند. در هر صورت این آخرین مورد آن نیست و همچنان ادامه دارد. مگر اینکه به چیزهایی اعتقاد پیدا کنیم و بعد از سر عقیده و از جان مایه بگذاریم.»
منبع: تارنمای روزنامه کاشان