گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

صلاح و حکمت

صبح وقتی به خانه رسیدم دیدم یکی از پنجره‌ی اتاق باز است. با خود گفتم وقت رفتن حواسم نبوده است و آن را نبسته‌ام. روی صندلی میزکار نشستم. نگاه به روی فرش افتاد. جای پای خاکی به این بزرگی! 

یه لحظه متوجه موضوع شدم. بله دوستی به خانه آمده است. صدای خانم زدم. گفتم نگاهی به وسایل خانه کن ببین همه چیز هست.  

خانم طبق معمول مستقیم به سراغ صندوق طلاهایش رفت. و آنجا بود که آه از نهادش درآمد. طلاها نیست. 

کنار کمد نشست. نگاهی به من کرد و گفت آخه چرا من 

نگاهش کردم و هیچ نگفتم. 

از این موضوع بیش از پنج سال می‌گذرد. این اتفاق در حالی افتاد که نانی برای خوردن نداشتیم ولی هیچ وقت گله‌ای نکردم. همیشه با خود گفتم شاید صلاح و حکمتی در این کار نهفته است که من انسان خاکی از آن بی‌اطلاعم.

نظرات 11 + ارسال نظر
ح ع یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام
حالاهم آنقدر حواست پرت است که اصلا به تایپ درست متنت دقت نکرده ای.

در ضمن ما نفهمیدیم داستانک گفته ای یا راستانک !
اصلا توی این پنج سال دنیا بیش از پنج هزار برابر عوض بدل شده است ( می خواستم بگویم مردم عوض بدل کرده اند خجالت کشیدم ) حالا تو یک موضوع پنج سال پیش را تازه کرده ای.
قربون شکل ماهت ! غرو با بیا بیرون . بیا تو چار راه پنجه شا یه حالی بکن. این حکومت همه ی وسایل حال کردن و برای من و تو آماده کرده . درود بر احمدی نژاد. درور بر حامیانش.درود بر این خانم خوشگلایی که هرشب تو چار راه پنجه شاه از ما دل می برند.

سلام
خیلی ارادت دارم.
اتفاقن اگه همین کارو نکنم که باید برم قبرستون.
اما در ارتباط با مطلب

اول این که راستانک بود و شک نکنید.
دوم اتفاقاتی که هر روز دور و بر ماها می افته یاد اینجور ناراحتی ها را برای آدم زنده میکنه.
صبح که از خونه می آم بیرون مثل این که سیم برق بهم وصل باشه تا برگردم خونه. درد دارم و زجر می کشم ولی با همینا که گفتی کمی تسکین می دم.
در ضمن
برای سه شنبه وقت دارید برای گزارش بریم سده و برزک ؟

ح ع یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام خوشگله
سه شنبه هم نوبت دکتر دارم .هم عروسی. چارشنبه هم عازم تهران هستم . پنج شنبه هم مهمان دارم . احتمالا روز آخر هفته بیکارم.

بی امان جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ http://biaman.blogfa.com

سلام
بانوی میله ها به روز است
مانا باشید

مدیرمرکز جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ http://timarestan.blogsky.com/

سلام رییس!
اگه شاهد خواستی واسه شهادت بیایم...
این حکمت نیست! قضا و بلا هم نیست! یه قانون اجتماعی سادس! امیدوارم اونایی که با کاراشون اون دزد رو مجبور به این کار کردن ...

مهاجر سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:19 ب.ظ http://www.mohajer14.parsiblog.com

سلام

وبلاگ و محتوای اون خیلی جالب و مفیده. برایتان آرزوی موفقیت دارم. سری به کلبه حقیرانه من هم بزنید. اگه موافقی لینک کنم.

کمالی چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ http://www.stkamali.blogspot.com

با سلام و آرزوی موفقیت و تشکر از ارسال ماهنامه ارزشمندتان.

موید باشید.

مدیرمرکز پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://timarestan.blogsky.com/

سلام
چه خبرا ..؟ دیر به دیر آپ میکنی...؟
خداقوت!

محسن جانجانی پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام.برا آقای ح.ع متاسفم که راستانک یا داستانک چهارراه رو گفته و شما هم منتشر کردین.راستی همه چیطو باید مردم بدونن؟اگه قضاوتی کردن دیگه نباید ناراحت شد.البته بگم این با دوروبودن فرق داره.

بی امان جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ http://biaman.blogfa.com

سلام
با غزلی عاشورایی به روزم
مانا باشید.

ابراهیمی یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ

باسلام مجیدآقا
این چه پنجره ای است که پنج سال وچند ماه بازاست مواظب باش سرما نخوری چون فصل زمستان آمده وحواست نیست

سلام حسین جان
عزیز من هستی
وقت کردی بیا یه سری به ما بزن. به خیال شو جهاد نصرو

مسعود چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ http://kimiyabana.blogfa.com/

هرگز تسلیم نشو
درکوچه بن بست هم راه آسمان باز است
پرواز را باید آموخت






به روزم (آپم)
و منتظرقدمهای سبزتون [گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد