ماهنامه بهشت پنهان بدون کوچکترین جشن تولد دو سالگی خود را پشت سر گذاشت و پا در دو سال و یک ماهگی نهاد. به شمارههای خیلی قبل که نگاه میکنم به جهت اشکالهای فراوان و غیرحرفهای بودن از خجالت میمیرم و زنده میشوم. میخواهم به تمام جاهایی که این نشریه ممکن است وجود داشته باشد سر بزنم و آنها را جمع کنم و یه جایی روی هم ریخته و آتش بزنم. کاری که ممکن است دو سال دیگر برای شمارههای قبلیاش آرزو کنم.
من با این نشریه زندگی کردم، بزرگ شدم و با خوبیها و سختیهایش گذران عمر کردم. من مدیر مسئول نبودم و سردبیر نیز ولی آن را مال خود دانسته و با چنگ و دندان در پرورش آن تلاش کردم.
اما من:
من حرف زدن بلد نیستم. اگر در جایی قرار باشد صحبت کنم استرس میگیرم و عرق میکنم و از این استرس شکمم به صدای غار و غور میافتد به گونهای که خود خجالت میکشم. اینجور که مادرم تعریف میکرد در کودکی به حرف نمیآمدم و با نذر آقا علی عباس چند کلمهای حرفم درآمده است.
نوشتن هم بلد نیستم. اگر قرار باشد یک پاراگراف مطلب بنویستم فشار به مغزم میآید و به دنبال شیرینی مثل شکلات یا کیکی میروم تا مشکل مغزی خودم را حل کنم. خیلی که زور بزنم میتوانم یک پاراگراف بنویسم.
برقرار ارتباط نیز برایم سخت است. وقتی سراغ یک مسئول یا رئیس میروم آنقدر زجر میکشم که نگو و نپرس.
پول درآوردن نیز بلد نیستم. حتی اگر به من بگویند برو فلان جا و یک میلیون پول از فلانی بگیر خجالت میکشم و نمیروم.
نگه داشتن پول و اموال شخصی را نیز بلد نیستم. یک روز رفتم پیراهنم را از خیاطی بگیرم و در راه برگشت آن را گم کردم. برادرم از این کارم ناراحت شد. و کمربندم را باز کرد و نخ ریسمانی به شلوارم بست و گره کور زد و گفت تو ممکن است تومانتو نیز گم کنی و از این رو باید با نخ ببندم.
جانم بگوید از این دست کارهای در بچهگیام بیشتر بود به حدی که پدرم به من میگفت گلو که معنی آن گاو میشود. و بقیه هم از آن استقبال میکردند.
خودمم هم اینگونه فکر میکنم. یه وقتی که به تنهایی میرم فکر میکنم من به خر بیشتر نزدیک هستم تا به گلو چون خیلی کارهایی که انسانها انجام میدهند من انجام نمیدهم. علت آن را نمیدانم چیه ولی اینجوریه
با تمام این چیزها
نمیتوانم خوشحالی خود را از مواردی پنهان دارم. در جامعهای که دو برادر باهم جمع نمیشوند در نشریهای که کار میکنم، توانست ایدههای مختلف را در کنار هم جمع کند. در جامعهای که لقمهای نان اولویت اول است این نشریه توانست هر شماره میلیونها تومان در راه کاغذ و قلم هزینه کند. در جامعهای که نمیتواند حرفهای خودیترین آدمهای حکومتی را تحمل کند، این نشریه توانست حرفهای غیرخودیترین آدمها (از نظر حکومت) را انعکاس دهد. در جامعهای که هرکسی به فکر خود است تا گلیم خود را از آب بکشد این نشریه توانست تا به فکر دیگران باشد. و مواردی بسیار از این دست.
نمیدانم
این خوشحالیها هم نوعی توهم است یا ربطی به خریت من دارد و یا...
سلام
تمام کسانی که به نوعی مرا می شناسند می دانند که به کار بردن کلماتی که کرامت انسانی انسانها را رعایت نمی کند و باعث ایجاد نگاه سخیف به انسان می شودحتی اگر از طرف خود شخص باشد وحتی به گمان اینکه صحت هم داشته باشد(که صد البته در مورد شما ندارد)برایم اصلا خوشایند نیست .
گرچه بیقراری روحتان ونا بسامانی که چند وقتی است حتی از نگاه وچهره تان پیداست چه به حرفهایتان ،قابل درک است اما خواهش می کنم دیگر راجع به خودتان هرگز اینگونه صحبت نکنید.
توانایی شما در به بار نشاندن این نهال سبز ستودنی وقابل تقدیر فراوان است .خداوند اجر شما را می دهد.
شما اگر هم کارهایی را که گفتید نمیتوانید....اما کاری که شما کردید در این زمانه ی سخت هیچ کس نمی تواند انجام دهد واین دست مریزاد دارد.
مراقب خودتان باشید.
انسانها هر چه بزرگتر ،تنهایی شان وسیع تر...
دریا دل باشید.
مانا باشید
دوست عزیز و رفیق شفیق
سلام و احترام
من از بیان این مطالب قصد تحقیر خودم را ندارم. تلاش دارم بدون تعصب خودم را بررسی کنم. همه ماها نقاط ضعف و قوتی داریم. انسانها همه اینگونه هستند. یک مطبوعاتی تا خودش را نشناسد نمیتواند جامعه را بشناسد و برای آن مطلب بنویسد.
موضوع دیگر صداقت است. یک خبرنگار اگر صادق نباشد جامعهای را به گمراهی میکشد. صادق بودن شرط مهمی از این شغل است هرچند هزینه داشته باشد.
موضوع دیگر کنار زدن رنگهاست. هرکدام از ما ممکن است با رنگی مشکلی را پنهان کنیم. یک مطبوعاتی اگر رنگها را کنار نزند ظلمی است در حق مخاطبش
موضوع دیگر تحمل نقد است. شما اگر توانستی خودت را نقد کنی آنگاه به خودت اجازه بده تا دیگران را نقد کنی. و اگر دیدی با کوچکترین نقد از کوره در رفتی و با هنر و قلم و امکاناتی که در دست داری دنیا را بر دیگری خراب نمودی باز اشکالی بر کار توست.
از نظرتون متشکرم
منتظر نقد و نظر حضرتعالی هستم.
سلام
ممنون از نگاه روشنتان.
در این پست اولین چیزی که به چشم می خورد تیتر وبلاگ است:خود زنی!
واین تبادر به ذهن بی مورد نیست.
گفته هایتان متین و حقیقی است
شناخت خود مقدمه شناخت خلق وحق است که از مراحل سلوک است وقابل ستودن ونقد محکی است که عیار انسانها را مشخص می کند.این نگاه روشنتان به رشد وتعالی شما کمک می کند. اما :
خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش وسر به زیر وسخت...
مانا باشید.
برو ممنون علی عباس باش که همین قدر به تو عنایت کرده
درود بر شما که :
؛نمیتوانم خوشحالی خود را از مواردی پنهان دارم. در جامعهای که دو برادر باهم جمع نمیشوند در نشریهای که کار میکنم، توانست ایدههای مختلف را در کنار هم جمع کند. در جامعهای که لقمهای نان اولویت اول است این نشریه توانست هر شماره میلیونها تومان در راه کاغذ و قلم هزینه کند. در جامعهای که نمیتواند حرفهای خودیترین آدمهای حکومتی را تحمل کند، این نشریه توانست حرفهای غیرخودیترین آدمها (از نظر حکومت) را انعکاس دهد. در جامعهای که هرکسی به فکر خود است تا گلیم خود را از آب بکشد این نشریه توانست تا به فکر دیگران باشد. و مواردی بسیار از این دست. ؛
این حرف ها چیه می زنی
جدای از این که نباید از خواندن این متن خوشحال بشم اما هنگام خواندن چاره ای جز لبخند نیست
صداقتت منو کشته
ودایع هرگز گم نمی شود.
کار شما یک هنر است.هنری که در تناقض شکل می گیرد.تناقض هایی که خودتان هم از ان نوشته اید.
توانایی شما در به بار نشاندن این نهال سبز ستودنی وقابل تقدیر فراوان است .خداوند اجر شما را می دهد.
....اما کاری که شما کردید در این زمانه ی سخت هیچ کس نمی تواند انجام دهد واین دست مریزاد دارد.
مراقب خودتان باشید.
انسانها هر چه بزرگتر ،تنهایی شان وسیع تر...
دریا دل باشید.
علاوه بر مطلب این پست نظرات دو سه عزیزی که مطلب نوشته اند نیز جالب است .
حال و حوصله و همت بالایی برای پیگیری امور نشریه داری و این سرمایه بسیار ارزشمندی است .
منظورت را از بیام مطالب این پست با جان و دل لمس می کنم و برای شما و نشریه که راه سختی پیش رو دارید موفقیت آرزومندم
اولا بگم این آقا مجتبی خیلی نامرده ها..!هه هه هه...!!
حالا یه چیزی گفتین اونم اومده ...!!!!!
دوما : فلسفه خر و گلو هم مبحث بسیار پیچیده ایست که واردش نمیشویم...(برای خودش یه دنیاحرف دارد که مجالش در اینجا نیست...!)
اما باید متاسف باشم که در جامعه ای زندگی میکنم که پر از آدم است!(چشمها را باید شست!)