گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

فردا و بهانه‌ای دیگر

هیچی نمیتونه آرومم کنه 

دلم می‌خواد فقط گریه کنم 

ولی چشم همراهی نمی‌کنه 

آرزو می‌کنم 

قطرات پی در پی اشک راه نفسم را باز کنه ولی نمی‌کنه 

هیچ کس نیست 

مثل روز اول 

ولی 

صدای هیاهوی بچه‌ها تمام فضای مهد را پر کرده است. 

هرچند مهد هم بهانه‌ای بود برای زنده ماندن 

که آنهم... 

به هر طرف که نگاه می‌کنم 

دنیایی از خاطره‌ها زنده می‌شود 

و من تنهای تنها 

وسط وسایل جمع شده نشسته‌ام 

و به فردا فکر می‌کنم 

به بهانه‌های تازه و تازه‌تر  

 

پی‌نوشت: 

این پست را در حال جمع و جور کردن وسایل مهد نوشتم. مهدی که یکی از پروژ‌ه‌های خوب برزک بود و می‌توانست روزهای موفق بیشتری را با خود تجربه کند. ولی نکرد و به تعطیلی کشیده شد. آسیب‌شناسی موضوع در پست‌های بعدی تقدیم خواهد شد.

نظرات 1 + ارسال نظر
سید علوی سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ب.ظ

نبینم گریه کنی.
علی رغم مشغله ها وشادی ها این حالت عجیبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد