گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

طناب دار سنگین‌دل «لحظه‌ها»

مرگ و زندگی،  

عشق و نفرت، 

خنده بر لب و اشک در چشم،

نم دیوارهای زیرزمین خانه پدری

زمان متوقف می‌شود.  

جسم انسان در یک تب و تاب جنون آمیز و زجر آور، مابین زمین و زمان روبه هیچ سمتی ندارد. 

طناب دار سنگین‌دل «لحظه‌ها» در عشق بازی با معشوقه نیمه جان تا انتها می‌رود ولی اشاره‌های پی‌درپی او بر «امید و زندگی» نعش نیمه جان را بلاتکلیف و معلق وا می‌گذارد. 

اشک‌های من در ابهام حرف‌ها و کلمات راه به جایی نمی‌برد. 

لحظه به لحظه هوا سنگین‌تر می‌شود و بغض گلویم را می‌فشارد. 

در خود گریه می‌کنم. 

پاکی و مهربانی، صفا و صمیمیت، عشق و عاطفه  و  همه‌ی لطافت‌های خوب زندگی  

در تنگنای واقعیات موجود 

معجزه عجیب و تکرار نشدنی پیچیدگی‌های مخلوق خاکی خدا را به نمایش می‌گذارد. 

و من مات و مبهوت 

تنها به نظاره آنم

نظرات 3 + ارسال نظر
تقی چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ

پسر خوب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ح ع پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

باریکلا باریکلا خوبه خوبه خیلی خوبه
همینطور ادامه بده !

بی امان پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ب.ظ http://biaman.blogfa.com

سلام
زیبا بود .
هوا سنگین تر می شود و....
ومن
در خود گریه می کنم.
مانا باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد