مطبوعاتی یعنی شمع، شمع یعنی سوختن و روشنایی بخشیدن. نمیدانم آیا من قابل این حرفها باشم یا نه ولی میتوانم بگویم این امر جزئی از آرزوهایم است.
به نظر من نوشتن در یک وبلاگ نیز از این قانون تبعیت میکند. ولی گاهی انبوهی از حرفهای ناگفته داری و از شدت درد و رنج به خود میپیچی و به سراغ وبلاگ میآیی تا اندکی از آن را بگویی ولی به خود ایست میدهی.
نزدیک دو ماه است که اینگونهام. البته وقتی به سراسر زندگیام نگاه میکنم چیزی غیر از این نبوده است. گویا به پیشانی من نوشته شده است تشویش، درد، رنج، سوختن، بال بال زدن، بیخودی خوش بودن و چیزهای بسیار دیگری از این دست.
نمیدانم یک انسان تا چه حد ظرفیت دارد تا در امواج بیرحم ناملایمات به این صخره و آن صخره بخورد و تاب و تحمل بیاورد. همیشه از خدای خود خواستهام باری بیش از ظرفیت بر دوش من نگذارد.
در یک نشریه افراد مختلف درگیر کار هستند. از مدیر مسئول و سردبیر گرفته تا طراح جدول و توزیع کننده نشریه. توقع اشتباهی است اگر خواسته باشم دوستان و همکاران آن گونه باشند که من میخواهم. ولی به یک موضوع اعتقاد راسخ دارم و آن این که هرچند ممکن است هدفهای مختلف بر ذهنهای دوستان حاکم باشد (که عیبی نیز بر آن نیست) ولی ناحیه مشترک از نظرات مختلف و متنوع که در چارچوب نشریه بگنجد قابلیت همکاری و ارائه پیدا میکند و مابقی هرچند محترم است ولی غیرقابل انتخاب
دوستی از بیمایه فطیر بودن کار گله دارد. دوست دیگری بیش از آنچه هزینه میکند متوقع است، دوستی گاه و بیگاه فرار به جلو دارد، دوستی نگاه تفننی دارد. دوستی نگران آن است که از او پل ساخته نشود. دوستی کمبود وقت را عنوان میکند. دوستی نگران اسم خود در پیشانی نشریه است. دوستی مراقب نگاههای امنیتی بالادستی خود است. دوستی از اعتبار خود میترسد. دوستی به دنبال اغراض سیاسی است. دوستی به دنبال مسائل صنفی است. دوستی انتظار ملاحظات خاصی را دارد و دوستی ...
در تعطیلات عید و یکی دو روز قبل از آن جلسههایی در این ارتباط داشتم. دامنه وسیعی از این انتظارها به صورت شفاف و بیپرده مشخص شد و از طرف دیگر نهادهای حاکمیتی نیز درخواستهایی را مطرح کردند. تلاش دارم با غلبه بر دشارژشدن های مکرر کاری، در پستهای بعدی به بررسی آن بپردازم.