گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

عافیت چشم مدار از من میخانه نشین

با یکی از دوستان چندین سال پیش سفری به ابیانه داشتم. محله ها و خانه ها و افراد و آداب و رسوم را به دقت نگاه و بررسی می کردیم . و گاهی ایستاده و با اهالی گپ و گفتگویی می کردیم.

تصمیم داشتیم به طرف زیارتی که خارج از ابیانه داخل کوهها پنهان شده بود برویم که باران شدیدی گرفت. 

هر گردشگری تلاش داشت سقفی را پیدا کندو از خیس شدن در امان بماند. به دوستم گفتم اینجاست که به قول سهراب سپهری باید زیر باران رفت و شروع به حرکت کردیم. و به نوعی گذشتن از عافیت طلبی 

دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم     

لیکن از لطف لبت صورت جان می‌بستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست 

دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور 

در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین 

که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است 

تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود 

چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا 

که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت 

 آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود 

کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم  


همینطور که از زیر باران داخل دامنه حرکتی می کردیم به دخترخانم هایی برخوردیم که در فضای بارانی و بی دغدغه ایستاده بودند. 

یکی از آنها موها را پریشان کرده بود و از دوستانش می خواست در همان حالت و زیر باران از وی عکس بگیرند. 

به محض اینکه ما را دید با صدای بلند ازمان خواست که نگاه نکنیم. 

من هم به سرعت نگاهم را برگرداندم ولی دوست عزیزم خیلی راحت ایستاد و شروع به نگاه کرد. رو به دوستم کردم و ازش خواستم نگاه نکند و به راه خود ادامه دهیم. 

دختر زیبارو گویا از حرف من ناراحت شد، تا از نگاه او و با عبارتی من را نواخت.

در این حین تلنگری به خود زدم و سعی کردم به دل حادثه بروم.   

ساقى بیار باده که ماه صیام رفت

                                   در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت

     وقت عزیز رفت، ‏بیا تا قضا کنیم

                                   عمرى که بى حضور صراحى و جام رفت

     در تاب توبه چند توان سوخت همچون عود

                                    مى‏ده که عمر در سر سوداى خام رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد