گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

دکتر می دونه!

وقتی تنها می شم هزارتا فکر جورواجور می کنم و با فکرهای قشنگی که می کنم لحظه از دنیای واقعی جدا شده و گویا دارم انرژی می گیرم. 

مثل معتاد ها که وقتی کنار منقل می نشیند به هیچی فکر نمی کنند و لحظه ای شاد و شنگوی می شوند و حال می کنند و حالا من برعکس با فکر های خوشگل لحظه ای شاد می شوم. 

یادم می آید پارسال زمستان که دفتری در محله کارگاه گرفته بودیم و اول کار عملیاتی بود (کار مطالعاتی از آمدن به برزک شروع شد) تنها چیزی که در برف و سرما مرا به آنجا می کشید زندگی در فکرهای قشنگ بود. 

ولی وقتی پروژه ای عملی می شه نمی دونم چرا بعضی از فکرهایم رنگ می بازد و فکر های جدیدتری به سراغم می آید ولی فقط این را می دانم که فکر است که مرا در شرایط سخت زنده نگه می دارد آن هم از نوع خوب خوبش دکتر می دونه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد