چند روزی است دل دائم در حال شستشو چشم است و چشم نگاه به هرچه می کند احساس خدا در آن جاری است.
چند روزی است که گلو گیر کرده و حرف به سختی راه به بیرون می یابد.
چند روزی است که گوش صدای کائنات را با وضوح بیشتری می شنود.
چند روزی است که انسان ها به گونه دیگر و متفاوت رفتار می کنند.
چند روزی است که خواب به چشمانم نمی آید.
چند روزی است که باد مرا با خود به دور دست ها می برد و نفس بر سینه ام سنگینی می کند.
چند روزی است که در معنی زندگی گم شده ام و خاضعانه در تلاش برای رهایی از آن
چند روزی است که آسمان کوتاه تر شده و ابرها فضای اطرافم را احاطه کرده است.
چند روزی است که می خواهم گریه کنم.
چند روزی است که از پل مرگ گذشته ام و در فضای آن طرف گیج و مبهوت اطرافم هستم.
چند روزی است که فردا را نمی بینم.
چند روزی است که دستانم به سوی خداست.