گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

از خود بی خود می شوم

پنج شنبه و جمعه برف همه جا را سفید پوش کرد. آمد و آمد و آمد و چندین بار اهالی را به روی پشت بام فرستاد تا آن را از پشت بام های کاه گلی روستا شهر برزک به پایین پارو کنند. 

کوچه ها پر از برف شد به گونه ای که برای بیرون آمدن از خانه به مشکل بر می خوردم و فرصتی که دست می یافت با بیل راهی برای خودم باز می کردم و هرچند در لابلای برف گم می شدم در عین حال از داخل راه باریکی که درست کرده بودم مسیر خود را به طرف جلو پیدا می کردم. 

با همه این اوصاف آنچنان درگیر کار در رابطه با کافی نت و دفتر فرهنگی عماد در حسینیه و مهد بودم که گاهی فراموش می کردم که برف می آید و سرد است و لباسهایم خیس و پوشیده از برف است. پیرش بسوزد عشق و علاقه  

با توجه به این که مدرسه ها تعطیل بود کافی نت هم شلوغ و بچه ها مشغول کار بودند. وقتی این شلوغی و علاقه بچه ها را می بینم تاسف می خورم که چرا امکانات بیشتری فراهم نیست تا همه از آن استفاده کنند. و مجموعه های مسئول به جای این که به فکر فیزیک برزک مثل حسینیه و جدول و پل باشند اگر به فکر این نیروی انسانی باشند اثرات بزرگی می تواند داشته باشد.

و اضافه بر آن فرصتی دست داد تا جلسه ساعت ده جمعه فضایی شود برای نظافت مجموعه که در اثر تاسوعا و عاشورا محلی برای سرد کردن شله زرد شده بود و حسابی به هم ریخته و بخاری که برای طبقه پایین برده بودند هنوز بازنگشته است.  

در این دو روز دو جلسه در رابطه با مهد برگزار شد یکی با مدیر مجموعه و صحبت هایی صورت گرفت و دیگری با مربی های پیشنهادی از سوی مدیر که آن هم به توافقاتی رسیدیم که انشاءالله منشا خیر شود. 

جلسه با مدیر مسئول و سردبیر نشریه برگزار شد که منشا خیر و برکت بسیاری شد.  

وقتی می بینم این همه می شود کار کرد و به نحو شایسته کاری صورت نمی گیرد بسیار ناراحت می شوم و وقتی صحبت و برنامه و جلسه برگزار می شود و روزنه های امید از کار بیشتر دیده می شود، آنگاه در پوست خودم نمی گنجم و از خود بی خود می شوم 

به امید روزهای بهتر و بهتر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد