گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

چهره واقعی

می گویند روز قیامت همه به چهره واقعی خودشان محشور می شوند. 

اگر دقت کنیم در همین دنیا هم چهره واقعی افراد کم و بیش می توان دید. بعنوان مثال چهره فرد زیر را برای خودتان ترسیم کنید. 

آقای الف در عزاداری ها مداحی می کند و گریه ملت را در می آورد و جمله معروف زیر را بارها و بارها از پشت بلندگو می گوید:  

«وظیفه دارم از طرف خودم و صاحبان عزا از تک تک شما که از دور و نزدیک زینت بخش مجلس و محفل ما شده اید تشکر و قدردانی کنم. امیدوارم در شادی هایتان جبران کنیم. و متقابلاْ از طرف خودم و شما به صاحبان و آزاده ها متوفی عرض تسلیت دارم.» 

همین شخص در عروسی هم نقش محوری به عهده می گیرد و از عهده گرم کردن مجلس بر می آید. 

حالا 

فرض کنیم ایشان راننده تاکسی هم هست. 

وقتی با او همسفر می شوید، شروع می کنه از سیاست و نقاط ضعف و قوت مسئولین و مردم صحبت می کند و نظرات فوق کارشناسی می دهد. 

به این شخص نگاه کنید، چه می بینید؟ 

و سوال اینجاست که پایگاه رویش این فرد که امثال آن هم کم نیست از چه نوع جامعه ای است؟

نیم مرد هم نیستم

یک لحظه مه همه جا را فراگرفت و هوا تاریک شد. آنهم روز ششم اردیبهشت در میان کوههای سر به فلک کشیده و این رویداد بدون مقدمه، برایم عجیب بود. 

یاد سفر شمال امسال افتادم که گاهی مرز بین مه و هوای صاف به قدری قابل تمایز بود کی می توانستی به راحتی از مه به آن طرف بروی و برعکس؛ مانند یک رویا و شاید تلخ 

و از آنجا یاد سفر شمال ده سال پیش افتادم که در بین سبزه ها راه می رفتیم و بی صدا گریه می کردم و گاهی اشک حال دلمان را لو می داد. نگاهی به کناری می کردم و اشک ها را پاک کرده و به زور لبخند می زدم تا از من نپرسه که چی شده 

در حالی که داخل ماشین می نشستیم، باران گرفت. قطرات باران به آرامی به شیشه ماشین می خورد و فوری پخش می شد. از اختلاط باران و روغن روی شیشه ماشین، شبه رنگین کمانی درست می شد که نوروز آینده و ده سال دیگه را می توانستی داخلش ببینی. 

بچه ها داخل سبزه ها بازی می کنند. دنبال توپی که اونهم رنگ رنگین کمانه می دوند. وقتی خسته می شوند. یه گوشه ای نشسته و به هم دیگه بهونه می گیرند. هوا خیلی بهاری و بین کوهها رنگین کمان به آدم ها لبخند می زنه 

نوروز ده ساله دیگه؛ آدم ها داخل خیابان و پیاده روها از کنار همدیگه می گذرند و به سختی به هم لبخند می زنند و گاهی می ایستند و سلام و چاق سلامتی می کنند. 

شما خوبید 

من هم خوبم  

خانم بچه ها خوب هستند 

خوب چکار می کنید 

چه خبر  

آقازاده ها مشغول کار شده اند 

دختر خانم ازدواج کرده  

رفته خونه شوهر 

و بعد از هم جدا می شوند و هر کدام می روند داخل یه شهر دیگه و مشغول کار و کار و کار می شوند. 

رها کردن همه اینها به قول شمس که می گه اینا همه قیل و قاله، در حرف شاید راحت باشه ولی در عمل چی؟ 

شده ساعت سه نصف شب «عشق» وجودتو درهم بپیچه و از خواب پاشی و بری «یک لحظه» و فقط یک لحظه با معشوق راز و نیاز کنی؟ 

اینا همه اش حرفه. اون چه به نظر من می رسه «عشق واقعی» یعنی این که رها کردن زن و بچه و خانه و زندگی و بستن یه کوله مختصر و زدن به کوه، که اونهم مرد می خواد نه مثل من که نیم مرد هم نیستم

باسکول را نگاه کن

داخل انبار سیمان داشتم به کیسه کردن سیمان به یکی از اهالی کمک می کردم و حین کار با هم صحبت می کردیم. 

به او گفتم الان چه کار می کنی ؟ 

گفت «مشغول کشاورزی هستم »

گفتم، شما را در کارهای شرکت گاز دیدم که همکاری می کنید. 

گفت:« نه،‌ من تا حالا برای اداره ای کار نکرده ام و کارم آزاد بوده است.» و ادامه داد: 

«اصلاْ روحیه من به کار اداری نمی خوره، یه دفعه یه چند روزی مشغول کار در اداره ای شدم و بعد از یک هفته دیدم که در اون فضا نمی تونم طاقت بیارم. 

به مهندس گفتم؛ می خواهم بروم. 

مهندس گفت: تو زودتر از همه کار را یاد گرفتی و بهتر از همه کار می کنی، بمان 

اگر بمانی بعد از دوماه بیمه ات می کنم و ... 

گفتم نه و رها کردم و حالا برای خودم کارگری، کشاورزی و هر کاری که شد انجام می دهم. راحت ترم» 

با خودم گفتم واقعاْ فضای سیستم های اداری به گونه ای است که برای ماندن در آنجا باید خیلی قوی باشی تا دوام بیاری 

اونچه خودم تجربه دارم سیستم اداری سپاه و بعد از آن دانشگاه بود که ازم می خواستند بمونم و کار کنم ولی طاقت نیاوردم . 

تو این فکر ها بودم که مشتری صدا زد: 

باسکول را نگاه کن ببین سیمان من چهارصد کیلو شده؟

بغضی که روی کاغذ «نوشته» می شود

صبح مشغول کیسه کردن سیمان بودم که اولین انتقاد از شماره ۱۱ نشریه به دستم رسید و در فضای گردآلود انبار سیمان و با وجود ماسکی که روی بینی ام بود و دیدن اطراف و نفس کشیدن به سختی میسر بود، نواخته شدم.  

بگذریم و کمی اوضاع نشریه را برایتان شرح دهم

چند روز پیش مسئول روابط عمومی شهرداری به دوستا ن  گفته بود: «چرا کاری می کنید که ما رپرتاژ شهرداری را به روزنامه های دیگر مثل دنیای اقتصاد بدهیم » 

و حال ما چه کرده بودیم؟  

در کاریکاتوری گردن شهردار را نازک کشیده بودیم و خوب طبیعی است که به به و چه چه امیتاز برایمان می آورد و گردن نازک شهردار کشیدن پول از کفمان می برد. 

یا اینکه  

به بخشداری رفتم؛ بخشدار که هر یبن علی بقالی که برود و درخواستی داشته باشد، فوری استقبال می کند و نامه روی نامه اش می گذارد و یک رونوشت با کلی کلاس برای خودش و یک رونوشت هم به اداری بالادستی که جدیداْ ویژه بودن بر نامش سنگینی می کند، می فرستد و امثالهم، 

وقتی مرا دید گویا شمر ذالجوشن را دیده است. تحویل که نگرفت هیچ ، تازه نامه ای که داشتم به نوعی گفت «این کار شما ضرورتی ندارد.» 

وقتی اوضاع را جویا شدم گویا در رابطه با ایشان هم در نشریه مطلبی کار شده بود.  

ارشادی ها هم در یکی از  جوابیه ها ما را نوازش کردند و در آخرین بند جوابیه گفتند: (نقل به مضمون)

چون شما تازه کار بی تجربه هستید این کارهایی که می کنید عیبی ندارد و ما چشم پوشی می کنیم والا اگر باتجربه و درست و حسابی بودید که نمی گذاشتیم نفس بکشید.  

شاید بعضی از دوستان هم وقتی نگاه به نشریه می کنند می گویند خوب تازه کار هستند. یا محلی به ما نمی گذارند و یا اگر محلی به ما بگذارند اول از سر لطف است و دوم با کلی منت و آخرش هم ناراضی هستند .

یاد استادی افتادم که یکی دو جلسه پیش به جلسه نشریه آمد و او هم از سر نوازش نه که از سر نواختن ما به این که 

چرا اینگونه می نویسید و چرا از وبلاگ ها مطلب بر می دارید و چرا کم تجربه هستید و چرا نقطه و ویرگول را سر جایش نمی گذارید و چرا و چرا و چرا 

همین استاد در شماره های پیشین یک مطلبی به ما داد که چاپ کنیم و وقتی از ایشان خواستیم که اسمشان زیر مطلب بیاید، قبول نکردند. شاید با خودشان گفتند کلاسشان می آید پایین که آنهم در نشریه «بهشت پنهان» مطلب داده باشند. 

ایشان در ادامه گفتند که «بروید سراغ اساتید برزکی و ازشان مطلب بخواهید. و سماجت کنید تا مطلب بهتان بدهند. ما اساتید خوبی داریم فقط با پافشاری مطلب به شما می دهند.  

به عنوان مثال از یک کانونی یک شخصی نفس ما را برید از بس تماس گرفت که مطلب به نشریه اشان بدهیم» و ادامه داد 

«فکر نکنید ما اساتید با هم ارتباط نداریم. ما تلفنی با هم ارتباط داریم و از همدیگر می پرسیم که صلاح است مطلب به فلانی بدهیم یا نه و من به اساتید گفتم: این کانون خوبی است مطلب بهشان بدهیم. و شما هم باید همینطور باشید. »

آن وقت که این جملات را می گفت من حالات وقوع حادثه را نیز با خودم مجسم می کردم: 

اساتید در حال چایی خوردن هستند و اوضاع کشور با کشورهای در حال توسعه نه تنها برابرای می کند بلکه بالاتر است. قیمت های از یک ثبات خوبی برخوردار است و مسئولین که در مشاغل عملیاتی هستند کاملاْ افراد متخصص و متعهد و هرکدام دارای برنامه های مشخص و چشم انداز مشخص هستند و خلاصه خیلی خوب است. 

آنوقت این استاتید که در حال چایی خوردن هستند فکر می کنند وقتی این مطلب که مثلاْ «عید نوروز در باستان شرق و برآیند آن در مردم غرب» را قرار است به این فرد سمج بدهند آنوقت بدون شک قرار است بعد از انتشار، یک کسوف یا خسوفی اتفاق بیفتد و خلاصه اوضاع جوی متحول شد.  

خوب دیگه این سماجت حتماْ به دنبالش یک نتیجه مناسبی در جامعه مدنی ایجاد می شود. 

ای بابا 

دوست عزیز  

نشریه که کادر آن باتجربه بودند کجا هستند؟ کاشانی که ادعای روزنامه داشتن و صدا و سیما داشتن دارد چگونه است که تعداد نشریات محلی آن از سه تا بیشتر نیست البته با مای بی تجربه ؟ کاشانی که ادعادی استان شدن دارد چرا روز به روز افول می کند؟ 

برادر گرانقدر 

چرا نمی خواهیم قبول کنیم که دورهم نشستن و چایی خوردن و در توهم زندگی کردن دردی از ما دوا نمی کند. 

نشریه ای که شماره یازده آن منتشر شد دیوار شکسته ای است که بر روی گردن چند جوان بنا شده است که فقط به عشق تلاش برای یک جامعه پیشرو این فشار را تحمل می کنند. 

آری تجربه نیست. پول نیست. وقت نیست. امکانات نیست. بریدن امیتازها هست. حرف و حدیثها هست. 

نه اینکه ما ندانیم و ندانسته وارد چنین فضایی شده باشیم. می دانیم ولی می گوییم که بدانید چگونه کار می کنیم. 

دوست عزیز 

من نه بلد به نوشتن هستم و نه قلمی دارم ولی دردی دارم که شبانه روز بلای جانم است و مرا می فشارد و آن؛ درد یک جامعه عقب افتاده  است. که از صبح که پا به خیابان می گذارم تا شب که به خانه برمی گردم هزار و هزار مسئله و موضوع که در ارتباط با مردم و مسئولین دارم مرا زجر می دهد. 

حرف های من از قلم من نیست. بغضی است که روی کاغذ گریه می شود تا در گلویم غمباده نشود و تو که می توانی کمک کنی چرا نمی کنی؟ 

یکی از افتخارات مجموعه بهشت پنهان چندصدایی بودن آن است. در یک جلسه شورا به دوستان گفتم چرا نگاه به افراد می کنید در این مجموعه بسیجی است و من را هم طاغوتی بگویید، نگاه به مطلب کنید. اگر مطلب در چارچوب نظام و قانون اساسی است، کمک کنید و اگر نیست تذکر بدهید. 

حرف بسیار و فرصت شما کم تا بعد...

پا رو دوش هم می ذاریم که بالا بریم

می خواهیم برویم بالا ولی نگاه نمی کنیم داریم پا روی چی می گذاریم. 

پا روی ارزش ها، پا روی دوش یکی، پا روی سر یکی، پا روی لجن یا پا روی باتلاقی که ما را تا اعماق خودش فرو می برد ولی در توهمیم و چه بد توهمی 

آهای مردم به خدا وقتی داریم همدیگر را می کشیم که بالا بریم و یا اینکه پا روی دوش همدیگه می ذاریم که بالا بریم، نمی تونیم بالا بریم، به خدا نمی تونیم 

این کار جز این که همدیگر را به لجن می کشیم برد دیگه ای نداره که نداره 

جمعه در انبار سیمان

اینقدر بدنم کوفته بود که نمی خواستم از رختخواب بیرون بیایم. ولی در عین حال با تماس یکی که چند کیسه سیمان می خواست از جا بلند شدم و به سرعت صبحانه ای خوردم و به انبار سیمان رفتم. 

این هفته از بس سیمان کیسه کردم خسته شدم ولی دو چیز مرا به کار سوق می دهد یکی سررسید وام آخر ماه و دیگری تماس مشتری که نمی تونم رد کنم. 

فشار کار

یک هفته است که کار در انبار سیمان و عصر و شب جمع و جور کردن شماره ۱۱ نشریه نفسمو گرفته. 

البته خوشحالی که داریم اینه که مجموعه طراحی نشریه واقع در مجموعه فرهنگی شماره ۳ شرکت تعاونی عماد در باغستان به اینترنت پرسرعت مجهز شد و کار را برایمان راحت تر کرد ولی در عین حال فشار کار زیاد است.  

امیدوارم نتایج خوبی بگیریم.

جلسه نشریه

جلسه نشریه راس ساعت ۶ در مجموعه فرهنگی شرکت تعاونی عماد واقع در حسینیه کارگاه با حضور بیش از ۱۵ نفر از اعضا هیئت تحریریه برگزار شد. 

در این جلسه راجع به بازخوردها و انتقاد ها و سفر دوم بچه ها صحبت شد. قرار شد تعداد ۲۲ نفر از بچه ها که مایلند در سفری توریستی زیارتی مسیر مشهد اردهال، نراق، بی بی زبیده خاتون و دلیجان و محلات را طی کنیم. 

در پایان جلسه راجع به متنی که اینجانب در ارتباط با شهدا کار کرده ام و قرار است در شماره ۱۱ نشریه چاپ شود بحث شد. 

تعدادی از دوستان معتقد بودند که خیلی جسته و گریخته است و مخاطب را پرت می کند و بعضی از دوستان هم می گفتند که معنویت در آن کم رنگ است و چند نفری هم گفتند چون هنری کار شده است مخاطب عام پسند نیست. 

ساعت ۷ و ۳۰ جلسه به پایان رسید.

دلم پر از فریاد میشه

وقتی روزی چندین بار از خیابان های شهر می گذرم و برای مردم دست بلند می کنم و چاق سلامتی و یک خنده در صورتی که می دونیم همدیگر را دوست نداریم دلم پر از فریاد میشه و می خواهم داد بزنم. بغض می کنم، گلوم گیر می کنه، نمی تونم نفس بکشم و از خدا مرگمو می خواهم. 

شاید علت اون کم ظرفیتی من است ولی در هر صورت گاهی به فکر می افتم کیف دستی ام را ببندم و بروم به یه جایی که قرار نیست به کسی لبخند بزنیم و یا برای کسی دست بلند کنیم و یا احوال همدیگر را بپرسیم.

لقمه ای نان - بررسی یک طرح کشاورزی

یکی از مشخصات کشورهای جهان سومی و عقب افتاده آن است نگاهشان سیاه یا سفید، یا همه چیز خوب یا همه چیز بد است.

یکی از کارهای بزرگی که در منطقه برزک شد طرح کشاورزی نابر است که حقیر با توجه به مسئولیتی که به عنوان یک شهروند بر دوشم بود مطالعه و تحقیقی انجام دادم که اگر زمان های آن را کنار هم بگذاری بیش از شش ماه به صورت شبانه روزی وقت من را گرفت. نتیجه آن یک گزارش شد که در شماه دهم نشریه بهشت پنهان تحت عنوان «لقمه ای نان» منتشر شد. امید است مورد رضای خداوند متعال واقع شود.

  

لقمه ای نان - بررسی یک طرح کشاورزی

در یکی از روزهای گرم تابستان 86 ، کشاورزان زیر آفتاب و در بیابانی که از چهار طرف با کوههایی تودرتو محصور و  بیرون از روستایی که در ارتفاعات پنهان شده بود، منتظر آمدنش بودند.

دو میله پرچم که در فاصله پنج متری به زمین فرو رفته و با ربانی قرمز به هم وصل شده بود در کنار لوله ی آبی قرار داشت که ابتدایش داخل ولایت و با گذر از داخل دره که به کنار ربان می رسید، تصویری از مراسم افتتاح یا کلنگ زنی در ذهن مردم منتظر «برزک» و مهمانان جمع شده در این بیابان برهوت را تداعی می کرد.

ادامه مطلب ...

مشارکت مردمی

یکی از مسائلی که در علم مدیریت جای تامل دارد، استفاده از مشارکت مردم در رفع نیازهای ضروری خودشان است. اما مدیران تا چه حد در این امر مهم موفق بوده اند؟

قبل از این که وارد بحث شوم لازم است کمی مسئله را شکافته تا بتوانم منظور را انتقال دهم.

مشارکت مردم در امور روزمره از طریق قالب های «مردم نهاد» امکان پذیر است و تجربه بزرگ کردن تشکیلات دولتی موفق نبوده و اشکالاتی بر آن وارد است:

1-از بین رفتن خلاقیت های فردی

2-روزمرگی برنامه ها در بروکراسی اداری

3-بالارفتن توقعات کارمندان

4-تعریف حقوق و مزایایی که خارج از توان سازمان است.

 در تشکل های «مردم نهاد» هرچند عاری از معایب فوق است اما بر آن اشکال هایی وارد است که با کمی تلاش و حوصله قابل حل می باشد.

در برخی سازمان دولتی آنچه «مدیریت» می کند شخص نیست بلکه  «پول توجیبی نفت» در لباس یک «جایگاه حقوقی» بر قامت یک شخص حقیقی است.و به راحتی قابل جابجایی بوده و گاهی به علت بزرگی آن بر تن فرد، خود مانعی بر پیشرفت شده که اجرای پروژه های غیر ضروری، هزینه بر و با توجیه اقتصادی پایین نمونه ای بر این ادعاست.

در مجموعه های «مردم نهاد» تنها فنون علم مدیریت، موتور محرکه مجموعه است و این چون در تضادی آشکار با به اصطلاح «مدیریت سنتی» منطبق بر تعریف بالا است با راهکار «نگاه به هدف» به تعامل نمی رسد، مگر آن که مدیری شجاع و ساختار شکن قدم به پیش نهد و با پذیرش واقعیت ها بر این تغییر و تحول صحه گذاشته و همکاری کند.

مشکل دیگری که بر مجموعه های مردم نهاد به علت نبود ابزار پول کافی وارد است؛ گریز از«نظم تعریف شده» و استفاده از «امکانات مجموعه» بدون «مسئولیت پذیری» است.

که بی شک با انعطاف مسئولین مجموعه، حرکت قدم به قدم و شناسایی افراد مسئول و تعریف و بازتعریف مسئولیت ها، قابل حل است.

موضوع دیگری که در اینجا قابل طرح است نحوه ی تعامل سازمان ها و مجموعه های مردمی می باشد. مدیری که در چارچوب نظام، «هدف محور» است تلاش می کند از تمامی قابلیت ها برای رسیدن به آن استفاده کند.

 اما چنانچه صندلی ریاست تنها پله ترقی فرض شود؛ دوش دیگران نیز همین کاربرد را پیدا کرده و «اصول مشارکت» با عناوین مختلف چون «تجربه های ناموفق قبلی» به مسلخ ناآگاهی و بی توجهی کشیده شده و تظاهرات پوپولیستی(عامه پسند) مدیران با مظلوم نمایی هرچه تمام تر با جملاتی مانند «از صبح تا شب کار می کنم» تنها برای حفظ پشتیبانی عوام در راستای همان صعود کذایی عملیاتی شده که این نیز هر چند نامطلوب است اما در عین حال مشارکت دادن مردم از نوع «جلب آراء» تعریف می شود.

مشارکت دیگر که در حال حاضر وجود دارد و درست در عمل، بعکس «تعریف» است؛ شرکت دادن قشر خاصی از مردم در بعضی امور است.

این نوع مشارکت با توجه به حمایت و همفکری معتمدین و بزرگان و مسئولین از یک طرف و از طرف دیگر استقبال سطح کثیری از عامی ترین مردم، روز به روز بیشتر و مقدس تر شده به گونه ای که ساخت حسینیه با سرعت بیشتری صورت می گیرد تا یک مدرسه و دادن یک ناهار عاشورا با هزینه های آنچنانی، راحت تر است تا خرید یک کتاب آموزشی برای یک مدرسه در منطقه ای فقیر نشین شهر.

 و اگر به عمق کار نگاه کنیم چنین اموری خرد کردن توانایی های عظیم به قطعات کوچک تر و غیر قابل استفاده است و مقابل مشارکت با جمع شدن قابلیت ها متفاوت در راستای یک هدف کاربردی و مورد نیاز و بزرگ قرار می گیرد.

مجموعه بهشت پنهان تلاش دارد در کنار بیان شفاف نظرات خود جهت تعالی جامعه راهی برای رفع موانع و مشکلات موجود بیابد. منتظر نظرات شما هستیم.

 

مجید رفیعی - سرمقاله شماره ۱۰ نشریه بهشت پنهان

مُردیم از داشتن وفور استاد

زمانی که در دانشگاه مشغول مشق و درس بودم و زمان امتحان فرا می رسید و روز فرمانروایی اساتید، روزهای سختی برایم بود. 

دانشجوها خصوصاْ دخترها به صورت انبوه دنبال معلم (استاد) راه می افتادند و استاد استاد می کردند و هرکدام به نوعی التماس نمره داشتند و استاد که گویی روز تاجگذاری اش است بادی به غب غب می انداخت و با لحن آمرانه ای می گفت: 

به تو نمره نمی دم  

تو بیا جلو ، تو داخل کلاس فعالیت داشته ای بیا یک نمره برا تو 

تو خوشگل نیستی نمره نمی دم 

تو چشمت چپ است 

تو کجی، تو راستی و تو..... 

و اول ترم که می شد، از در یک پیر مراد وارد کلاس می شد و لب به نصیحت می گشود که عزیزانم باید درس بخوانید، تا من به شما نمره بدهم. و اکثر دانشجو ها برای از دست ندادن حتی نیم نمره سعی می کردند حرفی بزنند که استاد خوشش می آید و حتی اگه زورکی هم شده به حرف های بی مزه استاد بخندند تا استاد و این پیرمراد فرضی را دل خوش باشد و این خنده ها و «استاد» «استاد» زمانی که به یک حجم قابل قبولی می رسید. استاد بی چاره فکر می کرد که دیگر کار دنیا به اتمام رسیده است و هیچ بشری در جایگاه او نیست.  

وقتی دانشجویی دل به دریا می زد و سابقه خود را نزد استاد خراب می کرد و می گفت که: حال آمد ما درسمان را به خوبی خواندیم آنوقت چی؟ چه استفاده می بریم؟ 

و استاد عالمانه می گفت: درست است که در این مملکت هیچ چیز سرجای خودش نیست ولی من فقط اینو می دانم که حالا باید خوب درستان را بخوانیدو بس 

یاد کلاس اول ابتدایی می افتادم که همه به من توصیه می کردند که درستو خوب بخوان و ناگفته نماند همینطور که این مطلب را می نویسم حالم داره خراب می شه اگر مطلب تموم نشده ارسال شد منو ببخشید .

یاد صحبتی از شریعتی افتادم که می گفت: «نقل به مضمون» انقلاب به جای این که از دانشکده علوم انسانی به عنوان جایگاه تئوریزه کردن جامعه شروع شود از داشکده های فنی شروع شد. حالا این مطلب را داشته باشید تا یک حکایت هم که برای خود من اتفاق افتاد برایتان بگویم. 

چند روز پیش با چند تا بچه های علوم انسانی حساب و کتابی داشتم. هم طلب کار بودم و هم بدهکار. در ابتدای حساب و کتاب یه چک نوشتم و گذاشتم وسط و گفتم که این بدهی من و حالا حساب کنید ببینیم حساب و کتاب چه طور است. 

بعد یکی از دوستان گفت چرا اینکارو کردی؟ تو که طلب هم داشتی.  گفتم درست است در نهایت چک را بر می دارم و برای خودم است ولی اگه این کار را اگه نمی کردم دوستان یه مقداری قاطی می کردند. 

حالا با تمام مطالب فوق یه چیزی می خواهم اضافه کنم و آن این که وای به حال ما شده که بچه های دانشکده فنی هم، درد علوم انسانی ها را واگیر کرده اند و به نوعی این قوه مغزی تحلیل رفته است. 

نمونه اش را در حرکت های دانشجویی می توانید ببینید وقتی یه تعداد از دانشجویان از دانشگاهی فریاد اعتراضشان بالا می رود. وقتی دقیق می شوی در اعتراض به سلف سرویس یا خوابگاه دست به شورش زده اند و حکایت شتر را با بارش می برند و اونا تو فکر نوع گوشت چلوخورشتشان هستند که گرم هست یا سرد برای من زنده می شود.

دریغ و صد دریغ 

یه موضوع دیگه یادم آمد که در مسیر همین صحبت است و آن اینکه چند روز پیش یکی از دوستان مهندس می گفت که «گروهی»  تشکیل داده ایم و می خواهیم یک کار اقتصادی راه بیندازیم. 

گفتم: سطح گروه چگونه است؟ 

گفت: همه دکتر و مهندس و استاد دانشگاه 

گفتم: یک توصیه از من به تو و آن این که یا «بی سواد کارکرده» در گروه داری؟ یا نداری؟ 

اگر داری که به او توجه کنید. 

 و اگه ندارید 

حتماْ  اگر می خواهی کارتان سرانجام بگیرد یه چند تایی از آن در گروه قرار بده. 

این جامعه تحصیل کرده ما که روز به روز اتوی کت و شلوارشان تیز تر شده و باد غب غبشان بیشتر و ماشین قسطی دم در خونشون مدلش بالاتر رفته فقط به درد همین می خوره که در این جایگاه کذایی، دانشجو و سبزی فروش لب کوچه و سوپرمارکتی و خشکشویی و تعمیرگاه بهش سلام کنه و استاد استاد یا دکتر دکتر یا مهندس مهندس بکنه و  بس

از آن طرف هم شاخص های مملکتی در غالب زمینه ها، از کشورهای آفریقایی پایین تر باشه و دل به همین چیزها و گذشته و نامی از اسلام خوش داشته باشیم .

وه به این جامعه کثیف و خودفریب و دروغگو و کذایی 

خدایا تو کمکم کن

خدایا  

تو خود می دانی که کوله بارم پر از گناه و دستم تهی از عمل نیکی است که تو خواستار آنی 

تو خود می دانی زمانی که زبان به گله می گشایم، شرمنده می شوم و از کم ظرفیتی خود نالان و متاثر می گردم. 

تو خود می دانی هرچه بیشتر تلاش می کنم تا به لیاقت آفرینش خود دست یابم، بیشتر متوجه بی کفایتی خود می شوم. 

تو خود می بینی اشکهایم را که بر ضعف خود می گریم و می خندم چون می ترسم آبروی بندگان خوب و صالحت را که نامی از آنان در جایی شنیده نمی شود و من اکنون در انظار عموم بر آن تکیه زده ام، ببرم. 

خدایا 

لحظه ای فرصت فکر کردن به خود نمی دهم تا متوجه نشوم که این امانت الهی که بر دوشم گذاشته ای چگونه مورد کم مهری و بی توجهی واقع شده است. 

گاهی با خود می گویم به دشت بزنم و گاه به کوه تا این وجود سراسر آشوب خود را تسکین بخشم ولی می ترسم از آبروی بندگان خوبت 

گاه سرگرم نگاهی می شوم و گاه آغشته به گناهی ولی باز این بی هویتی هولناک مستتر در بی ارزشی خود در سایه آن همه فریب رنگ نمی بازد و بلای جانم است. 

خدایا 

گله دوستان را بیاورم یا ضعف خود را که رسالت سنگین است و پاهایم سست و دغدغه خاطر بسیار  

با خود می گویم چه کنم که کار نکرده بهتر از کار بی پایان است و من در خود این ظرفیت را نمی بینم و گاه و بیگاه بر حال خود بغض کرده و در گوشه ای گریه می کنم. 

دزد و جنایتکار و مردم فریب و اهل دروغ و اهل گناه را بهتر از خود می بینم چرا که او تکلیفش با خودش معلوم است ولی من چه که بهترین دوران زندگی ام رفته و هنوز با خود در کلنجار و اندر خم یک کوچه ام  

خدایا  

چند روزی است که دلم بیش از پیش گرفته و هوای تو را کرده. بعد از ماهها که به زیارت نرفته بودم این پنج شنبه آخر سال رفتم و زیر گنبد امام زاده گریه کردم و دست گدایی بسویت دراز کردم 

تو کمکم کن

یک سال یک دهه یک لحظه

تلاش می کنم سال ۱۳۸۷ در یک نگاه ارزیابی کنم سالی که با خود تغییر و تحولات بسیاری را با خود همراه داشت و برای من به اندازه یک دهه بود در حالی که با چشم برهم زدنی گذشت. 

در این سال با اکثر مسئولین محلی دیدار و گفتگو داشتم و با دوستان بسیاری ارتباط برقرار کردم و نتیجه آن الان پیش روی من است. 

یکی از برکات سال ۱۳۸۷ حضور وجود نازنین پدر بود و هست که هر شب از ساعت ۸ تا ۹ با خانم و سبحان محضر ایشان می رسیدم و با نگاه در چهره اش خواسته های خود را از خداوند متعال التماس می کردم. و شک ندارم که گریه های سحرگاهی  برایم این توفیق را به همراه داشته است. 

بعضی وقت های که ردیف صحبت گزارش کارهایم را به پدر می دادم در عین حالی که با اکثر آن مخالف بود باز پدرانه نگاهم می کرد و می گفت «خوب است پسرم» و ادامه می داد «وقتی با مردم ارتباط داشته باشی حداقل حُسن آن این است که آدم ها را می شناسی» و چه درست می گفت چرا که در سال ۱۳۸۷ با بیش از پنجاه نفر از دوستان ارتباط برقرار کردم و چه چیزهای زیادی یاد گرفتم. 

وقتی با چند نفر می نشینی و صحبت می کنی هزارتا حرف زده می شود ولی وقتی راه می افتی تا کاری بکنی آن وقت است که اهل عمل با اهل حرف مشخص می شود و بیشترین افسوس را زمانی خوردم که در آخرین لحظات سال ۱۳۸۷ یکی از عزیزترین دوستانم در این بازی دنیا رفاقت و امور عام المنفعه را ۵/۲ میلیون تومان فروخت و آرزو کردم ای کاش میلیاردها تومان داشتم و به او می دادم ولی این ارزش ها محفوظ می ماند. 

در سال ۱۳۸۷ همراهی با ارزشی از خانواده خود دیدم ابتدا خانمم که با تمام سختی های محیط روستا شهر برزک و علی رغم زندگی در محیط شهری توانست در کنارم باشد و از خود شرمنده می شوم که در عین سختی ها خصوصاْ در زمستان که برای آمد و رفت می بایست از روی یک، یک و نیم برف در کوچه جلوی منزل عبور می کردیم و سرما چه در محیط بیرون و چه در خانه همیشه ما را در تنگنا داشت باز هم نگاه من به او همیشه نگاه طلبکارانه بود. 

قبولی او در دانشگاه در رشته مترجمی زبان و گذراندن یک ترم از دانشگاه و همکاری در امور مهد به عنوان مربی و خانم خانه بودن و بچه داری و عیدی که خدا به ما در آخرین لحظات سال داد همه و همه موفقیت های زندگی مشترک بود که در این سال به ما روی آورد.  

همکاری دیگری از پدر و برادر ها خصوص مهدی و امید و حسین و غلامرضا داشتم که اگر توجه آنان نبود می توانست سال ۱۳۸۷ سال سختی برایم باشد که با عنایت این عزیزان هم سختی ها کم شد و هم به نوعی از مهربانی هایشان انرژی گرفتم. 

تغییر  و تحولاتی که در شرکت تعاونی عماد داشتیم امسال می توان گفت شکوفایی چند سال تلاش بود که در چند محور به بار نشست. 

مرکز توزیع سیمان و راه اندازی اینترنت در دو مکان و راه اندازی مهد کودک صبح امید و به بارنشستن تلاش های کارگروه جی آی اس شرکت می توان گفت شرکت تعاونی عماد را در نقطه خوبی قرار داده است که با استفاده از تجارب قبلی و تلاش بیشتر و نظر خداوند متعالی می تواند پله های پیشرفت را با سرعت بیشتری در سال ۱۳۸۸ طی کند. 

همکاری که با نشریه بهشت پنهان داشتم و با کمک دوستان توانستیم ۱۰ شماره از آن را منتشر کنیم و به یک سالگی آن در اردیبهشت ۱۳۸۸ نزدیک شویم برایم خیلی خوب و جالب بود خصوص که در این مسیر تجارب با ارزشی را کسب کردیم و حتی از طریق این مجموعه کلاس های خبرنگاری اصفهان برایم آنچنان شیرین بود که سختی های کار را از تنم بیرون آورد و باز می توان گفت با استفاده از تجارب قبلی و تلاش بیشتری فضای برای کار و خلاقیت بیشتر در سال ۱۳۸۸ فراهم است. 

مسافرتی که به صورت شخصی و با کاروان و دوستان به مشهد داشتم و در اواخر سال مسافرت به اتفاق بچه های نشریه و مربی های مهد با هماهنگی با ارزش و عالی سردبیر آقای محسن جانجانی به قم داشتیم که لحظات شیرین و به یاد ماندنی برای همه دوستان به جای گذاشت.  

هرچه از سال ۱۳۸۷ می گویم تمام نمی شود گویا یک ده بود در حالی که یک لحظه گذشت . 

امیدوارم سال ۱۳۸۸ پربار تر از سال ۱۳۸۷ باشد. با دعای شما

 

راستگویی رفوزه شد

امروز برای پی گیری کاری از شرکت تعاونی عماد به اتفاق دوستی به اداره ای در کاشان رفتم و خیلی تاسف خوردم که یکی با صداقت و دیگری با عدم صداقت تعریف شده بین خودمان به اطاق رئیس رفتیم و عدم درستی جواب قبولی گرفت و راستگویی رفوزه شد. 

مهم نیست بالاخره سیستم های غربی فرض بر راستگویی می گذارند تا خلاف آن ثابت شود و سیستم ما فرض بر دروغگویی است تا خلاف آن ثابت شود و جالب تر این که بر هیچ کس پوشیده نیست که دروغگویی ره به سلامت می برد و راستگویی بایکوت می شود. 

به نظر من رسالتی که بر دوش ما هست تلاش کنیم تا کارهای درست را نهادینه کنیم و این امر صبر و تلاش در خور می طلبد. انشاءالله

نامه ای به امام جمعه در ارتباط با گاهنامه ستاد نماز جمعه

بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای مطهریان
امام جمعه شهر برزک
با سلام و احترام
زمانی که گاهنامه ستاد نماز جمعه به دستم رسید خستگی یکساله تلاش در امر اطلاع رسانی و مطبوعاتی فرهنگی که با بقیه دوستان داشتم به تنم ماند و آموزه هایی که در محضر شما در طول بیش از چهار سال شاگردی گاه و بیگاه در محضرتان داشتم بُعد عملی آن رنگ باخت.
 چرا که راهنمایی های مکرر شما زمانی که به مصداق، همراه عمل نشد با خود به شک افتادم که آن استاد و پیر مراد که خالصانه و عاشقانه در محضرش دو زانو زده ام و راهنمایی هایش را با گوش دل خریده و چراغ راه کرده ام چرا خود در جایگاه بالاترین مقام در ستاد نماز جمعه دست با قانون شکنی زده و اجازه به تکثیر گاهنامه ای بدون مجوز رسمی از ارکان حکومت کرده است.
نمی دانم صحبت های من پیش داوری غیر عادلانه است یا نه، در هر حال دیر زمانی است که از تعامل با مجموعه هایی چون شما دست کشیده ام و به نوعی خسته شده ام.
وقتی که ستاد نماز جمعه دست به قانون گریزی می زند چه انتظار از مجموعه هایی دیگر چون شهرداری و شهردار می شود داشت که در خط قانون حرکت کند.
بیش از چهار سال است که به فکر خود با خدایم معامله کرده و در حالی که برای نیازهای شخصی دست به سوی نزدیکترین کسان خود دراز نمی کنم، اما در راستای آموزه های دینی که همه را مسئول امور جامعه خود می داند و فقط به خاطر مردم در جهت رضایت خداوند متعال خود را نزد افراد و مسئولینی کوچک و حقیر کرده ام و دست گدایی دراز کرده ام که شایسته این رفتار نبودند. ولی دل خوش دارم که رسالت خود را به انجام رسانیده و تکلیف را تمام کرده ام.
امام جمعه شهر برزک
گاه و بیگاه سر به چاه تنهایی خود فرود می آورم و از این نامهربانی ها فریاد می کشم و عقده می گشایم چرا که چنین نکنم می میرم و بغض ناپیدای هر روز، خفه ام می کند. و باز سیلی به صورت زده و در انظار عموم می خندم تا مسلمانی از وجود من در این جامعه ی کم لطف، معذب نگردد.
درد من بسیار است و آنچه که مسئولین تحویل من داده اند اگر نامهربانی و کار شکنی نبوده باشد فقط حرف بوده و حرف .
چند روز پیش نامه ای به شهردارمان نوشتم. بد نیست که برای شما هم بیاورم.
جناب آقای محمود اشرفی
سلام علیکم
خواستم در ادامه مراجعات قبلی به حضورتان برسم و مسائلی را بیان کنم. ولی عملکرد شما در ارتباط با حقیر تا کنون به گونه ای بوده است که پایم به طرف شهرداری برداشته نمی شود. از این رو نشستم و آخرین راه تعاملی را نیز عملی و صحبت هایم را مکتوب کرده تا خدمتتان ارسال دارم.
همیشه تصور حقیر بر آن است که شهردار شخصی حقوقی است که تلاش خود و مجموعه تحت امر و افراد علاقمند را در راستای پیشرفت منطقه با توجه به اولویت ها، به کار گرفته و حمایت می کند.
و تصور دیگر حقیر آن است که برزک با توجه به این که یک روستا شهر است و به تازگی نام شهر بر آن سنگینی می کند دستور کار مسئولین، با شهری که سالها از شکل گیری آن می گذرد، متفاوت است.
حقیر بارها و بارها در ارتباط با مسائل مختلف به شما مراجعه کردم و بر اساس تعاریف فوق گزارش کار دادم و کمک خواستم و شما خود بهتر می دانید که چقدر همکاری صورت گرفته است.
در ارتباط با :
اینترنت برزک
کارگروه جی آی اس
نشریه بهشت پنهان
مهد کودک خصوصی امید
مهمانپذیر
خدمت شما رسیدم و اعلام آمادگی کردم که می توانیم هم در پیشرفت منطقه موثر باشیم و هم کمکی برای شهرداری باشیم. و نمی خواهم در این نامه قول هایی که با خوشرویی خاصی که شما دارید به ما داده شده و عملی نشد را مطرح کنم.
شهردار محترم:
بالاخره بعد از گذشت زمانی از مدیریت شما بر مجموعه شهرداری کارهایی انجام شده است و مطمئناً دلایل قانع کننده ای برای خودتان در انجام این امور دارید. و حتماً اطرافیان نزدیک شما نیز از به به و چه چه دریغ نکرده اند اما وظیفه حکم می کند مطلبی را به عنوان یک برادر کوچک تر خدمتتان عرض کنم:
1- در پروژه هایی که انجام می شود چه مقدار به نیاز ضروری مردم برزک بها داده شد؟ به بیان دیگر آیا اولویت در کارهای شهرداری در نظر گرفته می شود؟
2- چه مقدار با مردم و کارشناسان مشورت صورت گرفت؟
3- به مجموعه هایی که بدون داشتن یک ریال بودجه دولتی دست به کارهایی عام المنفه در شهر می زنند  از طرف آن سازمان چه کمکی صورت گرفته است؟
امام جمعه شهر برزک
نمی دانم به این جوانانی که بارها و بارها شما آنان را فرزندان خود دانسته اید چقدر بها داده شده است. من هنوز حرف اولین ملاقاتی که با شما داشتم فراموش نکرده ام.
گفتم ما و شما در راستای هدف مشترک که تعالی جامعه است چه کار می توانیم با هم انجام دهیم و شما فرمودید (نقل به مضمون) که شما جوانان تحصیل کرده را به میدان بیاورید و کاری هم که ما می توانیم بکنیم فرهنگ سازی از تریبون هایی که داریم.
می خواهم بپرسم ما این کار را کردیم و جوانانی که ماندن و بودن در برزک را عقب رفت می دانستند تحت قالب های مختلف به میدان آوردیم ولی شما کجا به این جوانان بها دادید و آیا انتشار گاهنامه ای از ستاد نماز جمعه  که بدون مجوز می باشد و عین قانون گریزی است و به راحتی می توان از طریق یک نشریه رسمی برزکی آن را اطلاع رسانی کرد؛ نشریه ای که شهرنشینان به آن رشک می برند. می خواهم بپرسم این یعنی بها دادن به جوانانی که در چارچوب قانون در شهر خود کار می کنند، می باشد.
شهرداری حداقل یک میلیون تومان برای نشریه تحت عنوان طنین هزینه می کند که دقیقاً مصداق قانون گریزی است و بدون مجوز می باشد. ستاد نماز جمعه در آن مطلب می دهد، بخشدار همراه با عکس سه در چهار خودشان مطلب می دهد ولی وقتی نشریه بهشت پنهان از آن سازمان می خواهد که اخبار و مطالب خود را به یک دهم هزینه از طریق یک نشریه مجوز دار و رسمی به مخاطبین خود برساند، طفره می رود. چرا اینگونه است؟
امروز از بلندگوی مسجد جامع صحبت های شما را گوش می کردم که در ارتباط با هفته وحدت مطالبی را عنوان داشتید خصوصاً بیان مشخصات برادری برایم جالب بود. رعایت انصاف و عدالت و نداشتن حسادت و ... که  هرچه نگاه می کنم بیشتر و بیشتر به این مشخصه های در مجموعه های موجود در شهر برزک با محوریت بزرگان پی می برم.
به امید روزی که حرف با عمل و عمل ها با حرف یکسان گردد تا هر مسلمان به تکلیف خود پی برد که باید چه کند.
عبدالمجید رفیعی برزکی

جشن دو ماهگی مهد کودک صبح امید

دیروز جلسه اولیا و مربیان مهد کودک را برگزار کردیم که من فقط یک ربع قسمت پایانی جلسه برای ارائه گزارش کار در این جمع صمیمی حضور پیدا کردم. 

جشن با اجرای خانم جانجانی شروع و در ابتدا توسط یکی از بچه آیاتی از قرآن کریم تلاوت شد و توسط مدیر مهد به دعوت شدگان خوش آمدگویی شد آنگاه سرودی توسط گروه سرود مهد کودک صبح امید اجرا شدو بعد از آن نمایش مسواک توسط بچه های پیش دبستانی مهد کودک و بعد از آن با اهدا کاودهای بچه هایی که برایشان جشن تولد در نظر گرفته شده بود مراسم ادامه پیدا کرد. 

در بین اجرای برنامه ها والدین با چایی و شیرینی پذیرایی شدند 

در انتها من هم به ارائه گزارش از کار دو ماهه مهد برای مادرها پرداختم که به شرح زیر است: 

بیان سیاست کاری مهد که عبارت است از: 

۱- ایجاد محیطی صمیمی بین کودک و کودک و کودک و مربی 

۲- آموزش نظم برای کودکان با استفاده از زمانبندی دقیق بازی و آموزش و تغذیه و ورود و خروج 

۳- سرگرمی  

۴- آموزش 

و در ادامه به ذکر چند برنامه تحقیقی پژوهشی اشاره کردم که عبارت بود از: 

۱- مطالعه در ارتباط با عدم بکارگیری لغات زشت و رکیک توسط کودکان و علل و عوامل و روش برخورد 

۲- مطالعه در ارتباط با کم رویی کودک 

۳- معایب و مزایا اختلاط فرهنگی در مهد خصوص با حضور یک کودک افغانی 

و 

جلسه جشن و همفکری پایان پذیرفت 

در جلسه مدیریتی مهد قرار شد نقاط ضعف و قوت این کار بررسی و در جلسه بعد استفاده شود

مهد و سیمان و نشریه

امروز روز پرکاری برای من بود. با هماهنگی هایی که با بخشداری و صاحب ملک مهد کودک صبح امید داشتم موافقت آنها را برای تعمیر طبقه همکف و استفاده های جانبی گرفتم و مشغول تعمیرات و آماده سازی آنجا شدم. 

در این راه دوستان کافی نتی آقای میلاد و جواد و مهدی نیز کمک های شایان توجهی به من کردند و فکر می کنم برای ایام عید این مکان با تجهیزات کامل برای خدمات دهی آماده باشد و همچنین در روزهای تعطیل آتی و ایام تابستان 

البته ناگفته نماند که هزینه هایی نیز در بردارد که با عنایت مسئولین و دوستان غمی نیست. 

 

و کار دیگری که امروز انجام دادم هماهنگی با کارخانه سیمان برای آمدن سیمان بود که البته خیلی راغب بودم که سیمان پاکتی بیاورم ولی به دلیل ترافیک فروش کارخانه در این روزها خصوصاْ که بحث صادرات سیمان نیز فعال شده است به سیمان فله قناعت کردم و یک بونکر ۲۵ تن آمد و سیمان را در انبار تخلیه کرد و رفت. 

 

اما جلسه نشریه نیز در ساعت ۵ برگزار شد و دوستان نشریه صحبتی باهم داشتند. یکی از انتقادهایی که مطرح بود آن بود که مطالب دوستان در نشریه استفاده نمی شود که قرار شده تک تک مطالب در جلسات بررسی و هرکدام قرار است چاپ شود در جلسه مشخص و هرکدام چاپ شدنی نیست دلایل آن در جلسه نشریه گفته شود. 

جلسه هفتگی نشریه منتقل شد

جلسه هفتگی نشریه با توجه به بزرگ شدن روزها از جمعه به پنج شنبه ها ساعت ۵ برگشت. و جلسه گذشته با حضور استاد محمدرضا مصطفوی و دوستان هیئت تحریریه حال و هوای متفاوتی به خود گرفت. 

نظر استاد این بود که با توجه به اینکه گستره توزیع نشریه شهرستانی شده است دقت در کار خصوصاْ بحث فنی آن امری مهم و لازم است. 

ایشان با ذکر نمونه هایی از اشکال های نشریه ادامه داد که می توان از اساتید برزکی و صاحبنظران در این خصوص استفاده کرد. و این امر صورت نمی گیرد مگر اصرار و پافشاری در گرفتن نظرات اساتید و در تایید موضوع به ذکر نمونه ای پرداخت. 

ایشان همچنین گفت من در هر مجموعه ای شرکت نمی کنم ولی وقتی چند شماره از نشریه شما را دیدم متوجه شدم که مجموعه شما مجموعه بسته ای نیست و برایم روشن است که می تواند پیشرفت خوبی داشته باشد. 

در ادامه دوستان مدیر مسئول و سردبیر نیز به بیان نظرات خود پرداختند. 

محسن جانجانی سردبیر نشریه بهشت پنهان گفت ما می توانیم با تعامل با اساتید و با نشست هایی اینچنینی به رفع اشکال اقدام کرده و هرروز بهتر از دیروز به جلو برویم. 

صحبت حقیر در ارتباط با نحوه تعامل با اساتید که به بیان آن پرداختیم آن است که رابطه ای پایدار است که مقابل باشد. 

نشریه به عنوان یک تریبون رسمی می تواند به پیشرفت مجموعه کمک کند . دوستان در مجموعه های مختلف می تواند به پربار شدن نشریه یاری رسانند.

نشریه برای چاپ رفت

نشریه با تلاش بسیار همه دوستان بالاخره جمعه گذشته جمع و جور و برای آقای محسن جانجانی از طریق اینترنت ارسال شد تا چاپ شود. 

احساسی که من دارم آن است هرشماره بهتر از شماره قبل می شود و وضعیت همکاری دوستان نشریه نیز بهتر و به نوعی هماهنگ تر می شویم . 

اعتقاد دارم فقط و فقط خواست خداست که این مجموعه را روز به روز قوی تر می کند.

وضعیت اداره بهزیستی کاشان در نوشتن یک نامه

یکی از ناراحتی ها من در ارتباط با اداره بهزیستی کاشان آن بود که این مجموعه عریض و طویل در راه اندازی کار ما کوتاهی می کنند و شاید این در حد یک ذهنیت باشد ولی بیان یک مورد خالی از لطف نیست. 

یکی از کارهایی که در روند کاری ما باید انجام می دادند گزارش محل مهد بود که از بازدید و تایید شروع می شد و ارسال آن به اصفهان که این کار حداقل دوماه از وقت ما بی جهت و بی دلیل گرفت و در نهایت که به ناراحتی و تماس با بخشداری کشیده شد، کارشناس مهد یک گزارش دست مربی داد و ایشان وقتی آن را تحویل اصفهان دادند کارمند مربوطه گفت که «این که یک نامه دست نویس و فاقد ارزش قانونی است»  ولی در عین حال اجازه افتتاح مهد داده شد. 

دیروز که برای پی گیری آموزش مربی به اداره بهزیستی کاشان رفته بودم کارشناس اداره گفتند که آن نامه آماده شده و اگر دستی ببری بهتر است. 

یک نامه که حداکثر یک هفته کار داشت و برای ما حیاتی بود حداقل ۴ ماه کشید تا آماده شود آنهم آخرش با ناراحتی و خلق تنگی 

متن نامه 

به سازمان بهزیستی استان اصفهان 

از اداره بهزیستی شهرستان کاشان 

موضوع : گزارش 

با سلام 

احتراماْ به شرح ذیل، گزارشی در خصوص ساختمان معرفی شده جهت تاسیس مهد کودک خصوصی توسط خانم کاردان در شهر برزک کاشان حضورتان اعلام می گردد: 

- ساختمان دارای ۲ باب کلاس به ابعاد ۱۵ متر و ۱۲ متر و یک باب آشپزخانه و سالن به ابعاد ۱۲ متر و دفتر مدیریت ۱۲ متر و حیاط و دارای امتیاز آب، برق و تلفن می باشد. (سرویس بهداشتی داخل حیاط می باشد) 

- دیوار کلاس ها تا ارتفاع ۱ متر کارتن پلاست نصب گردیده و وسائل کمک آموزشی جهت کودکان خریداری گردیده است. همچنین تعداد ۲ دستگاه کامپیوتر جهت آموزش کودکان جهت مهد کودک تهیه گردیده است. 

امکانات شامل: میز و صندلی کودکان - کپسول آتش نشانی - جعبه کمک های اولیه - وسایل کمک آموزشی که جهت کلاس کودکان خریداری گردیده است. 

لازم بذکر است، به علت عدم دریافت پروانه فعالیت از سازمان مشارالیها هنوز از کودکان ثبت نام بعمل نیاورده و دارنده موافقت اصولی جهت تاسیس مهد کودک خصوصی در شهر برزک می باشد. 

محمد رضا خشتی  

سرپرست اداره بهزیستی کاشان

آموزش ضمن خدمت مربی مهد

با توجه به اهمیت آموزش های حین کار برای مربیان مهد کودک با هماهنگی که اداره بهزیستی کاشان انجام شده اقدام کردیم ولی فکر می کنم به خاطر برخورد نامناسبی که کارشناس بهزیستی با یکی از مهد های خصوصی محل آموزش در ارتباط تلفنی داشتند، مهد مزبور آموزش مربی مورد نظر را به بعد از ایام تعطیل موکول کردند. 

اداره بهزیستی کاشان 

با سلام 

به جهت اهمیت آموزش های ضمن خدمت و هماهنگی انجام شده خانم حوریه معنوی مقدم را جهت طی کردن آموزش در یکی از مهد های خصوصی کاشان معرفی می شود. 

با تشکر 

مدیر مهد صبح امید 

خدیجه کاردان 

 

به مدیریت محترم مهد کودک گلبرگ 

از: اداره بهزیستی شهرستان کاشان 

موضوع: معرفی نامه 

احتراماْ پیرو مذاکره تلفنی کارشناس این اداره با سرکار خانم کارخانه دار، سرکار خانم حوریه معنوی مقدم جهت طی یک دوره ۱ ماهه کارآموزی بحضور معرفی می گردد. مستدعی است مساعدت لازم مبذول و نتیجه کتبا به این اداره اعلام گردد. 

محمدرضا خشتی 

سرپرست اداره بهزیستی کاشان

راههای دیگر همیشه هست

دفتر فنی یکتا به جای این که تمام تلاش خود را در فرهنگ سازی آی تی به کار گرفته و از راههای مختلف به جذب مشتری بپردازد سعی در تخریب مجموعه های دیگر کرده و با صحبت در محافل مختلف و ای اس پی سعی می کند دیگری را به پایین کشیده تا شاید خود دیده شود که این اخلاق پسندیده ای نیست. 

نمی دانم در مقابل چنین افرادی کوتاه آمدن صحیح است یا برخورد. هرچند که تجربه قبلی نشان داده است که هرچه از طرف ما سکوت بوده از طرف مقابل حرکات ناپسند هرچند در لفافه مشاهده شده است. 

تلاش من بر آن است با نگاه به فرهنگ سازی تا جایی که به مجموعه ضربه وارد نشود کوتاه بیایم ولی در صورتی که ببینم نتیجه نمی دهد همیشه راههای دیگری برای امتحان کردن هست.

دفتر فنی یکتا یک همکار

امروز به سراغ ای اس پی که دفتر نشریه را ساپورت می کند رفتم و برایم جالب بود وقتی گفتند که از دفتر فنی یکتا آمده اند و شاکی شده اند که چرا دفتر نشریه با قیمت کمتر به متقاضیان در برزک خدمات اینترنتی ارائه می دهد. 

اینترنت دفتر فنی یکتا را شرکت تعاونی عماد راه اندازه کرده و حالا دوستان معترض کارهای شرکت تعاونی می شوند. 

می توان گفت در رابطه با همکاری که با دفتر فنی یکتا داشته ایم محاسن و معایبی داشته که مفصل در پست های بعدی عرض خواهم کرد ولی یک نکته را بد نیست بگویم و آن این که اگر این روند ادامه داشته باشد ناچار خواهیم شد خط اینترنت را از دفتر به مکان دیگری انتقال دهیم.

از سر خودم در رفتم

دیروز به خودم نهیب زدم که هی بچه بیکار یه دفعی از سر خودت در نری همین که بهت چند بار گفتند آقای فلانی بگی خوب تموم شد هر جوری که بخواهی با بندگان خدا رفتار کنی و قیافه بگیری به خودم لرزیدم و یاد بنده خدایی افتادم که گفت بهترین لحظه عمر من زمانی بود که از شدت کثیفی دست و پای مرا کشیدند و از مسجد به بیرون انداختند آنوقت های هایی کردم و گفتم حالا خوب شد. 

خوب من که خاک پای آن بنده خدا نرسیده ام اما فکر می کنم به خود مغرور شده ام. 

بگذریم 

با هماهنگی خیلی خوبی که دوستان خصوصاْ دوست عزیز آقای محسن جانجانی و آقای مجتبی صادقی کردند مسافرت قم خوبی جمعه گذشته داشتیم.  

حرکت با مینی بوس خوبی و زیارت و بازار و دیدار از موزه و رفتن به سر قبر دکتر قریب و نهار در زائر سرای حرم و نماز ظهر و عصر در حرم و آنگاه منزل آقا محسن و استراحت و پذیرایی و بعدش کوه خضر و صعود از کوه و مسجد جمکران و توقف در مسیر برای خرید سوغات قم و مراجعت به برزک یک برنامه هماهنگ شده و فشرده و خوب و مناسب برای دوستان نشریه بهشت پنهان و شرکت تعاونی عماد که به من یکی که خیلی خوش گذشت. 

کوه خضر خیلی حال داد هم تماشایی بود و هم ورزشی جای همه شما خالی و آنهایی که فکر می کنند قم فقط مذهبی است یه سر به این کوه بزنند. 

هزینه این مسافرت برای هر نفر فقط پنج هزارتومان بود که نشان از محاسن کار جمعی است که چنانچه به نحوی خوبی هماهنگی صورت گیرد بیشترین استفاده و کمترین هزینه از جوانب مختلف دارد.

تفاوت نظر

اگر برای طراحی یک سربرگ یا یک مهر بین هیئت مدیره یک مجموعه اختلاف نظر باشد و یکی طرح دیگری را نپسندد راه رسیدن به یک تفاهم مشترک چیست؟ 

راهی که منجر به گزینه برد برد شود کدام است؟

برطرف کردن خلاءها

موفق شدم قسمت دوم سمینار هدف از محمود معظمی را که چند بار گوش کرده بودم خلاصه نویسی کنم که در وبلاگ برزک همیشه آباد قرار داده ام. 

تلاش دارم با مطالعه و دیدن سی دی های آموزشی خلاءهای زیادی که در امور روزمره به طریقی با آن روبرو می شود  برطرف کنم.

نفس، نفس را آزار می داد

هنوز بوی عطری که زده بود فراموش نکرده ام و وقتی از کنار یک احساس در جاده زمان می گذرم و آن را می بینم حالت تهوع وجودم را فرا می گیرد. 

بدنم به شدت می لرزید، گویا تمام سرمای زمستان را در وجودم ریخته اند. جدال بین عقل و احساس راه به جایی نبرده بود و نفس بود و بس  

در گرمای طاقت فرسای تابستان صاعقه ای در آسمان در یک «آن» زمین را به آسمان در طبقه دوم یک ساختمان به هم دوخت و رها کرد. 

انتخاب بین مرگ و زندگی یک انسان و مرگ و زندگی یک عاطفه فضایی گردآلود ایجاد کرد که چشم، چشم را نمی دید و نفس، نفس را آزار می داد. 

از عرش تا فرش و از فرش تا عرش تنها یک تلاطم بی معنا در ورای هر فکر و اندیشه در کشاکش یک جدال بی معنی دست و پنجه نرم می کرد. 

و امروز پنجهزار سال خوش و ناخوش با یک سیاهی و یک تجربه

لبم سفید بود و رنگم پریده

لبم سفید شده بود و رنگم زرد و به سختی می تونستم نفس بکشم. در یک حس عجیب و غریبی به سر می بردم. حسی که احساس هیچی و نه پوچی بر من غلبه کرده بود. سی و پنج سال از عمرم می گذشت و با نگاه به خودم حرفی برای گفتن نداشتم. 

با خودم می گفتم یک کارمند حداقل  

دل خوش دارد  

که پانزده سال سابقه کار دارد  

هر روز صبح زود بیدار شده و به اداره اش رفته .

هر روز سرساعت از اداره به خانه برگشته . 

هر روز کار ارباب رجوع را انجام داده است.

هرماه دو روز مرخصی رفته .

هر آخر ماه حقوق گرفته و به خانه آورده. 

هر سال طی چند مرحله مرخصی گرفته و به مسافرت رفته است. 

هر سال آموزش های ضمن خدمت را دیده است. 

هر آخر سال عیدی گرفته است. 

کمتر از پانزده سال دیگر بازنشست می شه 

از طرف کمک های اداره و وام یک خونه خریده است. 

به خیلی از چیزها مقید و منظم بوده است. 

اما من چی 

یک سی و پنج سال درهم و برهم زندگی کردن! 

و حالا هم یک تجربه دیگه

آموزش در مهد کودک

دیروز یکی از پدرهای مرتبط با مهد کودک جلوی من را گرفت و گفت بگو و مگو هست که شما در مهد چیزی یاد بچه نمی دهید و من خواستم زودتر بگویم تا جلوی اشکال گرفته شود. وقتی یک بچه به منزل می آید انتظار می رود شعری بخواند و سوره ای از قرآن را حفظ باشد و بعد از گذشت دو هفته این گونه نیست. 

رئیس سازمان ملل متحد

شرکت تعاونی عماد توانسته است در محورهای زیر در برزک قدمی بردارد: 

۱- راه اندازی اینترنت در دو نقطه شهر برزک 

۲- توزیع مصالح ساختمانی 

۳- راه اندازی مهد کودک خصوصی 

۴- همکاری با نشریه رسمی استانی بهشت پنهان 

۵- فعال کردن کارگروه جی‌ آی اس و انجام پروژه شهری برزک با پنج کارشناس بومی 

۶- فعالیت های آموزشی 

همانطور که ملاحظه می فرمایید کلیت کار اقتصادی نیست و توجه به نیازها ما را در این محورها وارد کرده است. 

در حال حاضر و با تجربه پشت سر تلاش می کنم نقاط ضعفی که مرا تحت فشار دارد رفع کنم که عبارتند از: 

الف - نهادینه نشدن کار گروهی  

ب- مشکل مالی 

ج- عدم حمایت های دولتی به عنوان بخش حاکمیتی که می تواند حمایت گر چنین مجموعه هایی باشد. 

یاد داستانی افتادم 

شخصی در برنامه ریزی هایش تصمیم داشت دبیر کل سازمان ملل متحد باشد و شروع به کار کرد بعد از مدتی برنامه خود را تغییر داد و تصمیم گرفت رئیس جمهور کشورش بشود و بعد از چندی باز تصمیم را تغییر داد و به استانداری رضایت داد و بعد به فرمانداری و بعد به شهرداری و بعد... 

حال حکایت ماست  

این قدر کار مهم در یک مهد وجود دارد که فکر می کنم تمام خلا های شخصیتی یک فردی که به دنبال خدمت است را پر کند.

ادامه زندگی

یادم می آید چند ماه پیش که مسئولین استان اصفهان به برزک آمده بودند تا کلنگ سد را استاندار به زمین بزند، در حاشیه مراسم به سراغ رئیس میراث رفتیم و ایشون داشت برای چند نفر صحبت می کرد و یکی از حرفهایی که ایشان زد این بود: 

«ساختن سرویس بهداشتی کاری ندارد. آنچه مهم است نگهداری آن که موردهای زیادی بوده است که به مشکل خورده ایم.»  

بلاتشبیه این که یک سرویس بهداشتی است حالا برو سراغ پروژه هایی که با انسان سروکار دارد. بی خود نیست که ما ها با ساختن یک مکان راحتتر کنار می آییم تا یک مجموعه با کادر نیروی انسانی  

به عنوان مثال وقتی صحبت بیمارستان می شود به فکر ساختمان آن می افتیم و به دنبال خیر یا حسینیه و مسجد و ساخت مدرسه ولی کار به توش نداریم که چی از آن بیرون می آید.

آنچه کار را خیلی مشکل می کنم کار با نیروی انسانی است که به قول دکتر ناصح که یک روز برای مداوای مادرخانم خدمتشان رفته بودیم می گفت فرآورده های جمهوری اسلامی هستند. 

به زبان دیگر شخصیتی که در این مدارس و این دانشگاهها شکل می گیرد و وارد بازار کار می شود موجود عجیب و غریبی است که بیا و ببین 

بگذریم 

دنبال راهی می گردم که در مواجهه با انسانها با فکرهای متفاوت و بستری از قوانین ضعیف، راهی برای ادامه زندگی بیابم

دکتر می دونه!

وقتی تنها می شم هزارتا فکر جورواجور می کنم و با فکرهای قشنگی که می کنم لحظه از دنیای واقعی جدا شده و گویا دارم انرژی می گیرم. 

مثل معتاد ها که وقتی کنار منقل می نشیند به هیچی فکر نمی کنند و لحظه ای شاد و شنگوی می شوند و حال می کنند و حالا من برعکس با فکر های خوشگل لحظه ای شاد می شوم. 

یادم می آید پارسال زمستان که دفتری در محله کارگاه گرفته بودیم و اول کار عملیاتی بود (کار مطالعاتی از آمدن به برزک شروع شد) تنها چیزی که در برف و سرما مرا به آنجا می کشید زندگی در فکرهای قشنگ بود. 

ولی وقتی پروژه ای عملی می شه نمی دونم چرا بعضی از فکرهایم رنگ می بازد و فکر های جدیدتری به سراغم می آید ولی فقط این را می دانم که فکر است که مرا در شرایط سخت زنده نگه می دارد آن هم از نوع خوب خوبش دکتر می دونه!

چند روزی است که دستانم به سوی خداست

چند روزی است دل دائم در حال شستشو چشم است و چشم نگاه به هرچه می کند احساس خدا در آن جاری است. 

چند روزی است که گلو گیر کرده و حرف به سختی راه به بیرون می یابد. 

چند روزی است که گوش صدای کائنات را با وضوح بیشتری می شنود. 

چند روزی است که انسان ها به گونه دیگر و متفاوت رفتار می کنند. 

چند روزی است که خواب به چشمانم نمی آید. 

چند روزی است که باد مرا با خود به دور دست ها می برد و نفس بر سینه ام سنگینی می کند. 

چند روزی است که در معنی زندگی گم شده ام و خاضعانه در تلاش برای رهایی از آن 

چند روزی است که آسمان کوتاه تر شده و ابرها فضای اطرافم را احاطه کرده است. 

چند روزی است که می خواهم گریه کنم. 

چند روزی است که از پل مرگ گذشته ام و در فضای آن طرف گیج و مبهوت اطرافم هستم. 

چند روزی است که فردا را نمی بینم. 

چند روزی است که دستانم به سوی خداست.

اگر مشاوران ناآگاه باشند

جمعه راس ساعت ۹ در شهرداری حضور شدم و بقیه اعضا مدعو یکی یکی آمدند و باهم احوالپرسی کردیم. 

آقای محمود اشرفی شهردار و آقای مسعود صباغیان و آقای محمد مهران فر و آقای حاج عباس آقا طاهری و آقای محمد عسلی رئیس شورا و آقای طاهری روابط عمومی شهرداری و آقای هیئتی و آقای حسن صلاحی و آقای مهدی راستی حاضرین در جلسه بودند که با جلسه با صحبت های آقای عسلی شروع شد. 

ایشان گفت: این جلسه مقدمه ای است برای همایشی که از برزکی های مقیم خارج از برزک دعوت شود تا پتانسیل ها شناسایی شده و از طریق این همایش بتوانیم قدمی در راستای آبادانی شهر برزک برداریم. 

بعد از محمد عسلی آقای مهدی راستی صحبت کرد و گفت: اگر تمام تلاش خود را معطوف به هدف تعریف شده بکنیم و برایمان مهم نباشد چه کسی کننده آن است و هر کس وارد میدان شده  او را حمایت کنیم مطمئناْ بسیاری از مشکلات حل می شود. 

حقیر بعد از ایشان گفتم: بعضی ها می گویند برزک آخرش هم چیزی نمی شود و لی من با این حرف مخالفم و فکر می کنم همین الان هم داری پیشرفت خوبی بوده است که به عنوان مثال اگر از طریق گوگل ارث وارد منطقه برزک بشویم به خوبی صنایع که در این منطقه شکل گرفته دیده می شود و این در حالی است که افرادی بدون این که کوچک ترین حمایتی از مجموعه های اداری و شورا برزک حمایت بشوند رفته اند و سختی را با جان و دل خریده و در پیشرفت این منطقه سهم برزگی ایفا کرده اند. 

اما چرا بیشتر نوک پیکان به طرف شهرداری و شورا است. 

من یک مثال می زنم: اداره گاز هزینه المک های گاز در حدود ۵ تا ۱۰ میلیارد تومان در برزک تخمین زده شده است در حالی که وقتی شهرداری می آید و یک پروژه ۵۰ تا ۶۰ میلیونی جداول را انجام می دهد با هزار نقد روبرو می شود چرا: 

به نظر من در شهرهای تازه تاسیس مثل برزک هم نیازها متفاوت با یک شهر جا افتاده هست و هم دست شورا و شهرداری برای انواع مختلف کار باز است. 

به عنوان مثال در رابطه با مهد خصوصی که شرکت تعاونی عماد تا مرحله اجرا پی گیری کرد. این کار اولش از شورا شروع شد در حد معرفی افراد به بهزیستی برای دریافت مجوز ولی بعد که شرکت تعاونی در کنار برای عملی کردن آن در کنار شورا قرار گرفت، خود این افراد شورا این حرکت را تایید که نکردند، هر کدام به نوعی زیر سوال بردند در هر حالی که انتظار می رفت با اختیاراتی که در شهرداری و شورا دارند به نوعی کمک کنند و نگویند کار شهرداری فقط مربوط به تمیز کردن و مبلمان شهر است. 

در ادامه آقای مسعود صباغیان گفت: 

چند سوال است که در برزک بدون جواب مانده اگر گاز دارد به برزک می آید این آخرین جایی در شهرستان است چرا؟ و چرا در نقشه اولیه به گونه ای طراحی شده است که صنایع تعریف نشده و  باید توجه کنیم اگر افرادی که در راس کار هستند به منافع شخصی بیش از منافع عموم توجه کنند این باعث مشکل می شود. آیا اگر برزک بخش شد یکی از فاکتورهای آن مجموعه های صنعتی موجود در برزک نبود پس چرا به آن توجه نمی شود. 

در ادامه آقای هیئتی گفت: 

به نظر من مهم ترین مسئله داشتن یک برنامه و چشم انداز است که جامع و کامل باشد و هر مدیری که می آید خود را موظف به اجرای آن بداند و بعد از آن در نظر گرفتن اولویت ها به عنوان مثال بعضی از کارها است که اگر فردا هم انجام شود مشکلی ایجاد نمی کند ولی بعضی از امور اگر امروز انجام نشود مشکل ساز است. و مسئله مهم دیگر  آن که اول به نیروهای موجود در شهر که سرمایه گذاری کرده اند توجه شود حال این سرمایه گذاری یا مادی است یا فرهنگی و بعد سراغ دیگران برویم. 

بعد از ایشان حاج عباس آقای طاهری صحبت کرد و گفت: 

زمان آقای موسوی کارها تقسیم می شود و بعد بازخواست صورت می گرفت و تذکر داده می شود و اگر کسی کاری را انجام نمی داند کار به فرد دیگری سپرده می شد. 

و بحث دیگر این که ۱۶ سالی که من در شورا بودم همیشه از افراد مرتبط دعوت صورت می گرفت و از نظرات آنان استفاده می شود خصوصاْ از روحانیون 

بعد از ایشان آقای طاهری روابط عمومی شهرداری صحبت کرد و گفت: 

دو همایش تا حال برگزار شده است برویم و نتایج آن را بررسی کنیم و معایب را گرفته و محاسن را تقویت کنیم که فیلم های آن موجود است. در یکی از همایش ها افرادی به عنوان اعضای پی گیر مصوبات انتخاب شدند که یکی از آنان آقای محسن مجیدی بود و چند روز از ایشان پرسیدم پی گیری ها در چه مرحله است که ایشان گفت: من خودم که آمده ام در برزک کاری انجام داده ام این قدر بوروکراسی اداری اشکال ایجاد می کند که نفس گیر است چه گونه یک سرمایه دار که در جای دیگر به راحتی می تواند کار کند به برزک بیاوریم. 

در ادامه آقای شهردار گفت: در رابطه با برنامه من وقتی آمدم چشم اندازی که برای شهرداری تعریف شده بود نگاه کردم و دیدم سرعت من می تواند از آن بیشتر باشد و من ضمن احترام به آن برنامه ها را با سرعت بیشتری اجرایی کردم. 

اما در رابطه با همایش من فکر می کنم  برای این کار کمیته ده نفره مناسب است که مسائل آن را پی گیری و اجرایی کند. 

در ادامه آقای حسن صلاحی گفت: 

معمولاْ سیاست های کلان یک جامعه را افراد محدودی که ممکن چهار یا پنج نفر باشند طراحی و اجرایی می کنند و این افراد که معمولاْ با اقبال عمومی روبرو هستند از تخصص لازم و کافی کم بهره اند. البته لازم نیست که این افراد متخصص همه کاری هم باشند ولی چیزی که مهم است آن است که از مشاوران متخصص و خوب و آگاهی بهره مند باشند. 

اگر مشاورانی خوبی داشته باشند که مساوی با پیشرفت است و اگر مشاوران ناآگاه در آن صورت