دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر زیاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هرچه بادباد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن زدست
گو بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت زپند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
چند روز پیش در جلسهای که با حضور رئیس ارشاد کاشان و کارشناس اداره داشتم صحبتهای زیادی مطرح شد. از جمله جناب کارشناس توصیهای داشتند. ایشان فرمودند: «تا زمانی که شما و دوستانتان در نشریه ژستهای روشنفکری به خود بگیرید و این ذهنیت را داشته باشید که مردم نمیفهمند و فقط شما میفهمید. کارتان همین است که هست و پیشرفتی بر آن نمیبینم.»
دیروز در هوای خوب برزک فرصتی پیش آمد تا مطالعهای داشته باشم. کتاب گفتار خوش یارقلی که از دوستی عزیز به دستم رسیده بود، انتخاب این فرصت طلایی بود. این کتاب از مرحوم محلاتی است. که در مقدمه از فضل ایشان بسیار آمده است. کتاب گفتگویی است بین مذاهب و دیانتهای مختلف که به قلم مرحوم محلاتی به نگارش درآمده است.
بیمناسبت ندیدم تعریف مردم را از زبان یارقلی در این پست بیاورم:
ادامه مطلب ...- آقای شهردار تشریف دارند؟
(آقایی که به ظاهر همکار مسئول دفتر شهردارند)
- خیر شهردار جلسه هستند.
- میخواستم وقت بگیرم
- باید صبر کنید تا مسوول دفترشان بیایند.
- کی میآیند؟
- ده دقیقه یک ربع دیگر میآیند، اگر کاری دارید بروید بعد بیایید.
- نه منتظر می مانم.
(هنوز روی صندلی قرار نگرفتم که مسئول دفتر از اتاق شهردار به دفتر آمد)
- سلام
- چه کار داری؟
- میخواستم وقت بگیرم
- کارتون چیه؟
- با خودشون تلفنی صحبت کردهام فرمودند بیایم و وقت بگیرم
- خوب بگو مشکلتون چیه؟
- مشکلی ندارم میخواهم وقت بگیرم
- اگر مشکلی نداری برای چی میخواهی وقت بگیری؟
- عزیزم موضوع صحبت در ارتباط با مطبوعات است. ماهنامهای به نام بهشت پنهان، با خودشون صحبت کردهام یه وقت به من بدهید که حضوری باهاشون صحبت کنم.
(مسوول دفتر با اوقاات تلخی سرش را پایین انداخت و جوابی نداد و همکار گفت:)
- شمارهتون بدید باهاتون تماس میگیریم.
- یادداشت بفرمایی ۰۹۱۳۹۹۹۲۳۶۷ رفیعی
در هزاره سوم که سرعت تکنولوژی از سرعت نور فراتر رفته است. علوم روز نظم جدیدی بر جهان تحمیل کردهاند ما هنوز یاد نگرفتهایم باهم حرف بزنیم.
خواندن این پست برای بانوان محترم و مسئولین فرهنگی توصیه نمی شود.
***
پدری بود به نام مشهدی محمد مهدی. فرزندان داشت جورواجور یکی قمه کشی می کرد. یکی دستمال ابریشمین به دست اینجا و آنجا دعاگویی بزرگان می کرد. و یکی آن دستمال بر گردن انداخته و تسبیح به دست، ارزش ها را یکی یکی برمی شمرد و دغدغه حجاب و عفاف مردم داشت. دیگری سر در این سوراخ و آن سوراخ می کرد از روی جوانی و ناآگاهی تا به اسرار نهان پی ببرد.
پدر مر او را گفت:
فرزندم، برو از برادرانت بیاموز که چگونه بهر لقمه ای نان در تلاشند و تو اینگونه الالی تلاالی می کنی.
فرزندم، تو اگر 75 تومان ناقابل نداشته باشی هیچ تاکسی سوارت نمی کند. و اگر اندک پولی در جیب نباشد، نان تو را ندهند تا خربزه ات آب باشد.
فرزندم، دوره ی ژست های رنگی گذشته است. چپ بروی در سوراخت می کنند و چنانچه راست بروی باز توفیری ندارد.
فرزندم ، اگر خواسته باشی پله های ترقی را چهار تا یکی طی کنی تا به سرمنزل مقصودت رسی اینگونه نه آن است که تو می روی
فرزندم، دوستانی که به دور تو هستند، همه امتحان ها داده اند و یکی یکی در درس معلم رفوزه شده اند. و تو از آنان یکی یکی پرهیز کن
فرزندم، اگر پدر می خواهی منم، اگر مادر می خواهی منم، اگر خواهر می خواهم منم، و اگر برادر می خواهم منم، و اگر دوست می خواهی، بازم منم و اگر کوفت می خواهی بازم منم و اگر مرگ می خواهی نه منم
فرزندم، من هرچه شرط بلاغ است با تو گفتم و تو خواه پند گیر و خواه باز دست اندر سوراخ کن و با دوستان ناباب بپر
و اینگونه پدر پسر را از فضولی کردن و رفاقت با دوستان ناباب باز می داشت با پند و نصیحت ولی اگر میخ در آهن فرو رود صحبت های پدر نیز در مغز پسر فرو می رفت.
روزی گذشت تا اینکه عمو از پسر دعوتی کرد و باب نصیحت را گذاشت که ای عموزاده، من و پدرت موها سفید کرده ایم نه در آسیاب که در خدمت بزرگان و می دانیم آنچه تو نمی دانی و خوانده ایم در خشت خام آنچه تو در آب نمی بینی
عمو زاده، چنان کن که پدر گوید و دست اندر سوراخ نکن و با دوستان ناباب نپر
فرزند که غرور خود را شکسته می دید با ناراحتی نزد پدر رفت و نامه ای مکتوب کرد تا با پدر بر رسم و رسوم دلتمردان رفتار کند و در آن نوشت: پدرم، ای عزیز تر از نفسم. چنانچه دوستی ناباب بر گرد من است، تنها مستند مکتوب مرا بر آن می دارد که از آن دوری کنم و دیگر هیچ
پدر که چنین انتظاری در جواب پندهای حکیمانه خود و ابوی بر پسر نداشت. برآشفت و خود را بسیار کنترل کرد و گفت
نازنینم، بر من مباح نیست تا فریادی زنم و یا خشمی گیرم ولی بر دو مثال با تو حجت را تمام می کنم.
شخصی، چیزی داشت بس درشت و بر آن می نازید. آن را متمایل به بالا کرده بود و کنار دکمه ای از پیراهن مخفی ساخته بود. برای فخر فروشی بر آن به مغازه های بزازی می رفت و به فروشند دکمه پیراهن را نشان می داد و در حین این کنار کمی پیراهن را به کنار می زد و می گفت: این دکمه را شما هم داری. و فروشند عصبانی می شد و می گفت نه و برو از اینجا ای پسرک
تا این که ناآگاه به مغازه ای عرب رفت و تکرار کار کرد و عرب گفت عزیز دل، آن دکمه نداریم ولی دکمه کنار یعقه خود را به کناری زد و گفت از این دکمه ها داریم.
فرزندنم من که الان روبروی تو نشسته ام بسیار خایه های به خایه ام کشیده شده است و تو بی خبری
و تو پندهای مرا نشنیدی و سخن مرا با کتابت پاسخ گفتی. پس حرفی بین من و تو نیست و برو تا خبرت کنم .
و اینگونه بود که خط و نشانی کشیده شد و کلاه درویشانی بر آن سایه افکند
شک نیست که سازمان داشتن و سازماندهی امور در هر کاری پسندیده است چه رسد به مطبوعات. در این ارتباط توفیق داشتهام مطالعه و بررسی و پیگیری و تحقیقی طی دوسال کار مطبوعاتی داشته و در جلسات مختلفی شرکت نمایم.
در جلسه پنجشنبه شب که به ابتکار دوستی عزیز به این امر اختصاص داشت و چندمین آن بود مسائلی مطرح شد که جای گفتگو و بررسی بیشتر را طلب میکند. در این پست تلاش دارم به مواردی اشاره کنم. امیدوارم مورد عنایت دوستان قرار گیرد.
اعتقاد دارم هرکاری طی یک پروسه عملیاتی میشود. ما میتوانیم با تلاشهایی به یک فرآیند سرعت بخشیم ولی هیچگاه نمیتوانیم با حذف بعضی از مراحل انتظار نتیجه مطلوب داشته باشیم.
به نظر من برای تشکیل مجموعه ای رسانهای تحت نام خانه مطبوعات یا هر نام دیگر توجه به موارد زیر ضروری است:
۱- همکاری و رایزنی دوستانه با نشریههای موجود شهرستان جهت حضور جدی تر در عرصه مطبوعاتی(آرمان- بهشت پنهان- هدهد - ژرفا - جوان کویر و...)
۲- مختومه شدن پروندهای که در ارتباط با مسائل و مشکلات دوستان مطبوعاتی در تشکل قبلی اتفاق افتاد.
۳- تعامل مناسب با اداره ارشاد کاشان و به رسمیت شناختن آن به عنوان راسی مهم از این مجموعه
فکر میکنم اگر بعضی از حرفها را هر روز تکرار کنیم، شاید بعد از چندین سال اثر کند. یکی از آنها تاکید بر اصولی است که همکاران و دوستان به صورت مکتوب و غیرمکتوب بر آن توافق کرده و پیرامون آن جمع شدهایم و رسانهای را منتشر میکنیم.
ماهنامه بهشت پنهان بیست و دومین شماره خود را پشت سر گذاشته است و دوستانِ زیادی آمده و رفتهاند. ولی اصولی که روز اول بر این رسانه حاکم بوده است، امروز نیز همان است و به خواست خدا تا زمان انتشار نیز چنین خواهد بود.
یکی از آن اصول آزادی بیان در چارچوب قانون اساسی با حفظ خطوط قرمز است. و اجرای آن تنها و تنها به واسطه نامه مکتوب مراجع ذیصلاح حاکمیت است و بس
حال با این وجود، «همکاری» که از در و دیوار برایش توصیه میآید تا اثرش که هیچ، نامش نیز در نشریه نیاید. خود توصیه بر استفاده نکردن شخصی دیگر میکند. صیغهای عجیب و غریب و پیچیده است که هرچند چنین فرهنگی برای من تازگی ندارد، در عین حال هضم ناشدنی است.
امروز یک ساعتی از وقت من در محیط دانشگاهی و در اتاق استادی صرف شد. خانمی که دانشجوی قدیم آن دانشگاه بود برای احوالپرسی استاد آمده بود. و در طول یک ساعت بدون وقفه مشغول صحبت کردن بود:
استادا
من زمانی که از این جا فارغ التحصیل شدم
در دانشگاهی دیگر، مدرک بالاتر گرفتم
و باز در صددم بالاتر از آن بالاتر بگیرم
استادا
من فقط برای آن مدرکِ بالاتر ۳۵ مقاله نوشته ام
و بسیار از این مقالات در نشریات معتبر داخلی و خارجی به چاپ رسیده است.
و در سایت های مختلف به نمایش درآمده است.
و افزون بر نمایش، به ۴۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده است.
استاد
من نشریات سراسری کشور را با مقالاتم متحول کردم
فقط یک مقالت و آنهم یک مقالت باعث شد یک نشریه کاملن سیاسی به یک نشریه فرهنگی بدل شود.
استادا
اگر دانشجو به طلب علم معنی میشود، من تنهایم
و مابقی وقت خود را بیهوده صرف کردهاند.
که این علم عاشق میطلبد و عارف
و من به تنهایی هردوی آنم
استادا
من به تمامی دانشگاههای کشور سرزدهام
از کاشان به نجفآباد. از آنجا به اصفهان و تهران و نیشابور
از این سر کشور به آن سر کشور
از گلچینی از اساتید مطرح خوشهچینی کردهام
و استادی را از قلم نیانداختهام
استادا
در حالی که به من پیشنهاد «استادی» چند دانشگاه شده است
من قبول نکردهام
و فقط به عشق مالوف که همان پژوهش و مقاله نویسی است بسنده کردهام
و بر آن تاکید دارم
استادا
چه دعوتنامههایی که از دول خارجی برای من نیامده است
همین چند وقت پیش
از انگلیس برایم دعوتنامه آمد
چه التماسها که نکرده بودند
ولی بلوای اخیر، کار را گورانید (گورانید = برهم زدنده شدن یک اتفاق فرخنده)
ولی در هر حال، من قبول نمیکردم
استادا
هنوز هم مشتاق شمایم
اگر اجازت دهی
باز به کلاسهایت آیم
و کسب علم کنم
که علم در منظر من تمامت ندارد
استادا
...
مشعوف از دفتر استاد به بیرون آمدم. وقتی دیدم چکیده خروجی دانشگاهی کشور چنین با فضل و کمال است. که نه تنها خود بر تمامی علوم تسلط دارد. آنچنان بسیار اطلاعات دارد که نمیتواند ذرهای وقت برای دو استاد حاضر در جلسه قائل شود تا نظری از آنان نیز شنود کند.
نشریه با تعامل زنده است و پلی است بین مخاطب، روشنفکران و صاحب نظران و مسئولین حکومتی. هر کدام از راسهای این مثلت در جای خود نباشد؛ کار، شایسته ارائه نیست.
این مطالب را پیرو صحبتهای همکاری مینویسم که تاکید بر ارتباط با مسئولین و روابط عمومی ادارههای شهرستان داشت. ایشان برای این ارتباط همانطور که از کلمه «لجاجت» رسانهای استفاده میکرد تلاش داشت تا به موضوع از زاویه کاملاً حرفهای و کارشناسی نگاه شود.
در این ارتباط لازم به ذکر است که در طول انتشار ۲۲ شماره از نشریه بهشت پنهان که حقیر افتخار همکاری با آن را دارم بیشترین تلاش در این راستا صورت گرفته است. و جالب اینجاست که این دغدغه به مانند بسیاری از همکاران رسانهای به جهت دریافت کمکهای مالی نبوده است. هرچند به ریال ریال آن نیازمند بودهایم. بلکه کاملاً بر اساس رسالت رسانهای صورت گرفته است. ولی نتایج قابل قبولی نگرفتهایم. چرا؟
مسئولین که میتوانند با استفاده از افکار عمومی و از طریق رسانه حداکثر استفاده را برده و باعث تعالی و پیشرفت جامعه شوند، رسانه را دشمن شماره یک خود قلمداد کرده و حتی از ارتباط گرفتن با آن میترسند.
آیا اینگونه به ذهن نمیرسد که اگر مسئولی لیاقت جایگاه خود را داشته باشند روابط به گونه ای دیگر است؟
شخصی یک ماه در ستاد انتخاباتی دوستی فعالیت می کند. شخص مورد نظر به جایگاهی می رسد. نوبت به او می رسد تا خوش خدمتی دوست را جبران نماید و قرار گرفتن در یک پست حاکمیتی نتیجه خدمات یک ماهه می شود.
حال رسانه می خواهد با او تعامل کند. آیا چنین چیزی امکان پذیر است؟ آیا زبان مشترکی وجود دارد تا بر اساس آن رابطه ای شکل بگیرد؟ آیا کارشناس نبودن و تنگ نظری فرد مورد نظر این اجازه را به او می دهد وارد فضایی شود که جولانگه او نیست؟
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره زکه پرسی چه کنی چون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگوخون باشی
مطبوعاتی یعنی شمع، شمع یعنی سوختن و روشنایی بخشیدن. نمیدانم آیا من قابل این حرفها باشم یا نه ولی میتوانم بگویم این امر جزئی از آرزوهایم است.
به نظر من نوشتن در یک وبلاگ نیز از این قانون تبعیت میکند. ولی گاهی انبوهی از حرفهای ناگفته داری و از شدت درد و رنج به خود میپیچی و به سراغ وبلاگ میآیی تا اندکی از آن را بگویی ولی به خود ایست میدهی.
نزدیک دو ماه است که اینگونهام. البته وقتی به سراسر زندگیام نگاه میکنم چیزی غیر از این نبوده است. گویا به پیشانی من نوشته شده است تشویش، درد، رنج، سوختن، بال بال زدن، بیخودی خوش بودن و چیزهای بسیار دیگری از این دست.
نمیدانم یک انسان تا چه حد ظرفیت دارد تا در امواج بیرحم ناملایمات به این صخره و آن صخره بخورد و تاب و تحمل بیاورد. همیشه از خدای خود خواستهام باری بیش از ظرفیت بر دوش من نگذارد.
در یک نشریه افراد مختلف درگیر کار هستند. از مدیر مسئول و سردبیر گرفته تا طراح جدول و توزیع کننده نشریه. توقع اشتباهی است اگر خواسته باشم دوستان و همکاران آن گونه باشند که من میخواهم. ولی به یک موضوع اعتقاد راسخ دارم و آن این که هرچند ممکن است هدفهای مختلف بر ذهنهای دوستان حاکم باشد (که عیبی نیز بر آن نیست) ولی ناحیه مشترک از نظرات مختلف و متنوع که در چارچوب نشریه بگنجد قابلیت همکاری و ارائه پیدا میکند و مابقی هرچند محترم است ولی غیرقابل انتخاب
دوستی از بیمایه فطیر بودن کار گله دارد. دوست دیگری بیش از آنچه هزینه میکند متوقع است، دوستی گاه و بیگاه فرار به جلو دارد، دوستی نگاه تفننی دارد. دوستی نگران آن است که از او پل ساخته نشود. دوستی کمبود وقت را عنوان میکند. دوستی نگران اسم خود در پیشانی نشریه است. دوستی مراقب نگاههای امنیتی بالادستی خود است. دوستی از اعتبار خود میترسد. دوستی به دنبال اغراض سیاسی است. دوستی به دنبال مسائل صنفی است. دوستی انتظار ملاحظات خاصی را دارد و دوستی ...
در تعطیلات عید و یکی دو روز قبل از آن جلسههایی در این ارتباط داشتم. دامنه وسیعی از این انتظارها به صورت شفاف و بیپرده مشخص شد و از طرف دیگر نهادهای حاکمیتی نیز درخواستهایی را مطرح کردند. تلاش دارم با غلبه بر دشارژشدن های مکرر کاری، در پستهای بعدی به بررسی آن بپردازم.