گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

بغضی که روی کاغذ «نوشته» می شود

صبح مشغول کیسه کردن سیمان بودم که اولین انتقاد از شماره ۱۱ نشریه به دستم رسید و در فضای گردآلود انبار سیمان و با وجود ماسکی که روی بینی ام بود و دیدن اطراف و نفس کشیدن به سختی میسر بود، نواخته شدم.  

بگذریم و کمی اوضاع نشریه را برایتان شرح دهم

چند روز پیش مسئول روابط عمومی شهرداری به دوستا ن  گفته بود: «چرا کاری می کنید که ما رپرتاژ شهرداری را به روزنامه های دیگر مثل دنیای اقتصاد بدهیم » 

و حال ما چه کرده بودیم؟  

در کاریکاتوری گردن شهردار را نازک کشیده بودیم و خوب طبیعی است که به به و چه چه امیتاز برایمان می آورد و گردن نازک شهردار کشیدن پول از کفمان می برد. 

یا اینکه  

به بخشداری رفتم؛ بخشدار که هر یبن علی بقالی که برود و درخواستی داشته باشد، فوری استقبال می کند و نامه روی نامه اش می گذارد و یک رونوشت با کلی کلاس برای خودش و یک رونوشت هم به اداری بالادستی که جدیداْ ویژه بودن بر نامش سنگینی می کند، می فرستد و امثالهم، 

وقتی مرا دید گویا شمر ذالجوشن را دیده است. تحویل که نگرفت هیچ ، تازه نامه ای که داشتم به نوعی گفت «این کار شما ضرورتی ندارد.» 

وقتی اوضاع را جویا شدم گویا در رابطه با ایشان هم در نشریه مطلبی کار شده بود.  

ارشادی ها هم در یکی از  جوابیه ها ما را نوازش کردند و در آخرین بند جوابیه گفتند: (نقل به مضمون)

چون شما تازه کار بی تجربه هستید این کارهایی که می کنید عیبی ندارد و ما چشم پوشی می کنیم والا اگر باتجربه و درست و حسابی بودید که نمی گذاشتیم نفس بکشید.  

شاید بعضی از دوستان هم وقتی نگاه به نشریه می کنند می گویند خوب تازه کار هستند. یا محلی به ما نمی گذارند و یا اگر محلی به ما بگذارند اول از سر لطف است و دوم با کلی منت و آخرش هم ناراضی هستند .

یاد استادی افتادم که یکی دو جلسه پیش به جلسه نشریه آمد و او هم از سر نوازش نه که از سر نواختن ما به این که 

چرا اینگونه می نویسید و چرا از وبلاگ ها مطلب بر می دارید و چرا کم تجربه هستید و چرا نقطه و ویرگول را سر جایش نمی گذارید و چرا و چرا و چرا 

همین استاد در شماره های پیشین یک مطلبی به ما داد که چاپ کنیم و وقتی از ایشان خواستیم که اسمشان زیر مطلب بیاید، قبول نکردند. شاید با خودشان گفتند کلاسشان می آید پایین که آنهم در نشریه «بهشت پنهان» مطلب داده باشند. 

ایشان در ادامه گفتند که «بروید سراغ اساتید برزکی و ازشان مطلب بخواهید. و سماجت کنید تا مطلب بهتان بدهند. ما اساتید خوبی داریم فقط با پافشاری مطلب به شما می دهند.  

به عنوان مثال از یک کانونی یک شخصی نفس ما را برید از بس تماس گرفت که مطلب به نشریه اشان بدهیم» و ادامه داد 

«فکر نکنید ما اساتید با هم ارتباط نداریم. ما تلفنی با هم ارتباط داریم و از همدیگر می پرسیم که صلاح است مطلب به فلانی بدهیم یا نه و من به اساتید گفتم: این کانون خوبی است مطلب بهشان بدهیم. و شما هم باید همینطور باشید. »

آن وقت که این جملات را می گفت من حالات وقوع حادثه را نیز با خودم مجسم می کردم: 

اساتید در حال چایی خوردن هستند و اوضاع کشور با کشورهای در حال توسعه نه تنها برابرای می کند بلکه بالاتر است. قیمت های از یک ثبات خوبی برخوردار است و مسئولین که در مشاغل عملیاتی هستند کاملاْ افراد متخصص و متعهد و هرکدام دارای برنامه های مشخص و چشم انداز مشخص هستند و خلاصه خیلی خوب است. 

آنوقت این استاتید که در حال چایی خوردن هستند فکر می کنند وقتی این مطلب که مثلاْ «عید نوروز در باستان شرق و برآیند آن در مردم غرب» را قرار است به این فرد سمج بدهند آنوقت بدون شک قرار است بعد از انتشار، یک کسوف یا خسوفی اتفاق بیفتد و خلاصه اوضاع جوی متحول شد.  

خوب دیگه این سماجت حتماْ به دنبالش یک نتیجه مناسبی در جامعه مدنی ایجاد می شود. 

ای بابا 

دوست عزیز  

نشریه که کادر آن باتجربه بودند کجا هستند؟ کاشانی که ادعای روزنامه داشتن و صدا و سیما داشتن دارد چگونه است که تعداد نشریات محلی آن از سه تا بیشتر نیست البته با مای بی تجربه ؟ کاشانی که ادعادی استان شدن دارد چرا روز به روز افول می کند؟ 

برادر گرانقدر 

چرا نمی خواهیم قبول کنیم که دورهم نشستن و چایی خوردن و در توهم زندگی کردن دردی از ما دوا نمی کند. 

نشریه ای که شماره یازده آن منتشر شد دیوار شکسته ای است که بر روی گردن چند جوان بنا شده است که فقط به عشق تلاش برای یک جامعه پیشرو این فشار را تحمل می کنند. 

آری تجربه نیست. پول نیست. وقت نیست. امکانات نیست. بریدن امیتازها هست. حرف و حدیثها هست. 

نه اینکه ما ندانیم و ندانسته وارد چنین فضایی شده باشیم. می دانیم ولی می گوییم که بدانید چگونه کار می کنیم. 

دوست عزیز 

من نه بلد به نوشتن هستم و نه قلمی دارم ولی دردی دارم که شبانه روز بلای جانم است و مرا می فشارد و آن؛ درد یک جامعه عقب افتاده  است. که از صبح که پا به خیابان می گذارم تا شب که به خانه برمی گردم هزار و هزار مسئله و موضوع که در ارتباط با مردم و مسئولین دارم مرا زجر می دهد. 

حرف های من از قلم من نیست. بغضی است که روی کاغذ گریه می شود تا در گلویم غمباده نشود و تو که می توانی کمک کنی چرا نمی کنی؟ 

یکی از افتخارات مجموعه بهشت پنهان چندصدایی بودن آن است. در یک جلسه شورا به دوستان گفتم چرا نگاه به افراد می کنید در این مجموعه بسیجی است و من را هم طاغوتی بگویید، نگاه به مطلب کنید. اگر مطلب در چارچوب نظام و قانون اساسی است، کمک کنید و اگر نیست تذکر بدهید. 

حرف بسیار و فرصت شما کم تا بعد...

نظرات 2 + ارسال نظر
mojtaba دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ب.ظ

agha majid bayad tahamol kard charei nist

محمد سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://kap.blogsky.com

سلام!
نه،! مشکل جای دیگس...!
تازه شما باید بیشتر دقت کنید...
مثلا در این مورد باید گردن شهردار را کلفت تر می کشیدی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد