گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

باسکول را نگاه کن

داخل انبار سیمان داشتم به کیسه کردن سیمان به یکی از اهالی کمک می کردم و حین کار با هم صحبت می کردیم. 

به او گفتم الان چه کار می کنی ؟ 

گفت «مشغول کشاورزی هستم »

گفتم، شما را در کارهای شرکت گاز دیدم که همکاری می کنید. 

گفت:« نه،‌ من تا حالا برای اداره ای کار نکرده ام و کارم آزاد بوده است.» و ادامه داد: 

«اصلاْ روحیه من به کار اداری نمی خوره، یه دفعه یه چند روزی مشغول کار در اداره ای شدم و بعد از یک هفته دیدم که در اون فضا نمی تونم طاقت بیارم. 

به مهندس گفتم؛ می خواهم بروم. 

مهندس گفت: تو زودتر از همه کار را یاد گرفتی و بهتر از همه کار می کنی، بمان 

اگر بمانی بعد از دوماه بیمه ات می کنم و ... 

گفتم نه و رها کردم و حالا برای خودم کارگری، کشاورزی و هر کاری که شد انجام می دهم. راحت ترم» 

با خودم گفتم واقعاْ فضای سیستم های اداری به گونه ای است که برای ماندن در آنجا باید خیلی قوی باشی تا دوام بیاری 

اونچه خودم تجربه دارم سیستم اداری سپاه و بعد از آن دانشگاه بود که ازم می خواستند بمونم و کار کنم ولی طاقت نیاوردم . 

تو این فکر ها بودم که مشتری صدا زد: 

باسکول را نگاه کن ببین سیمان من چهارصد کیلو شده؟

نظرات 2 + ارسال نظر
مهوار سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام...
جالب بود مگه سیمان می فروختی؟

سلام. بله

مهوار پنج‌شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام... ایول تو همه ی زمینه ها تجربه دارین
سال نو رو بهت تبریک میگم.. ببخشید سرمون خیلی خیلی شلوغ بود.. امسال نتونستم ج پیامک تبریک سال نو هیچکدوم از رفقا رو بدم.. سال خوبی واست آرزو می کنم امیدوارم لحظه هایی سرشار از موفقیت داشته باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد