گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

جمعه وقت رفتنه

از صبح که پا شده ام بیخود بیخود اشک تو چشم هام حلقه  بسته و بغض راه گلوم را گرفته و از شدت ناراحتی لرزش دستهامو نمی تونم مخفی نگه دارم. 

گاهی وقتها از دست خودم و این امل بازی ها خسته می شم. سراغ وبلاگ می آیم تا سر درونش کنم و فریاد بکشم ولی نمی تونم. 

یاد بیست سال پیش می افتم که روی تخته قالی آهنگی رادیو جهادی را گوش می کردم. آهنگ «جمعه وقت رفتنه»  

به گوگل می روم و آن را سرچ کرده و اینجا می ذارم شاید یه کم سبک بشم 

داره از ابر سیاه خون میچکه  

جمعه ها خون جای بارون میچکه

عمر جمعه به هزار سال میرسه 

جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه  

با لبای بسته فریاد میکنه

داره از ابر سیاه خون میچکه  

جمعه ها خون جای بارون میچکه

جمعه وقت رفتنه موسم دل کندنه

خنجر از پشت میزنه اونکه همراه منه

داره از ابر سیاه خون میچکه  

جمعه ها خون جای بارون میچکه

نظرات 3 + ارسال نظر
بیدگلی جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.bidgoly.blogfa.com

روز جمعه دیدم مادرم جارو به دست
میزند بر کف این آشانه
تا بروید خاکی که زمانیست دراز

مانده در این خانه
دیگر هیچ وقت جمعه های کودکی را بو نخواهیم کرد.

[ بدون نام ] دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ب.ظ

در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است******دلم برای رفیقان باوفا تنگ است.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ

وچه زیباست غروب جمعه
وقتی دلم دوباره هوای با تو بودن می کند
هر گاه در وادی زندگی
از غروب غم های بی عاطفه خسته شدی
به یاد من باش
که دلم به یاد توست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد