گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

هرچه گفتیم به جز سخن با یار از آن پشیمانم

چند سال که از تولد من می گذشت به قول قدیمی ها زبان باز نمی کردم. هرچه تخم گنجشک و از این جور چیزها به من می دادند فایده نداشت که نداشت. 

بالاخره مادرم مانند خیلی از مادرها در جوامع سنتی تصمیم می گیره برای علاج این مشکل به آقا علی عباس برود. بلکه این فرزند ذکور از لال بودن شفا گرفته و به حرف آید. 

و به محض ورود به حرم از دیدن ضریح ذوق زده شده و کلمه ای به زبان می آورم و  

این می شود شروع حرف زدن 

زبانی که هرچه گفته به جز سخن یار از آن پشیمان است. 

و البته من هنوز خود را لال می دانم و اگر حرفی می زنم چیزی نیست جز فوران آتش درون که خواسته یا ناخواسته گریزی ندارد از ماندن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد