گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

راه اخلاق از کلاس نفس می گذرد

راه اخلاق از کلاس نفس می گذرد
بررسی نظریّه های حکمای یونانی و فلاسفه ی اسلامی پیرامون رابطه نفس با اخلاق
آن موقع که نه من بودم و نه شما. نه کلاس های درس. نه مکتب های قدیمی. چیزی نزدیک به 2500 سال پیش. پیری فرزانه گفت: لازم است کودکان برای ورود به جامعه آموزش ببینند و تربیت شوند. و این وظیفه دولت و حاکمیت است. این فیلسوف اندیشمند که افلاطون نام داشت معتقد بود اگر کسی بتواند کسب دانش و معرفت کند و آنچه را خیر و زیباست بشناسد هرگز شریرانه و رذیلانه رفتار نخواهد کرد.
در یک طبقه بندی کلّی علوم انسانی را می توان به سه دسته تقسیم کرد. به عبارت دیگر، وجود انسان را از سه جنبه می شود بررسی و مطالعه کرد . جنبه اوّل به گونه ای خاص شناخت فرد آدمی ، نیروها و استعدادها و توانمندی های ویژه او را موضوع کار خود قرار می دهد. دانشی که ایفای چنین نقشی بر عهده دارد «علم النفس» یا روان شناسی است. در جنبه دوم روابط انسان با همنوعان خود بررسی می شود و این وظیفه را علوم اجتماعی «جامعه شناسی» بر دوش خود می کشد؛ و سرانجام در جنبه ی سوم ارزش گذاری و تعیین ملاک های خیر و شر برای رفتارهای آدمی و نیز افکار، احساسات و عواطفی که مقدّمه بروز رفتارها بوده اند، هدف اصلی و اساسی موضوع را تشکیل می دهد که این وظیفه به «علم اخلاق» سپرده شده است.
به گفته افلاطون اساس اخلاق با روح زیبا پیوند دارد. بر طبق این نظریّه همه زیبایی ها از روح زیبا سرچشمه می گیرند؛ و به همین ترتیب افعال و رفتارهای نیکو نیز زیبایی خود را از روح کسب می کنند. افلاطون در تشریح این مطلب می گوید که پایه ی اخلاق بر عدالت استوار شده است و به سخن دیگر وی اخلاق را مساوی با عدالت می داند و عدالت را برابر با زیبایی می شناسد.
این نگاه فلسفی به اخلاق توسط کسی بیان می گردد که به گفته بسیاری از دانشمندان این حوزه تمام تاریخ فلسفه تا به امروز چیزی جز حاشیه نویسی به آثار افلاطون نبوده است. با این وجود ارسطو از شاگردان وی است که هنر استاد را به ارث برده و خود نیز صاحب نظر است.
ارسطو در فلسفه ی اخلاقی خود کوشیده است برای مسائل اخلاقی از شیوه علمی یا تجربی بهره بگیرد. و به این نتیجه رسید که مردمان عادی، رفتار و کردار بعضی انسان ها را نمونه ونشانه «زندگی خوب» و رفتار و کردار گروهی دیگر را نمونه «زندگی بد» تلقی و نامگذاری می کنند. پاسخ ارسطو را به این سؤال که «زندگی خوب برای انسان چیست؟» می توان در یک جمله بیان کرد «زندگی سعادتمندانه است». بنابر آنچه از نظریّه اخلاقی می توان استنباط کرد دو نکته ی مهم است؛ ارسطو در مسئله اخلاق قایل به نسبیت است و ارسطو در بحث اخلاق «تجربی مذهب» است.
همان گونه که از نظریه اخلاقی ارسطو می توان استباط کرد، ارسطو یکی از نخستین فلاسفه بزرگی است که در بررسی مسائل اخلاقی هم از ذوق سلیم برخوردار بوده و هم به عرف جامعه توجه داشته است و بر خلاف افلاطون که برای اطاعت مردم بدون در نظر گرفتن تمایلات، خواست ها ، خلق و خوها و شئون زندگی آنها، مقررات سخت وضع می کرد، ارسطو کمتر سختگیری می کرده است. البته نظریّه ی اخلاقی ارسطو نیز به نوبه خود خالی از انتقاد و تعریض نیست که در جای خود باید به نقد آن پرداخت.
به دانشمندان اسلامی که می رسیم ، گروهی از تبیین اصول اخلاقی پا پس کشیده و معتدند هم چیز در شروع مقدس آمده است و نیاز به گفتگویی نیست و برخی دیگر ضمن تحقیق و پژوهش در این خصوص تلاش دارند تا گفته هایشان زاویه ای با شرع مقدس ایجاد ننماید.
ابن مسکویه نخستین کسی است که درباره ی تهذیب نفس و اخلاق انسانی کتاب تهذیب الاخلاق را که در واقع ترجمه و تلخیص رساله اخلاق ارسطو و برخی آثار افلاطون است تألیف کرده است ولیکن اندیشمندی که به مفهوم واقعی، علم اخلاق و فلسفه آن را تدوین کرد غزّالی است که مهم ترین کتاب های اخلاق از جمله کتاب احیاء علوم الدّین و کیمیای سعادت را که به فارسی نوشته و خلاصه کتاب احیاء است به نگارش درآورده است. و کندی مردمان را فرا می خواند تا در امور مادی، زهد پیشه کنند و از شهوات دوری جویند و خود را به فضایل بیاراید.وی درتوضیح مطلب چنین می گوید: فضیلت ها بر چهار نوع اند؛ حکمت، شجاعت ، عفّت و عدل
اگرچه ارسطو حکمت عملی را به سه بخش «اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مدن» تقسیم می کند. ولی فارابی به جای این تقسیم بندی «علم مدنی» را مطرح می کند و آن را به دو بخش «علم مدنی نظری و عملی» تقسیم می کند. فارابی می گوید: اگر رسیدن به ثروت، عزّت و لذّت را هدف زندگی قرار دهیم به سعادت پنداری دست یافته ایم؛ در صورتی که واقعاً این طور نیست ؛ چون محل تحقق سعادت، مدینه فاضله است.
وی در بیان شیوه های اصلاح و تعدیل رفتار گاهی با افلاطون موافقت دارد و زمانی با ارسطو هماهنگ است و در مواردی آرای این دو را کنار زده و به سمت و سوی زهد و تصوف گرایش نشان داده است. با این وجود رأی غالب فارابی چنین است؛ عقل می تواند بر کار اخلاقی (خیر) و غیر اخلاقی (شر) و تمیز آنها از یکدیگر نظارت و فرمانروایی کند؛ زیرا عقل تراوشی است از جهان بالا (عالم علوی) و بدون شک سر سلسله فضیلت هاست. پس چرا قوانین اخلاقی را عقل بر پا نکند. این رأی فارابی مخالف عقیده متکلّمان است؛ چون آنان با این که عقل را ریشه معارف می شناسند اما وضع قوانین اخلاقی را حق عقل نمی دانند.
ابن سینا بیشتر نظریه های اخلاقی خود را ضمن مباحث تربیتی خویش بیان کرده و میان دو عنصر «اخلاق و تربیت» توعی تلفیق برقرار کرده است. وی تربیت اخلاقی را یکی از مهم ترین اهداف پنجگانه آموزشی کودکان به شمار می آورد. ابن سینا می گوید تاسن چهارده سالگی نباید تمام اوقات طفل صرف تحصیل شود، بلکه باید قسمتی نیز صرف ورزش شود. گاهی هم باید او را آزاد گذاشت تا به کاری که به آن دلبستگی دارد بپردازد.
معلم باید کودکان را از رفتارهای زشت و ناپسند باز دارد. گاهی آنها را تشویق و زمانی تهدید کند و چنانچه ترساندن ایشان نتیجه نداد تنبیه کند. به هنگام تعلیم ، رویه معتدل داشته باشد؛ بدین معنی که نه چهره ای خشن و دهشتناک از خود نشان دهد که طفل جرأت پرسش و گفتگو نداشته باشد و نه چندان ملایمت و مسامحت در پیش گیرد که کودک جسور شود و به بیانات و دستورهای او وقعی ننهد و گفته های وی را با منزلت نشمارد. معلم باید کودکان را به درستی بشناسد و طبع و قریحه آنان را بسنجد و هوش ایشان را بیازماید تا بتواند به موقع، هنر و پیشه ای که متناسب با استعداد آنها باشد برای یکایک آنها انتخاب کند.
بدون شک غزالی را باید از شخصیت های برجسته علم اخلاق به شمار آورد. پیش از آنکه غزالی بر پایه درک و فهم عمیق خود از فرآیندهای روان شناختی، مسائل و مباحث اخلاقی را تنظیم و تدوین کند کمتر دانشمندی را می توان یافت که به این کار بزرگ دست زده باشد.
علم اخلاق از دیدگاه غزالی بر پایه روح صوفیانه اسلامی بنیان نهاده شده است؛ هر چند او برای نیل به این هدف در راستای بررسی های گوناگون فلسفی خویش از نوشته های فلاسفه یونان و ترجمه آثار ایشان نیز بهره گرفته است. غزالی در کتاب میزان العمل اخلاق را چنین تعریف می کند: اخلاق عبارت است از اصلاح و پیراستن قوای سه گانه «تفکّر ، شهوت و غضب»
با وجود تأکید دانشمندانی چون افلاطون، ارسطو از یک سو و دانشمندان اسلامی بر اخلاق محققانی نیز در غرب تلاش کرده اند تا پایه های اصول اخلاقی را لرزان تشریح کنند. گروهی مانند نیچه برای اخلاق و آموزش و پرورش اخلاقی انسان نقشی اساسی و تأثیری سرنوشت ساز قایل شده اند، امّا این تأثیر را بسیار زیان بخش و بدفرجام پنداشته اند. آنان در توجیه این مطلب می گویند اصول اخلاقی عنان طبیعت و نفس آدمی را به دست می گیرند و مانع رشد و کمال او می شوند و از این رهگذر ، تمایلات غریزی را از مسیر طبیعی خود منحرف می سازند و احساسات و عواطف انسانی را سرکوب و از بروز آنها جلوگیری می کنند.
از نظر این دانشمندان ، اخلاق و دستورهای اخلاقی همانند دارویی مخدر، نیروی اراده و ابتکار را از فرد می گیرد و به گفته «نیچه» اصول و قوانین اخلاقی در واقع ، ابداع و اختراعی ذهنی است که طبقات پست جامعه به منظور منقاد کردن طبقات عالی از آن بهره می گیرند ؛ و به عبارت دیگر، وسیله ای است که قشر ضعیف جامعه برای مهار قدرت نمایی طبقه زورمند به کار می برند.
 برخی نیز در تفسیر نظریّه «نیچه» گفته اند که مراد او از آن بیانات مبالغه آمیز، در حقیقت نوعی اعتراض علیه پاره ای از دستورهای کهن اخلاقی است که مانع رشد فکری انسان ها شده اند و او از این راه خواسته است ذهن آدمیان را آگاه کند و از قید و بندهای بی پایه و بی مایه رهایی بخشد. در این صورت انتقاد «نیچه» از اخلاق ، متوجّه «اخلاق عامیانه» است، نه اخلاقی که بر پایه اصول علمی و فلسفی بنا نهاده شده است.
با همه تأکیداتی که از 2500 سال پیش تا کنون بر آموزش اصول اخلاقی به وسیله دولت یا خانواده و پدر و مادر بیان شده است با این وجود با سیل ناهنجاری هایی مواجه هستیم که از سرشاخه های به نام کلاس و مدرسه در جامعه سرریز شده و آنچنان بی مهابا می تازاند که سد قوانین و ساختارها و ضوابط اجتماعی نیز یارای مقابله و پیشگیری از آن را ندارد. اخلاق در کلاس و کتاب آموزش داده می شود ولی محصول مرغوب و قابل قبولی به جامعه نمی دهد.

پرواز روح در آسمان تن

بررسی نظریه های دانشمندان و فلاسفه ی اسلامی درباره ی «قوای نفس»


روح قبل از وجود بدن، هست یا نیست؛ موضوعی است که تاریخ علم به قدمت خود ، راجع به آن کلنجار  رفته و ره به جایی نبرده است.  ارسطو می گوید روح صورت بدن است و روح قبل از بدن وجود نداشته و پیش از حلول در جسم معرفتی نیندوخته است ولی افلاطون نظر دیگری دارد. او می گوید روح زمانی داخل جسد می شود که از معارف «عالم مُثُل» پر شده است.


می خواهیم راجع به «روح» نظر بدهیم. یا بررسی کنیم. آن هم از ظرف بسته و محدود به نام «عقل بشری». مثل این است که جنین در شکم مادر برای دنیای خارج بیندیشد. مانع اصلی این است. بررسی چیزی که فراتر از درک و فهم ما است. ولی می توانیم گمان و خیال خود را به کار گرفته و رنگ و آب فلسفی و منطقی به آن بدهیم.


طبق نظر افلاطون روح در عالم مٌثٌل در حال کسب معرفت است. به قولی در آسمان ها می چرخد تا جنینی تشکیل گردد و در بدن آن حلول پیدا نماید. اگر چنین چیزی باشد یعنی روح در حال کامل شدن است. یک جریان پیوسته است و بدن بازیچه آن می شود.


در این میان  پای ابزار دیگری به میان می آید. قلب. غزالی درباره ی وحدت تمام قوای نفسانی و ارتباط آنها با یکدیگر، از کانونی به نام «قلب» یاد می کند؛ قلبی که در سطح تشبیه او، در وسط و مرکز مملکت وجود انسان قرار گرفته است و مانند پادشاه در کشور خود است.


نمی دانم این قلب با آن قلب که وسط سینه ما خون را پمپاژ می کند یکی است یا آن چیز دیگری است. یا آن چیزی که حس عشق را به ما می دهد ، کاجی شکلی که تیری از وسط آن گذشته است. می دانیم قوای مختلف داریم. بعضی احساس است و بعضی از نتایج احساس ، ذهنیاتی درست می کنند و تصوراتی حاصل می شود. کندی قوای نفس را به ترتیب قوای حاسّه ، قوی متوسطه و قوای عاقله طبقه بندی کرده است.


قوای حاسّه که آلت های این قوّه، همان اعضای حواس پنجگانه (باصره، سامعه، لامسه ، ذائقه و شامّه ) است. قوه متوسطه که یکی از انواع آن ، قوّه ی مصوّره است. قوّه حافظه از دیگر قوای متوسطه به شمار می رود. قوه غضبیه و شهویه نیز از جمله قوایی است که کندی از آنها نام برده و بر روی هم هر دو قوّه ی «غلبیه» نامیده می شود. قوّه ی غلبیه نقش برانگیختگی در آدمی را ایفا می کند. و قوای عاقله؛ قوّه ای است صور اشیاء را مجرّد از هیأت آنها درک می کند.


پای عقل که وسط می آید ، صدای قلب کوتاه تر می شود. بشر مستمسک چیزی شده است که به آن عقل می گوید. ولی تا چه حد حرف های این عقل در ظرف دنیایی ما صادق است این هم چیزی است که فرای ذهن زمینی ماست.


فارابی عقل ارسطویی را به چهار مرحله تقسیم کرده ؛ مرحله عقل هیولایی یا عقل بالقوه ، عقل بالفعل یا عقل بالملکه، عقل مستفاد و عقل فعّال.  طبق دیدگاه فارابی عقل هیولایی عبارت از نیرویی در نفس است، که از آن در امر انتزاع ماهیّت امور استمداد می شود.


فارابی می گوید عقل فعّال صورتی است مفارق و مجرّد از مادّه ، که اساساً نه در مادّه بوده است و نه در مادّه خواهد بود. فارابی از این عقل به «روح الامین» تعبیر می کند.


عقل فعال که به جهتی عبارت از همان عقل بالفعل است با عقل مستفاد همگون است، ولیکن عقل فعال حقیقتی است خارج از نفس و در فلک قمر جای دارد و شبیه آفتابی است که الوان و رنگ های مختلف را از حالت «بالقوّه» به مرحله ی «فعلیّت» می رساند.


ابن سینا از معدود حکیمانی است که در خصوص عقل، آرای مبسوطی دارد. این حکیم عقل گرای در یک تقسیم بندی کلّی عقل را به دو گونه تقسیم کرده است:  عقل نظری یا قوّه ی عالمه و عقل عملی یا قوّه ی عامله


حکیم برای عقل مراتبی را قایل شده است که عبارتند از 1- عقل هیولایی، 2- عقل بالملکه ، 3- عقل بالفعل ، 4- عقل مستفاد ، 5-   عقل فعال و 6- عقل قدسی


عقل نظری در مرتبه ی ابتدایی خود که هنوز هیچ نقشی را نپذیرفته است ولی استعداد قبولی هر نقش معنوی یا معقولی را دارد «عقل هیولایی» نامیده می شود. این مرتبه از عقل را از آن جهت «هیولایی» می گویند، که به هیولای نخستین که به ذات خود به هیچ یک از صور مصور نیست و برای هر نوع شکل پذیری استعداد و قابلیت دارد تشبیه شده است.


روح قبل از بدن هست یا نیست. نفس چیست. نقش قوای نفسانی در روح چه می باشد. روح بسیط است یا مرکب. روح مسیر تکامل را در طول زمان طی می کند یا فرد بعد از وجود با روحی قرین می شود و اوست که صعود و نزول روح خود را به تماشا می نشیند. خوب و بد انسان از چه نشأت می گیرد و نقش اختیار در این در چه حد است. پرسش هایی که برای پاسخ دادن به آن نیاز به مطالعه ، بررسی و تحقیق بیشتر است.