دودی که از خرابی شخصیت به هوا می رود
نقش شخصیت و نقش سازه های آن در سوء مصرف مواد
اگر استثناها را کنار بگذاریم و عمومی تر نگاه کنیم؛ اعتیاد با شخصیت موجه اجتماعی جور در نمی آید. البته ممکن است در کنار ما آدم های درست و حسابی باشند که مثلاً سیگار هم می کشند ولی اگر لای انگشت رئیس اداره، روحانی محل، استاد دانشگاه ، معلم آموزش و پرورش ، مهندس و معمار و کارمند یک اداره سیگار ببینیم برایمان عجیب و غریب است. نگاه دیگری داریم. حس خوبی نداریم. خودش هم می فهمد. این است که ترجیح می دهد اگر می خواهد سیگاری دود کند در خفا باشد. پشت و پخه ای را برای این کار بیابد.
این موضوع در خانواده ها هم جور دیگری دیده می شود. مثلاً برادر پیش برادر یا فرزند خانواده پیش مادر و پدر حاضر نیستند سیگاری آتش کنند و گوشه لب بگذارند. تصور این کار هم چندش آور است. در صورتی که بخواهی نخواهی روزانه میلیون ها نخ سیگار دود شده و به هوا می رود ولی هیچوقت قبح و زشتی آن شکسته نشده و زمین نریخته است. برای این است کلیت جامعه این موضوع را نپذیرفته و مقبولیت عمومی پیدا نکرده است.
من فکر می کنم هرچه شخصیت آدم ها از بچگی قرص و محکم شکل بگیرد توجه به مواد مخدر کم تر و کم تر خودش را نشان می دهد. در تعریف شخصیت باید گفت؛ از دو قسمت مهم تشکیل شده است. مزاج و منش. مزاج همان سطح عمومی پاسخگویی فیزیولوژیکی به محیط است. بعضی افراد نسبت به محرک های محیطی حساس ترند، بعضی دیگر به این محرک ها کمتر واکنش نشان می دهند. منش چگونگی یادگیری ما درباره ی کارهایی که باید انجام دهیم و نحوه ی انجام آن ها را یاد می گیریم. منش ممکن است در خانواده و با محیط اجتماعی شکل گیرد. مزاج و منش عناصر اولیه تمام اختلالات شخصیت هستند.
شخصیت را با افکار، احساس و عمل پایدار فرد نشان می دهند. شخصیت با ثبات است، به خوبی فراگرفته می شود و در برابر تغییر مقاوم است. شخصیت هر فرد است که تمامیت او را می سازد. شخصیت الگوی رفتاری است که ما به عنوان شیوه ی زندگی خود آن ها را می پرورانیم. در واقع شخصیت نحوه تطابق پذیری و سازگاری با محیط است.
نقطه مقابل «شخصیت» ، «حالت» است. حالت عبارت است از شرایط کنونی فرد. حالت گذرا و انعطاف پذیر است و به آسانی تحت تأثیر محرک های محیطی قرار می گیرد و صفت ؛ تمایلات با دوام و مانای واکنش مجموعه ای از شرایط است که به شیوه ای خاص نمایان می شود. صفت ثابت است و در برابر هر تغییر مقاومت نشان می دهد.
اختلالات شخصیت الگوهای صفات انعطاف ناپذیر و ناسازگارانه هستند که باعث به وجود آمدن نقص های عمده در عملکرد هنجار فرد می شوند. اگر عزیزان سیگاری دلخور نشوند به نظر می رسد این دودی که به هوا می رود ریشه در چالش های شخصیتی دارد که ناهنجاری های رفتاری ، خانوادگی و اجتماعی به آن دامن زده است.
دیدگاه شناختی در روان شناسی، انسان را موجودی خلاق و فعال می داند که توسط اشیاء و محرک های بیرونی برانگیخته نمی شود بلکه تعیین کننده اصلی، رفتار فرد را نگرش فرد نسبت به موقعیت های بیرونی می داند. افراد معتاد نیز در مواجهه با محیط پیرامونی خود از نگرش های خاصی سود می جویند که آنان را نسبت به مصرف مواد افیونی آسیب پذیر می سازد. در عین حال هرچه فرد مصرف مواد طولانی تری داشته باشد بتدریج بر روی نگرش فرد تأثیر بیشتری می گذارد و نگرش های ناکارآمد بیشتری را مورد استفاده قرار می دهد.
زمانی که افراد نگرش های ناکارآمدی دارند حوادث بیرونی را نیز استرس زا درک کرده و فشار روانی بیشتری را تجربه می کنند. در عین حال این گونه نگرش های ناکارآمد می تواند زمینه ساز افسردگی، اختلالات روانی و رفتاری مختلف باشد. لذا اگر فرد معتاد به این باور دست پیدا کند که مواد مخدر راه حل مناسبی برای حل مشکل یا فرار از مشکل نمی باشد، آگاهی خود را نسبت به مشکل افزایش داده، مهارت های اجتماعی و شناختی لازم را کسب کرده و با آگاهی و بینش لازم رفتارهای جایگزین را فرا گرفته و در نتیجه مجدداً گرفتار اعتیاد نخواهد شد.
نگرش های ناکارآمد را به وضوح می توان در افراد معتاد مشاهده کرد، در واقع فرد معتاد در گرداب نگرش های ناکارآمد خود گرفتار شده و تلاش های دیگران نیز خیلی موفق نیست. وقتی فرض های ناکارآمد فعال شدند، افکار خودآیند منفی را بر می انگیزد. از این نظر به این افکار منفی می گوییم که با هیجانات ناخوشایند مربوط هستند و از این نظر به آن ها خودآیند می گوییم چون خود به خود به ذهن افراد متبادر می شوند. این افکار ناکارآمد برخاسته از هیچ گونه فرآیند استدلال آگاهانه نیستند. آن ها ممکن است تفسیرهایی از تجارب جاری باشند، پیش بینی هایی درباره ی رویدادهای آینده و یا یادآوری چیزهایی که در گذشته اتفاق افتاده اند و این مسأله به نوبه خود سایر نشانه ها را در پی دارد و با افزایش مصرف، افکار خودآیند منفی هرچه شدیدتر می گردند و افکار منطقی نیز هرچه بیشتر ناپدید می شوند و خود این فرآیند نیز موجب گسترش تسهیل مصرف فرد می گردد. این نگرش ها در طی دوران کودکی رشد می یابند و به جای ارزیابی خاص محتوای یک موقعیت ویژه، بیشتر نمایانگر خصوصیات با ثبات فرد می باشند.
تفکرات غیرانطباقی علت بسیاری از رفتارهای غیرمنطقی مانند اعتیاد هستند. برنز به بررسی و ارائه 10 نوع تفکر غیرمنطقی که موجب شناخت غلط افکار، حالت و رفتار نادرست می گردد، می پردازد. این نوع تفکرات یا خطاهای شناختی شامل (اعتقاد به بایدها و نبایدها، شخصی سازی، بزرگ بینی و کوچک بینی، برچسب زدن، بی توجهی به امور مثبت، استدلال احساسی، تفکر همه یا هیچ، تعمیم افراطی ، فیلتر ذهنی و نتیجه گیری شتاب زده) می شده و تصویر ذهنی مخدوش فرد را روز به روز تقویت می کند.
آنچه اکنون شکل گرفته و سیگاری را به هوا دود می کند در طول زمان های گذشته بوده است و نباید انتظار داشت که با آموزش هایی کوتاه و گذرا و بعضاً غیرکارشناسی اصلاح گردد. برخی مذهب ، توجه به مسائل اعتقادی را در این راستا با اهمیت دانسته اند ولی گرایش های مذهبی هنگامی نتایج مثبتی را از نظر بهداشت روانی برجای خواهند گذارد که خودانگیخته و خود مختارانه باشد. به اعتقاد آلپورت گرایش درونی مذهبی نیرویی وحدت بخش و موجد یکپارچگی معنوی است. زیرا فرد را در مسیری رو به یکسو و هدایت می کند.
روان شناسان اصالت وجودی این موضوع را به بهترین وجه ممکن دریافته اند. از این دیدگاه انسان تنها موجود خودآگاه این کره خاکی است. آگاهی از تنهایی و فانی بودن بهای این خودآگاهی است و اضطراب طبیعی وجودی است. بنابراین هم این اضطراب ناشی از درک این تنهایی و فناپذیری نیز یک اضطراب طبیعی وجودی است و بنابراین هم این اضطراب و هم آن آگاهی، از وجود خود انسان سرچشمه می گیرد و مربوط به طبیعت و وجود خودآگاه اوست.
اثر مذهب و ایمان مذهبی در زندگی ما تا حدودی نیز وابسته به محتوای مذهبی و در واقع تصویری است که مبلغین مذهبی از مذهب و خدا به ما می دهند مذهبی می تواند به رشد معنوی آدمی کمک کند که به هفت نیاز انسان پاسخ دهد، این نیازها از نیاز به «فلسفه»، «نیاز به ارزش های خلاق» ، «نیاز به رابطه با قدرتی برتر»، «دوست داشتن و عشق ورزیدن» تا «نیاز به رشد دادن خویشتن» ، «نیاز به حس تعلق خوشبینانه به دنیا» ، «نیاز به اجتماعی حمایت کننده که رشد معنوی را تقویت کند» و «نیاز به حرکت های متعالی» را شامل می شود.
در پایان باید یادآور شد که به کار گیری اصول بهداشت عمومی در این خصوص حائز اهمیت است. الگوی بهداشت عمومی سه درس کلیدی در خصوص سیاست مواد مخدر را به ما می آموزد. نخست جوانان باید درباره ظواهر فریبنده مواد مخدر آموزش ببینند. مصرف مواد مخدر یک چیز را نوید می دهد اما چیز دیگری را تحویل می دهد، چیزی حزن انگیز و مخرب برای مصرف کنندگان، خانواده های آنان و جوامع آنها. سرخوردگی ناشی از آن برای مدتی پنهان می شود و در همین دوران است که عادت مصرف توسط مصرف کنندگان به سایر جوانان آسیب پذیر انتقال داده می شود.
همه موارد یاد شده در صورتی قابل بحث و بررسی بیشتر است که درد اعتیاد در جامعه را به خوبی شناخته و آن را همان گونه که هست درک نماییم. رفع «خلأ انکار» نیازمند آن است که یک ملت، فضایی ایجاد کند که در آن شهروندان صادقانه و مستقیم با پدیده ی اعتیاد برخورد کنند و بدین نحو افراد نیازمند درمان را به طی دوره ی درمان تشویق کنیم. این شکل از اجبار که با عواطف همراه است با همکاری خانواده ها، دوستان، همکاران و اجتماع آغاز می شود.
تنهایی معتاد و آشفتگی جامعه
بررسی زمینه های کاربرد اجتماعی درمانی جامعه محور در درمان معتادان
دست و پای معتاد را به تخت می بندند که ترک کند. بیچاره را یکی دو هفته زجرکش می کنند که این کوفت و زهرماری را کنار بگذارد. معتاد نمی کشد و خانواده درد می کشد ؛ از این که عزیزشان را در بند کرده اند. نزدیکان چشم پر آب دارند و او از درد آب می شود و دست آخر بعد از یک مشقت چند ماهه قصه ی پرغصه از سر گرفته می شود.
متهم را تریاک گفته و قربانی را معتاد کشیده ایم در حالی که جای این دو را به اشتباه دیده ایم. متهم معتاد است نه آن شکل و شمایل. آن شخصیتی که در خانواده برایش رقم زده و در جامعه ساخته و پرداخته ایم. پایین و بالای شهر ندارد. آن که ندار و بی بضاعت بوده است ، کمبودها برایش عقده شده و سر در دامن اعتیاد نهاده است و آن که دارا و توانا بوده است در مواجهه با کوچک ترین شکست و ناکامی بی ظرفیتی کرده و خود را واداده است.
هموار، مشکلات و موقعیت های نارحت کننده، تبدیل به نشانه های منظمی می شوند که با ظهور هر باره این نشانه ها، فرد به مصرف مواد روی می آورد. برای بعضی از معتادین ، عوامل فیزیولوژیک ممکن است در نقش این نشانه ها ظاهر شوند اما برای بسیاری، این عوامل ارتباط اندکی با نقایص رفتاری دارند. نقایصی که به موازات تداوم سوء مصرف مواد بر هم انباشته می شوند. وابستگی فیزیکی یا اعتیاد جسمانی را باید درچارچوب کلان تری که همانا وضعیت روانی و سبک زندگی فرد است نگریست. بنابراین، مشکل ، خود فرد است نه مواد، اعتیاد یک علامت است و نه ریشه اصلی اختلال
الگوهای رفتاری منفی ، نگرش های منفی و نقش های ناکارآمد در تنهایی ایجاد نشده اند که در تنهایی نیز بتوان آن را تغییر داد. بنابراین ، بهبودی نه تنها بستگی به این دارد که فرد چه چیزی آموخته است بلکه مهم است بدانیم که این آموزش، چگونه، کجا و با چه کسی صورت پذیرفته است، این فرض، در واقع مبنای این تفکر است که اجتماع، در آن مشارکت کرده و عمل کند و نقش مسئولیت پذیرانه اجتماعی هنگامی اکتساب می شود که این نقش در عمل اجرا شود. بنابراین ، تغییرات در سبک زندگی فرد و هویت او بتدریج با مشارکت در نقش های مختلف حیات اجتماعی، آموخته می شود، و به کمک افراد و روابط شان با دیگران در فرآیند یادگیری، حمایت می شود. بدون این روابط، راه های نوین سازگاری در نتیجه تنهایی فرد، در معرض تهدید قرار می گیرد و احتمال عود را افزایش می دهد. از اینرو باید به کمک شبکه ای از افراد همسان، نگرشی جدید در فرد نسبت به خودش، جامعه اش و فلسفه زندگی اش تثبیت شود تا بهبودی پایدار را تداوم بخشد.
اجتماعی درمانی یا اجتماع درمان مدار نوع خاصی از درمان است که در آن تغییر بر اساس زندگی اجتماعی در محیط بسته و ساخت یافته صورت می گیرد. در این اجتماع مسائل روزانه ی زندگی یعنی کار، احساس، رفتار، تفکر و فراغت از دیدگان درمانی مورد توجه جدی قرار می گیرد و افراد آسیب دیده اجتماعی به ویژه معتادان الگوهای صحیح زندگی را فرا گرفته و آن ها را تمرین می کنند. اجتماعی درمان مدار یاTCیک برنامه ساختار یافته و نظارتی قوی است که برای درمان مسائل رفتاری، هیجانی و خانوادگی مصرف کنندگان مواد طراحی شده است. در این اجتماعی بر خودیاری، رشد فردی و حمایت همسالان تأکید می شود.
پیش از آنکه تفاوت معتادین با یکدیگر، ناشی از الگوی مصرف شان باشد، تفاوت آن ها مربوط به اختلال عملکرد روان شناختی و کمبودهای آموزشی، تحصیلی و شغلی، چشمگیر است. برای آن ها، ارزش های عمده و اساسی زندگی، در حال نابودی است یا این که اساساً از دنبال کردن آن طرف نظر کرده اند، اغلب این معتادین کسانی هستند که از بخش آسیب دیده و ناکام جامعه، برخاسته اند، یعنی جایی که سوء مصرف مواد، بیشتر پاسخی اجتماعی است، تا آشفتگی روانی. برای چنین افرادی، تجربه یTC، نوعی «توانش یا آماده سازی» تلقی می شود.
به این معنا که آن ها برای نخستین بار در زندگی شان، سبک زندگی متعارف و مولد اجتماعی را فرا می گیرند. اما معتادینی که از بخش برخوردار جامعه برخاسته باشند، سوء مصرف توسط آن ها بیشتر نمایشگر آسیب روان شناختی، آشفتگی شخصیتی یا بیقراری و خستگی هستی شناختی است. در مورد اینگونه معتادین اصطلاح «بازتوانی» مناسب تر است زیرا به این معناست که فرد به سبکی که قبلاً می زیسته ، می شناخته و شاید آن را پس زده است باز می گردد.
در TCعملاً اهداف درمانی روان شناختی و اجتماعی به صورت همزمان تعقیب می شود و به منظور دستیابی به اهداف، معتاد مجبور است که مدتی حدود ( 3 ماه تا 3 سال) در اجتماعات درمان مدار زندگی کند و با برنامه های هدفمندی که برای وی در نظر گرفته شده است، سطح عملکرد وی نه تنها به سطح عملکرد قبل از بیماری برسد (بازپروری) بلکه انواع جدیدی از رفتار که قبل از اعتیاد نیز در وی وجود نداشته است ایجاد گردد. پرورش، البته این یک یادگیری ساده رفتار نیست و در واقع درمان به مفهوم یک فرآیند پیچیده یادگیری است که در نهایت به کسب مهارت های زندگی معرفی می گردد
TC سوء مصرف مواد را بیماری یا اختلال می داند که تمامی و یا بخشی از زمینه های عملکرد فردی ( شناختی ، رفتاری ، هیجانی، طبی ، اجتماعی یا معنوی ) را در بر می گیرد. بدین جهت وابستگی فیزیولوژیک نسبت به کل شرایط مؤثر بر شخص، ثانویه تلقی می گردد. در TCمشکل یا مسئله اصلی خود شخص است نه مواد، اعتیاد یک علامت است نه ریشه ی اصلی اختلال و سم زدایی شیمیایی شرط وارد شدن به اجتماعی درمان مدار است نه هدف آن. هدف بازتوانی ایجاد شرایط زندگی بدون مواد است. هم چنین درTCافراد جدا از الگوهای مصرف مواد، از ابعاد عملکرد روانی و نقایص اجتماعی، تمایز داده می شوند.
به طور کلی، هشیاری پیش شرطی برای یادگیری درست زندگی کردن است، اما زندگی درست، لازمه حفظ این هشیاری است. تغییر رفتاری، بدون بصیرت ناپایدار است و بصیرت نیز بدون تجربه، ناکافی است، بنابراین طرز سلوک عواطف، مهارت ها، نگرش ها و ارزش ها ، با یکدیگر جمع شوند تا تداوم تغییرات سبک زندگی و هویت مثبت شخصی و اجتماعی فرد، تضمین گردد. بهبودی یک فرآیند تکاملی است. تغییر در TCباید به صورت عبور از مراحل پیشرونده یادگیری درک شود. یادگیری که در هر مرحله رخ می دهد، ایجاد تغییر در مرحله بعد را تسهیل می کند و هر تغییر نمایانگر، حرکت به سوی اهداف بهبودی است.
انگیزه مندی؛ بهبودی، نیازمند فشار –چه منفی و چه مثبت – برای ایجاد تغییر است. هرچند میزان تأثیر درمان به میزان انگیزه مندی و آمادگی فرد بستگی دارد، اما واقعیت این است که تغییر در خلأ اتفاق نمی افتد، در طی بازتوانی، نوعی تعامل میان فرد و محیط درمانی اش به وجود می آید. بهبودی خودیارانه به این معنی است که فرد، مشارکت عمده و اساسی را در فرآیند تغییر دارد.
اجتماع به عنوان یک شیوه (وسیله) تغییر جوهره اصلی و اساسی TC، است، آنچه که TC را از سایر رویکردهای درمانی (و نیز اجتماعات دیگر) متمایز می کند، کاربرد هدفمندانه اجتماع به عنوان شیوه ای اصلی برای تسهیل تغییرات روان شناختی و اجتماعی ، در افراد است. تجارب یادگیری و درمانی که برای بهبودی و رشد شخصی ضروری هستند، درون متنی اجتماعی و از رهگذار مراوده و آمیزش اجتماعی، آشکار می شوند.
دوستی با افراد خاص، همتایان و کارکنان امری ضروری در تشویق افراد برای مشارکت و باقی ماندن در فرآیندتغییر است. روابط شکل گرفته در طی درمان، مبنایی برای شبکه ی اجتماعی مورد نیاز در حفظ بهبودی و درمان است. رویکرد اصلی برای تسهیل تغییر عبارت است از استفاده از اجتماع به عنوان یک شیوه، که این خود به معنای استفاده از مداخلات متعدد است. بهبودی را نیز باید بر اساس یادگیری پیشرونده یا تکاملی و بر حسب ویژگی های مراحل تغییر بیان کرد.
در TC درون سازی، اهمیت خاص و برجسته ای دارد، زیرا نیروی اجتماعی به عنوان یک شیوه می تواند به راحتی نگرش ها و رفتارهای عینی و قابل مشاهده را تعدیل کند. اما این تغییرات ممکن است پس از جدایی فرد از تأثیرات حضور قدرتمند اجتماعی همتایان، تداوم نیابد.کاملاً مشخص است که یادگیری درونی شده ، قابل تعمیم به موقعیت های جدید – چه داخل و چه خارج از برنامه – نیز هست.
پرواز روح در پس سقوط زمان
فراتر از نظریه های فلاسفه ی اسلامی متأخر درباره ی نفس
قله کوه بهترین مکان برای دیدن روح است. مسیر آن هم از روز تعطیل می گذرد. همت کنیم. قدم در راه گذاشته و دامنه ی کوه را بر خود همواره کنیم. زندگی ماشینی و اداری ما را تنبل کرده است. بی حال و کسل مان کرده است. انواع و اقسام کوفت و مرض را نیز به جانمان ریخته است. بدریخت شده ایم از بس نشسته ایم. شکم های چربی آورده ، ستون فقرات کج و ماوج و چشمان لوچ از بس که به مانیتور کامیپوتر دوخته ایم؛ دستاورد نامیمون این زندگی است. ولی اگر خواسته باشیم روح را ببینیم باید همت کنیم. خواب دلچسب صبحگاهی روز تعطیل را بر خود حرام کرده و خار مغیلان بر فراز کوه را به آغوش کشیم.
بزرگان گفته اند رفعت روح در سختی جسم است. باید پا در راه بگذاری. هرچه بالاتر می روی روح دست یافتنی تر می شود. روح در کنار روح در آسمان جولان می دهد. در انتظار نوزادی است تا در او تجلی یابد. «به قول افلاطون می گوید روح جوهری است قدیم که قبل از بدن موجود است و پس از آنکه بدنی آماده شد روح از مرتبه ی خود «تنزّل» می کند و به بدن تعلّق می گیرد. نقطه مقابل این «نظریّه حادث بودن» است. نفس از نظر ارسطو در آغاز قوّه و استعداد محض است و هیچ گونه علم قبلی در وی حاصل نشده است، بلکه همه معلومات و دانسته های خویش را در همین جهان از قوّه به فعل می رساند.
صدرالمتألهین مرد اوّل و «قهرمان» این تحوّل در مسائل وجود است. وی بر پایه اصول نوین و نیرومندی که بنیاد گذاشت. چنین نتیجه گرفت که علاوه بر حرکات ظاهری و عَرَضی و محسوس که بر سطح جهان حاکم است، یک «حرکت جوهری» عمیق و نامحسوس بر جوهره عالم حکمفرماست، و آن حرکت، اصل این حرکت های ظاهری و محسوس است.
اگر ماده و صورتی باید فرض کرد «همان گونه که ارسطو گفت» ، از طریق همین حرکت جوهری باید فرض کرد، نه از طریق دیگر. از نظر صدرالمتألهین ، پیدایش و تکّون انواع جسمانی روی قانون حرکت است، نه «کون و فساد» . نفس (روح) هم به نوبه خود محصول قانون حرکت است. مبدأ پیدایش و تکّون نفس «مادّه جسمانی» است. مادّه این استعداد را دارد که در دامن خود موجودی بپروراند که با ماورای الطبیعه هم افق باشد.
اساساً بین طبیعت و ماورای طبیعت دیوار و حایلی وجود ندارد. هیچ مانعی ندارد که یک موجود مادّی درمراحل پیشرفت و تکامل خود تبدیل شود به موجودی غیرمادّی با این توضیح، نظریّه افلاطونی درمورد مبدأ «تکّون نفس» و نوع علاقه اش به هیچ وجه صحیح نیست. همچنین ، تفکّر ارسطویی و نوع رابطه ای که مادّه با حیات دارد و رابطه نفس و بدن، طبیعی تر، ژرفاتر و جوهری از آن است که ارسطو می گفت.
به تعبیر ملاّصدرا ، رابطه روح و بدن از نوع رابطه یک بعد با سایر ابعاد است؛ بدین معنا که مادّه در سیر تحوّلی خود، علاوه بر سه بعد جسمانی که از آنها تعبیر به «ابعاد ثلاثه مکانی» می شود و علاوه بر بعد زمانی که مقدار حرکت ذاتی جوهری است در جهت تازه ای بسط و گسترش می یابد این جهت جدید ، مستقل از چهار جهت دیگر است که زمانی و مکانی می باشند. ذکر این نکته نیز ضروری است که «بُعد» نامیدن این جهت جدید نه به این معناست که واقعاً این بُعد از سنخ امتداد است، بلکه ناظر به این معناست که مادّه جهت تازه ای می یابد که به کلّی خواص مادّه بودن را از دست می دهد.»
هرکدام از نظریه ها روح از زوایه ای به موضوع نگاه می کند ولی زمانی که به قله رسیدی روح به پرواز در می آید. گویی از زمان های گذشته آمده است. گویی فراغ بال سر در آینده دارد. آنجاست که زمان از تمام ابعاد ذهنی خارج می شود. زمان سقوط می کند و روح از زندان آن می گریزد. طومار گذشته و حال و آینده در هم پیچیده سرازیر می گردد و روح در پهنای آسمان اوج می گیرد.
غذایمان ، غذا نیست.
نقدی بر اختلالات تغذیه ای از نگاه روانشناسان
سُر و مُر و گنده پشت میز نشسته است. لباس های اتو کشیده و مرتب. سان تان، مان تان و قیافه ای آراسته و ظاهری وزین. هم از لحاظ وزن و همچنین شخصیت. ولی حس کار ندارد. حوصله ندارد. دستش به کار نمی رود. حتی برای نوشتن یک نامه مخش به کار نمی افتد. گویا به کلی تعطیل است. ولی ظاهر را ما می بینیم و داخل را خودش می داند چه برزخی است. بین خواستن و انگیزه نداشتن. بین بی حالی و کارهای روی هم انباشته. بین درخواست های مکرر و حواله داده به فردا و فرداهای دگر.
روانشناسان اختلالات تغذیه را محدود دانسته اند. بی اشتهایی روانی و پرخوری و هرزه خواری و یکی دو تای دیگر. ولی من فکر می کنم فراتر از اینهاست. به نظر من همه چیزهایی که بالا گفتم بخشی از عواقب اختلالات تغذیه است.
هرزه خواری را خوردن مواد غیر خوراکی پس از سن 18 ماهگی گفته اند ولی نگفته اند اگر خوردن مواد غیر خوراکی ، هرزه خواری است؛ نخوردن مواد خوراکی که جان مایه درست و حسابی داشته باشد چه می شود.
گفته اند منظور از هرزه خواری ، جذب مواد غیر خوراکی بالاتر از سن بهنجار است، یعنی بالاتر از سنی که در خلال آن کودک هر چیز را به نشانه نخستین وسیله شناخت جهان پیرامون ، به دهان می برد. در این بیماری ، کودک مواد مختلف مانند میخ، سکه، دکمه، بازیچه های کوچک، مداد، خاکستر سیگار، کاغذ ، خمیربازی ، علف، خاک، شن و جز آن را می خورد. گاهی همواره یک چیز را می بلعد اما اغلب هرچه را که به دستش بیاید ، می خورد. ولی
ولی نگفته اند خوردن نان بی خاصیت ، خمیر و با آرد بی سبوس و جوش شیرین به جاری خمیرمایه، خوردن گوشت هورمونی مرغ ، خوردن سبزیجات ، میوه های و محصولات انباشته از موارد شیمیایی و خوردن غذاهای شکم پرکن و بی خاصیت چرا هرزه خواری نیست؟ آن هم از نوع مدرن آن
من عمیقاً معقتدیم تغذیه امروز ما ناکافی است ، خالی از مواد غذایی سالم و مقوی است. صرفاً برای پر کردن شکم است و آنچه هم که هست ناسالم و آلوده به مواد شیمیای است. و همه ی اینها بخشی از اختلالات تغذیه می تواند به حساب آید.
نظریه های بدیع، آرزوهای بر باد رفته
نقدی بر نقش نظریه های روان شناسی در اصلاح رفتارهای اجتماعی
وقتی می شنویم در زمان های بسیار دور کودکانی را که دارای معلولیت ذهنی یا جسمی بودند سر به نیست کرده یا از جامعه طرد می کنند ؛ گوش هایمان چهارتا می شود. مخمان تاب بر می دارد و آه از نهادمان بلند می شود که مگر می شود؟ به هندوستان آن زمان می رویم. کودکان باهوش شعر، ورزش و نمایش آموزش می بینند و کودکان فقیر به عنوان برده فروخته می شوند. و در آن سوی جهان – آمریکا - در چهارصد سال قبل اواخر سال 1600 کم کم رفتار محبت آمیز نسبت به کودک سو سو می کند ولی تنبیه ، کار اجباری ، زندانی کردن کودکان و حتی کشتن آنان در صورتی که حاضر به مهاجرت نشوند دیده می شود.
با نگاه به نوع رفتار به کودکان از زمان های گذشته تا کنون می خواهیم به این نتیجه برسیم که دنیا به مرور زمان بالغ شده و رفتار خود را اصلاح نموده است. از این رهگذر روان شناسان نیز از آب گل آلود ماهی خود را گرفتند و با بررسی رفتار آدمی در تمام حوزه ها سعی کردند نظریه های مختلفی ارائه نمایند. از جمله فروید که زندگی انسان را متأثر از دنیای کودکی فرد دانسته است.
فروید، بنیان گذار نظریه تحلیل روانی از طریق تحلیل ناهشیار سعی در کشف و سپس درمان مشکلات روحی افراد داشته است. در این رویکرد مفاهیمی همچون اضطراب ، ناخودآگاه ، مکانیزم های دفاعی روانی و مراحل رشد روانی جنسی از مفاهیم کلیدی محسوب می شوند. از نظر فروید، اضطراب بهایی است که بشر کنونی برای تمدن می پردازد. در نظریه فروید اضطراب در ایجاد بیماری ها از اهمیت ویژه ای برخوردار است و به سه نوع تقسیم می شوند: اضطراب واقعی ، اضطراب نروتیک و اضطراب اخلاقی
فروید اضطراب واقعی را تأثیر روانی که در مواجهه با خطرات و مشکلات حاصل می شود بیان نموده و اضطراب نروتیک را عدم تعادل بین عناصر شخصیتی من – نهاد – من برتر عنوان می کند. همچنین از اضطراب اخلاقی به عنوان انجام عملی برخلاف وجدان و ارزش های مورد قبول فرد نام می برد. فروید معتقد است که فرد برای کاهش اضطراب خود از مکانیزم های دفاعی روانی مانند درون فکنی، برون فکنی ، سرکوبی و ... به صورت ناخودآگاه استفاده می کند.
آدلر دیگر نظریه پرداز مکتب روان پویایی است که با تأکید بر اهمیت عقده حقارت معتقد بود که تجربه دوران کودکی منجر به ایجاد این عقده شده و کودک با تمایل به فعالیت های مثبت و یا منفی به تدریج صفات شخصیتی خود را درونی می کند. به عنوان مثال فردی که در دوران کودکی خود تجارب شکست فراوانی را پشت سر گذاشته ممکن است با داشتن عقده حقارت در بزرگسالی ، متمایل به شخصیتی خشن و زورگو شود و یا آن که با داشتن عقده حقارت دوران کودکی، برای کاهش آن عقده متمایل به فعالیت های خیرخواهانه و انسانی شود. از دیگر نظریه پردازان در مکتب روان پویایی، کارن هورنای است که معتقد است شخصیت کودک تحت تأثیر چگونگی مقابله وی با اضطراب اساسی است که از احساس جدایی ناشی می شود. این احساس جدایی در تعامل فرد مقابله کننده به ویژه مادر ایجاد می شود. بر اساس نظر وی انسان تلاش می کند تا با انجام 3 نوع حرکت متفاوت، از اضطراب اساسی خود بکاهد.
وی این سه نوع حرکت ها را « حرکت به سوی دیگران که نتیجه آن اجتماع پذیری در فرد است.» ، « حرکت بر علیه دیگران، نتیجه آن رقابت گری است» و «جدا ساختن خویشتن، که نتیجه آن انزوا و شرمگینی است.» بیان می نماید.
در نقطه مقابل این دیدگاه ، دیدگاه رفتارگرایی پا به میدان می گذارد. دیدگاه رفتارگرایی یا دیدگاه یادگیری نقطه مقابل دیدگاه روان کاوی از منظر نحوه تأثیر محرک ها بر شخصیت انسانی و نوع انعطاف پذیری شخصیت انسانی در مقابل محیط است در این دیدگاه محرک های محیطی با رعایت قوانین محرکی و پاسخی می توانند هرگونه رفتاری را در انسان ایجاد کنند. این دیدگاه قوانین یادگیری را در انسان و موجودات دیگر مشابه دانسته و تفاوتی قائل نمی شود. الگوی شرطی کلاسیک در دیدگاه یادگیری به پاسخ های خودکار بدن – مانند ترشح بزاق، درد، ترس و ... – پاسخ غیرشرطی و به محرک های طبیعی که این پاسخ ها را تحریک می نماید محرک غیرشرطی می نامد. در شرطی نوع دیگر از دیدگاه یادگیری که به آن نوع عاملی می گویند، رفتارهای موجود زنده در مجاورت با پاداش و تنبیه مناسب اثر گرفته و رفتار مورد انتظار ایجاد می شود. این دیدگاه نقش موثری در اصلاح یا تغییر رفتار تا کنون داشته است.
در «دیدگاه شناختی» برخلاف «دیدگاه یادگیری» و «روان پویایی» که یک نوع جبر را بر رشد شخصیت و نیز رشد بیماری ها و صفات معتقد بود، بر انسان و فرآیندهای ذهنی وی تأکید نموده و مواردی هم چون حافظه، فرآیندهای یادگیری ، فراموشی، تصمیم گیری، و.... از مفاهیم مطرح و اساسی این دیدگاه می باشد. نظریه پردازان این دیدگاه افرادی مانند «دالارد ومیلر» باندورا، راتر، آلبرت الیس، کلی، بک می باشند. دالارد و میلر رفتار ناسازگارانه را نتیجه ارتباط تجارب نامطلوب با افکار نادرست می دانند. باندورا معتقد است که نبود خویشتن داری علت اصلی بیماری های روانی است. راتر، ریشه ناراحتی روحی افراد را در ارتباط با دیگران جستجو می نماید. آلبرت الیس به تفسیر تجارب ارتباطی از وقوع عینی ارتباطات را در ایجاد مشکل و نیز درمان آن موثر می داند.
دوران یونان باستان با رفتار تبعیض آمیز با کودکان باهوش و معلول طی شده است. قرن ها بر رفتار ناثواب انسان بر کودک در شرق و غرب عالم نیز گذشته است. دانشمندان و روانشناسان ساعت ها ، روزها و ماهها و سال ها نیز بر این کودک زمان بررسی ها و آزمایش ها کرده اند و نظریه های در بوق و کرنا کرده اند. به خیال این که انسان را از کودکی شناخته ایم و می دانیم چه رفتاری کنیم که آن شود و چه رفتاری کنیم که آن نشود ولی امروز فجیع تر از همیشه در جای جای جهان شاهد شنیع ترین رفتارها از طرف انسانی هستیم که دست پرورده علم جهان معاصر است. داعش ، طالبان و حکومت هایی که با جنگ و خونریزی روز مردم را شب و شب را آوار می کنند. آیا در گذر زمان و بعد از طی قرن ها انسان های آن روز نیز از شنیدن وصفیات امروز ما گوششان چهارتا خواهد شد و با تعجب به ما خواهند نگریست؟
بررسی نظریه های دانشمندان و فلاسفه ی اسلامی درباره ی «قوای نفس»
روح قبل از وجود بدن، هست یا نیست؛ موضوعی است که تاریخ علم به قدمت خود ، راجع به آن کلنجار رفته و ره به جایی نبرده است. ارسطو می گوید روح صورت بدن است و روح قبل از بدن وجود نداشته و پیش از حلول در جسم معرفتی نیندوخته است ولی افلاطون نظر دیگری دارد. او می گوید روح زمانی داخل جسد می شود که از معارف «عالم مُثُل» پر شده است.
می خواهیم راجع به «روح» نظر بدهیم. یا بررسی کنیم. آن هم از ظرف بسته و محدود به نام «عقل بشری». مثل این است که جنین در شکم مادر برای دنیای خارج بیندیشد. مانع اصلی این است. بررسی چیزی که فراتر از درک و فهم ما است. ولی می توانیم گمان و خیال خود را به کار گرفته و رنگ و آب فلسفی و منطقی به آن بدهیم.
طبق نظر افلاطون روح در عالم مٌثٌل در حال کسب معرفت است. به قولی در آسمان ها می چرخد تا جنینی تشکیل گردد و در بدن آن حلول پیدا نماید. اگر چنین چیزی باشد یعنی روح در حال کامل شدن است. یک جریان پیوسته است و بدن بازیچه آن می شود.
در این میان پای ابزار دیگری به میان می آید. قلب. غزالی درباره ی وحدت تمام قوای نفسانی و ارتباط آنها با یکدیگر، از کانونی به نام «قلب» یاد می کند؛ قلبی که در سطح تشبیه او، در وسط و مرکز مملکت وجود انسان قرار گرفته است و مانند پادشاه در کشور خود است.
نمی دانم این قلب با آن قلب که وسط سینه ما خون را پمپاژ می کند یکی است یا آن چیز دیگری است. یا آن چیزی که حس عشق را به ما می دهد ، کاجی شکلی که تیری از وسط آن گذشته است. می دانیم قوای مختلف داریم. بعضی احساس است و بعضی از نتایج احساس ، ذهنیاتی درست می کنند و تصوراتی حاصل می شود. کندی قوای نفس را به ترتیب قوای حاسّه ، قوی متوسطه و قوای عاقله طبقه بندی کرده است.
قوای حاسّه که آلت های این قوّه، همان اعضای حواس پنجگانه (باصره، سامعه، لامسه ، ذائقه و شامّه ) است. قوه متوسطه که یکی از انواع آن ، قوّه ی مصوّره است. قوّه حافظه از دیگر قوای متوسطه به شمار می رود. قوه غضبیه و شهویه نیز از جمله قوایی است که کندی از آنها نام برده و بر روی هم هر دو قوّه ی «غلبیه» نامیده می شود. قوّه ی غلبیه نقش برانگیختگی در آدمی را ایفا می کند. و قوای عاقله؛ قوّه ای است صور اشیاء را مجرّد از هیأت آنها درک می کند.
پای عقل که وسط می آید ، صدای قلب کوتاه تر می شود. بشر مستمسک چیزی شده است که به آن عقل می گوید. ولی تا چه حد حرف های این عقل در ظرف دنیایی ما صادق است این هم چیزی است که فرای ذهن زمینی ماست.
فارابی عقل ارسطویی را به چهار مرحله تقسیم کرده ؛ مرحله عقل هیولایی یا عقل بالقوه ، عقل بالفعل یا عقل بالملکه، عقل مستفاد و عقل فعّال. طبق دیدگاه فارابی عقل هیولایی عبارت از نیرویی در نفس است، که از آن در امر انتزاع ماهیّت امور استمداد می شود.
فارابی می گوید عقل فعّال صورتی است مفارق و مجرّد از مادّه ، که اساساً نه در مادّه بوده است و نه در مادّه خواهد بود. فارابی از این عقل به «روح الامین» تعبیر می کند.
عقل فعال که به جهتی عبارت از همان عقل بالفعل است با عقل مستفاد همگون است، ولیکن عقل فعال حقیقتی است خارج از نفس و در فلک قمر جای دارد و شبیه آفتابی است که الوان و رنگ های مختلف را از حالت «بالقوّه» به مرحله ی «فعلیّت» می رساند.
ابن سینا از معدود حکیمانی است که در خصوص عقل، آرای مبسوطی دارد. این حکیم عقل گرای در یک تقسیم بندی کلّی عقل را به دو گونه تقسیم کرده است: عقل نظری یا قوّه ی عالمه و عقل عملی یا قوّه ی عامله
حکیم برای عقل مراتبی را قایل شده است که عبارتند از 1- عقل هیولایی، 2- عقل بالملکه ، 3- عقل بالفعل ، 4- عقل مستفاد ، 5- عقل فعال و 6- عقل قدسی
عقل نظری در مرتبه ی ابتدایی خود که هنوز هیچ نقشی را نپذیرفته است ولی استعداد قبولی هر نقش معنوی یا معقولی را دارد «عقل هیولایی» نامیده می شود. این مرتبه از عقل را از آن جهت «هیولایی» می گویند، که به هیولای نخستین که به ذات خود به هیچ یک از صور مصور نیست و برای هر نوع شکل پذیری استعداد و قابلیت دارد تشبیه شده است.
روح قبل از بدن هست یا نیست. نفس چیست. نقش قوای نفسانی در روح چه می باشد. روح بسیط است یا مرکب. روح مسیر تکامل را در طول زمان طی می کند یا فرد بعد از وجود با روحی قرین می شود و اوست که صعود و نزول روح خود را به تماشا می نشیند. خوب و بد انسان از چه نشأت می گیرد و نقش اختیار در این در چه حد است. پرسش هایی که برای پاسخ دادن به آن نیاز به مطالعه ، بررسی و تحقیق بیشتر است.
مروری بر آراء و عقاید فلاسفه ی اسلامی درباره ی نفس
تا حالا شده سنگینی یک کوه را روی دوش تون احساس کنید. آن وقت درد توی تمام عضلات و استخوان هاتون زوزه می کشد و نمی توانید قدم از قدم بر دارید؛ پاهاتون همراهی نمی کند و فکر و ذهن تون از کار می افتد. این ها مشکلات روح است که تن شما را مچاله کرده و یا سختی کار است که اینگونه فکر و ذهن ما را درمانده نموده است.
همه ما در زندگی روزمره به نوعی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنیم. میشود گفت زندگی آرامی نداریم. قوانین خوبی نداریم. قواعد اجتماعی به گونه ای نیست که ما را اغنا کند و بوروکراسی اداری زندگی راحت و ساده ای برایمان رقم نمی زند و همه این ها باعث می شود که احساس خوبی نداشته باشیم. با این وجود بعضی ها ترجیح می دهند خیلی خودشان را به دردسر نیندازند. به قول معروف سری که درد نمی کند دستمالش نمی بندند. داشتن یک زندگی روتین می تواند تنش ها را حداقل کند و البته معدودی از افراد هم خودشان برای خودشان قصه درست می کنند.
ذهن و جسم نقطه تلاقی این تضادهاست. وقتی جسم در آرامش نیست روانمان در عذاب است و وقتی روان ناکوک است جسم در تقلاست. ابن سینا نفس و بدن را لازم و ملزوم می داند و معتقد است که تغییراتی که در هر یک از این دو قسمت یا جنبه ی دیگر را بی خبر نمی گذارد ؛ و شدیداً روی آن اثر می گذارد. و این همان چیزی است که در روان شناسی جدید، از آن با اصطلاح «پسیکوفیزیک» یا «روان تنی» یاد می شود.
نکته ی دیگری که ذکر آن بجاست این که گروهی از فلاسفه ی قدیم یونان، همچون فیثاغورث، افلاطون، و از متأخرین، مانند ، دکارت و بسیاری دیگر از حکما، نفس و بدن را دو ماهیّت متمایز و غیرمتجانس پنداشته و در واقع بدن را زندان و قفس نفس انگاشته اند، نفسی که در تعارض با بدن می کوشد از این زندان بگریزد و رها شود. ابن سینا با طرح مسئله ی «اتّحاد نفس و بدن» کوشیده است این مشکل را از میان بردارد.
وی می گوید، نفس و بدن دو ماهیّت متمایز از هم نیستند، بلکه جوهر واقعی، همان نفس است که بدن را حقیقت می بخشد و به حرکت در می آورد. وی این گونه استدلال می کند که نفس جوهر است نه عَرَض؛ زیرا اگر نفس عرض بود با جدا شدن آن از بدن، صورت نوعی (شکل و هیأت انسانی) از دست نمی رفت؛ در صورتی که برعکس ، هنگامی که حیوان یا انسان از نعمت حیات محروم شود فوراً به صورت لاشه در می آید.
بنابراین ، می توان چنین نتیجه گرفت که کالبد و تن در سایه ی وجود جان در این کالبد به درجه ی استکمال و تمامیّت می رسد، و نقصان در آن راه نمی یابد؛ و به همین سبب گاهی از نفس به کمال تعبیر کرده اند.
چنان که می دانیم ارسطو معتقد به ارتباط و پیوند جوهری و ماهوی و ذاتی میان نفس و بدن بوده است؛ زیرا نفس و بدن از نظر ارسطو برابر با یک حقیقت واحدی است که عبارت از «انسان» است. چنین نظریّه ای را جز عده ی کمی از فلاسفه و دانشمندان اسلامی نپذیرفته اند.
ابن سینا می گوید: ارتباط نفس و بدن، مثل رابطه ی زندانی و زندان نیست؛ بلکه یک شوق طبیعی این دو را به هم پیوند می دهد.
وقتی نسبت به کاربرد دو واژه «جسم» و «روح» کمی اغماض کنیم و تعابیر روزمره و نزدیک به ذهن را به کار ببریم می توانیم بگوییم وقتی جسم در سختی است. روح اوج می گیرد. وقتی مسئولانه و دواطلبانه بپذیریم تا در سختی خود خواسته قرار گیریم بدان معنی است که قدم در راهی گذاشته ایم که به وسیع شدن روحمان کمک کرده است و این بیم و امید و رنج و شوق دری به سوی ارتقاء روحی و توسعه شخصیتی فرد است.
ابن سینا نفس را مبدأ حرکت و کمال آلی می داند و آن را در کشور تن حاکم و فرمانروا می شناسد. بدین ترتیب همه ی حرکات بدن، چیزی جز نفس نمی تواند باشد.
حکیم در این بحث تا آنجا پیش رفته است که می گوید: نکته ی قابل ذکر این که تصرف و تأثیر نفس، تنها محدود به بدنی نیست که نفس در آن قرار گرفته است، بلکه از آنجا که نفس ها ذاتاً یکی اند، بنابراین، امکان دارد که نفس در بدنی هم که متعلّق به آن نیست تصرف کند و در آن وارد شود.
حکیم همچنین عقیده دارد که اگر نفس از علایق مادّی به دور مانده و در طبقه ی نفوس قوّیه آفریده شده باشد تأثیرش از اختصاص به بدن های مادّی تجاوز می کند و می تواند طبایع دیگر را تحت تأثیر خود بگیرد و آنها را قویتر کند.
ابن سینا می افزاید که با نشاط نفس، جسم نیز شاداب و سرخوش است و اگر نفس مکدّر باشد بدن نیز به تبع آن بیمار می شود.
با این استدلال نفوذ مردان معنوی در توده مردم قابل توجیه می شود. آنان خود را از دغدغه های مادی به دور نگاه داشته و نفس خود را تقویت نموده اند. خواه ناخواه تأثیر روح آنان از بدن مادی خود فراتر رفته و می توانند جماعتی را با فکر و ذهن خود همراه کنند.
غزالی هرچند اساساً در تعریف نفس، از ابن سینا و در نهایت از ارسطو پیروی کرده است، امّا در عین حال عقیده ی ارسطو را که ضمن آن که نفس را «صورت» جسم می داند مردود می شمارد.
غزالی در توجیه این مطلب می گوید: مقصود ما از «نفس» آن قوّه که طالب غذاست یا آن قوّه ای که محرّک شهوت و غضب است و یا آن قوّه ای که در قلب ساکن است و مولّد حیات و رساننده ی حسّ و حرکت است نیست؛ زیرا کلّیه ی این امور نمودهای روح حیوانی است، بلکه منظور ما از نفس، جوهر کاملی است که کاری جز تذکر و حفظ و تمییز و رویت ندارد.
نفس ، جزئیات را از طریق حوّاس پنجگانه و کلّیات را توسط مشاعر عقلی، درک می کند. گرچه انسان از لحاظ حوّاس با حیوان شریک است ولی از حیث مشاعر عقلی با حیوان تفاوت دارد.
از نظر غزالی روح با چنین مفهومی دارای تمام صفات و خصوصیّات نفس ناطقه است. از این رو، در توصیف آن می گوید: این روح، نه جسم است و نه عَرَض، بلکه جوهری است ثابت و لایزال که فساد و اضمحلال و فنا و مرگ بدان راه ندارد. این روح از بدن جدا می شود و در انتظار بازگشت به آن به سر می رود و صلاح و فساد بدن از ناحیه ی اوست.
از ارتباط متقابل جسم و روح که بگذریم حادث یا قدیم بودن آن هم بحثی است که بین فلاسفه و دانشمندان مطرح و مورد بحث قرار گرفته است. روح با بسته شدن نطفه یا کمی بعد از آن به وجود می آید تا در بدن نوزاد زندگی را به ارمغان آورد و یا قدیمی است. در آسمان ها در پرواز است و هر دم سری به خانه ای می زند تا در وجود نوزادی چشم والدین را روشن کند، تا زمان فوت همراهی اش کند و بعد از آن باز آسمان را وعده نوازش با پرواز خود دهد. یک روح است یا هزاران؟ قدیمی است یا جدید؟ ماندگار است یا تمام می شود و نو به نو چرخه زندگی را به جریان می اندازد.
باید گفت که متفکران و فلاسفه ی اسلامی درباره ی قدیم بودن یا حادث بودن نفس با یکدیگر اختلاف دارند و این اختلاف بدان علت بوده است که قرآن کریم در این باره نظریه ی مشخصی نداده و درباره ی آن سکوت کرده است.
عده ای از متفکّران که اقلیتی را تشکیل می دهند به «ازلیّت» و قدیم بودن نفس نظر داده اند. دسته ای از متفکران اسلامی و اهل حدیث ، که اکثریت را تشکیل می دهند، معتقدند که نفس حادث است.
غزالی معتقد است که نفس قبل از جسم در جسم موجود نیست، و آن گاه که جسم برای پذیرش نفس آمادگی پیدا کرد خداوند متعال ، قوه ای را که همان روح یا نفس باشد در بدن ایجاد می کند...
ادیان آسمانی، همگی، بر اساس نظریه ی بعثت و رستاخیز و جزای اخروی، نظریه خلود – بقای نفس – را به رسمیت شناخته اند.
محققان تاریخ فلسفه درباره ی فارابی و داوری درباره ی او دچار اختلاف نظر شده اند. گروهی او را مویّد و طرفدار بقای نفس معرّفی کرده اند و عده ای وی را قایل به فنای نفس برشمرده اند. فارابی خود، گاهی مطالبی را بیان می کند که ضمن آن مویّد بقای بقای نفس است و گاهی آرا و نظریّه های او چنان است که نقطه ی مقابل آن یعنی فنای نفس را تأیید می کند.
از نظر غزالی مرگ، نوعی دگرگونی و تحوّل درحال روح انسان است و ذات روح پس از مفارقت از جسد، باقی و پایدار می ماند، و فقط از رهگذر مرگ، رابطه ی آن در زمینه ی تصرّف و تدبیر جسد، گسسته می شود؛ زیرا جسد پس از مرگ ، از حیطه ی اطاعت نفس و تسلط آن خارج می شود.
هرچه هست بیشتر که خسته می شوم روح بالاتر می پرد. روحی که شاید قدیمی است و واحد. از زمان های گذشته آمده است و مأموریتی در تن خاکی من بر عهده گرفته است و در انتظار رفتن و آمدن. امروز نوبت من است تا سختی ها را بر خود هموار کنم و از درد و رنج نهراسم تا به پرواز هرچه بیشتر روح فرصت دهم. وقتی جلای روح در سختی تن من است چرا دریغ کنم این رنج شیرین را