گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

گوش تابانی کودک

گوش تابانی کودک
بررسی مکانیسم های دفاعی روانی ؛ جابه جایی
من از تنبیه کردن بچه ها بیزارم. ترجیح می دهم بیشتر وقتم را در خانه صرف بازی با عرفان و سبحان شود. عمیقاً از این کار لذت می برم. همه جور بازی می کنیم. از خرسواری گرفته تا«نان ببر ، کباب بیار». می خندیم و حال می کنیم. احساس آرامش عمیق می کنم. ولی وقت هایی هم می شود که ناچار به تنبیه می شوم. خیلی کم اتفاق می افتد ولی شدت آن زیاد است. لاله های گوش عرفان را بین ناخن ها شست و اشاره می گیرم و آنقدر فشار می دهم که همه ی گوش سفید و نازک مثل لبو سرخِ سرخ می شود. یا همین کار را شوخی شوخی با دندان می کنم. با هر خنده و فشار صدای گریه بالا و بالاتر می رود. کوتاه نمی آیم تا احساس کنم سطح پایین دو دندان پیش بالایی به سطح بالایی دو دندان پیش پایینی نزدیک شده است و آنگاه رها می کنم.
عرفان همین کارها سر برادر بزرگ تر خود در می آورد. عرفان به قول روان شناس ها برای این کار از مکانیسم دفاعی روانی با نام جابه جایی بهره می گیرد. «در دفاع روانی از طریق جابه جایی ، غالباً انتقال یک عاطفه یا معنی مجازی و یا تخیل از کسی یا چیزی که مبدأ آن بوده است، به شخص یا چیز دیگر صورت می گیرد و سبب تخلیه عواطف بر اشیا و یا اشخاص بی طرف و یا کم خطر می گردد. مثلاً بچه ای که مادرش او را تنبیه کرده ممکن است خواهر کوچکتر یا همبازیش را کتک بزند و یا اسباب بازی هایش را بشکند.» با این تفاوت که برادر بزرگ تر عرفان در مقابل این زورآزمایی عرفان نجابت می کند.
همین موضوع برای چیزهای دیگری هم وجود دارد. چند روز پیش نوبت واکسن عرفان بود. به سلامتی به درمانگاه رفت و واکسن را نوش جان کرد. روز بعد از حادثه دیدم مداد رنگی اش را تیز می کند و خرس عروسکی اش را واکسن می زند. ما بزرگ ترها هم بیشتر از بچه ها و به کرات از این مکانیسم دفاع روانی استفاده می کنیم. وقتی زورمان به آدم هایی که در ارتباط هستیم نرسد در خانه سر زن و بچه خالی می کنیم.
«اگر انگیزه پرخاشگری کسی، بنا به مقتضیات و شرایط موجود منع و یا سرکوب گردد و فرد نتواند به طور وضوح پرخاشجویی و ستیزه گری کند، معمولاً آن را به صورت غیرمستقیم ظاهر خواهد ساخت و به این شکل فرآیند جا به جایی رخ خواهد داد. مثلاً کارمندی که در اداره نمی تواند خشمش را نسبت به مدیر خود ظاهر کند، در منزل، همسر و کودکانش را مورد پرخاش قرار می دهد. بنابراین اگرچه منبع ناکامی در اداره بوده، پرخاشگری در جایی تظاهر می کند که سبب مزاحمت نگردد.
سیرز (1970) در تحقیق خود نشان داد، کودکانی که دارای والدین پرخاشگر بودند و بیشتر مورد تنبیه قرار می گرفتند، در کودکستان به مراتب پرخاشگر از کودکان دیگرند. توجیه این کیفیت نیز دشوار نیست. کودکی که در منزل مورد شماتت قرار گرفته و تنبیه می شود و در عین حال امکان ظاهر ساختن خشم خود را ندارد به واسطه ی اصل تعمیم محرک، در مدرسه که شبیه به محیط منزل است و نسبت به معلم (به ویژه اگر زن باشد) که شباهت به مادرش دارد، پرخاشگر خواهد بود. بسیاری از مسئولان امور تربیتی به کیفیت جا به جایی توجهی ندارند، یا ظاهراً از آن بی اطلاعند و به علت همین بی اطلاعی غالباً اطفال پرخاشگر را تنبیه می کنند. مربیان و راهنمایان تربیتی به خشم و ناراحتی های اطفال که زاییده تعمیم پرخاشگری آنان نسبت به والدینشان است توجه نموده، ضمن تماس با اولیاء آنان، برای رفع علل ایجاد کننده ی این حالات بکوشند. (گاهی آرامش در برابر خشونت باعث تخلیه آن در طرف مقابل می شود.)
کودکی که از پدر و مادرش عصبانی شده با استفاده از جا به جایی، عروسکش را برای جانشینی اولیاء خود انتخاب کرده و با لگد زدن به عروسک ، پاره کردن یا سوزاندن آن، خشم خود را بروز می دهد.
مکانیسم دفاعی جابه جایی، گاهی اوقات ارزشمند است. زیرا شخص را قادر می سازد که ناراحتی های عاطفی را بی آنکه متوجه اصل مولد آن شود بر سر شخص بی طرفی خالی کند و بدین طریق از خطر از دست دادن روابط نیکو و انتقام احتمالی از مولد ناراحتی، که معمولاً شخص قویتری است دوری کند. با این دفاع، شخص از کشمکش احساسات متضاد درباره اشخاص محبوب و یا نیرومند خودداری می کند.»
در هر صورت تنبیه کودک ناپسند است؛ چه در واکنش به خطایی باشد یا کم حوصلگی پدر و مادر یا از همه بدتر خالی کردن دردهای بیرونی سر کودکان معصوم و نازنین. ولی اگر روزی تنبیه اتفاق افتاد دامنه زمانی تیرگی ارتباط را در زمانی کوتاه خلاصه کرده و دقایقی بعد بازی و صمیمیت را از سر می گیریم.
* مطالب داخل گیومه از کتاب بهداشت روانی دکتر محمدعلی احمدوند به امانت گرفته شده است.

آتش جنایت از به هم ریختگی درون زبانه می کشد

آتش جنایت از به هم ریختگی درون زبانه می کشد
تحلیلی بر دلایل روانشناسی اقدامات تروریستی در گوشه و کنار جهان
آدم کشی، آدم کشی است. اینجا و آنجا ندارد. این کشور یا آن کشور ندارد. در افغانستان، عراق ، سوریه و این روزها فرانسه وقتی بمب منفجر می شود ، آدم زخمی می شود. می میرد. خیلی فجیع و وحشتناک. و آدم عمیقاً ناراحت می شود. متأسف می شود. از خود می پرسیم به راستی باعث و بانی این آدم کشی چه هست و چگونه می شود کسی به خودش اجازه بدهد تا حیاتی را که خدا به آدمی ارزانی داشته است، بی رحمانه بگیرد.
شاید بتوان گفت که آدم کش، بیمار است. بیماری روانی دارد. «فروید در جریان درمان بیماران خود مشاهده کرد که گفته های اکثر آنان، غیر منطقی وکم و بیش از شرایط زمانی و مکانی و شخصیت آنهاست. برای او ثابت شد که محتوای این افکار نمی تواند از آگاهی بیاید و نتیجه گرفت که باید از سطوحی ماورای آگاهی مشتق شده باشد. فروید به این نتیجه رسید که فعالیت روانی از لحاظ آگاهی و ناآگاهی دارای سه سطح متمایز هوشیار، نیمه هشیار و ناهشیار است.
همان گونه که در مطلب قبلی هم گفتم فروید سازمان شخصیتی دیگری نیز پیشنهاد کرد که دارای بخش های دیگری بود و رشد و نمو را از ابتدای تولد و زمان کودکی در بر می گرفت. وی به منظور توجیه ساختمان شخصیت ، آن را به سه جزء یا سیستم متشکل تقسیم کرد و آنها را «نهاد» ، «من» و «من برتر» نامید. و برای این تکرار کردم که آدم کشی را از این زاویه بررسی کنیم و گفتیم نهاد برای کسب لذت به هر کاری دست می زند و من؛ بخش عقلانی و منطقی شخصیت است که جنبه آگاهی داشته و تحت نفوذ واقعیت است. و من برتر قسمت اخلاقی و قضایی شخصیت است.
بزرگسالان عموماً من برتر را ، که اطاعت از دستوراتش غالباً دشوار است، به خارج از خود منتقل می کنند و منابع قدرت، یعنی حکومت، قانون و....را جایگزین آن می سازند و با این تدبیر، خود را از کشاکش درونی و معارضه ی دایم بین من برتر و من خلاصی می بخشند. ناگفته نماند که من و من برتر در بسیاری از افراد نمی توانند کاملاً هماهنگ گردند و یک شخصیت متعادل بسازند. این ناهماهنگی و عدم تعادل در کسانی که دچار اختلالهای روانی هستند و در بسیاری از بزهکاران به خوبی نمایان است.
وقتی منابع قدرت خارجی، حکومت، دین، قوانین و جزء آن – جایگزین من برتر شدند آدمی با اطاعت از دستور آنها خود را از کشمکش درونی آزاد احساس می کند و اعمالی مثل کشتن به هنگام جنگ، انجام می دهد که چون به نام جانشینان من برتر صورت می گیرند باعث شرمساری و ناراحتی شخص نمی شود. در صورتی که اگر من برتر واقعی در کار بود ارتکاب چنین اعمالی را به آدمی اجازه نمی داد، یا لااقل موجب شرمساری و نگرانی شدید عامل آنها می گردید.همچنین پاره ای از گناهان که با توبه یا با اعتراف نزد کشیشان بخشوده خواهند شد و وجدان از سرزنش و نگرانی یعنی کشاکش درونی مصون و محفوظ خواهد ماند، افراد از ارتکاب بدان گناهان چندان باکی نخواهند داشت. گاهی هم من علیه منابع قدرت قیام می کند و اعمالی را مرتکب می شود که از نظر اصول اخلاقی یا قوانین اجتماعی بزه یا جنایت به حساب می آید. هنگامی که احساس حقارت و بی لیاقتی ، روان فردی را مثل خوره می خورد و او را آزار می دهد، من برتر مقررات شدیدی را در وجود این فرد حاکم می کند به طوری که شخص خود را برای هیچ کاری مفید نمی داند و تصور می کند که هیچ کاری از او ساخته نیست و یا ممکن است این فرد خود را بالاتر و والاتر از همه مردم، تصور کند. در این مرحله است که فرد جسارت یافته و خود را حاکم مطلق و جابری در وجود دیگری یا دیگران احساس می کند و عنان اختیار از دست من برتر خارج می گردد و عمل تخریب و تجاوز آن قدر ادامه پیدا می کند تا دوباره آن شخص در حالت حقارت فرو رود و باز من برتر حکمروایی خود را در وجود او به دست آورد.
بسیاری از متجاوزین که به چنگ قانون گرفتار می شوند از اینگونه اشخاص اند که چون از دستورات من برتر سرپیچی می کنند در روان آگاه خود، احساس شرمساری کرده و معمولاً مدتی محبوس شدن در زندان، این حالت آنها را شفا می بخشد و این اشخاص برای این که گناه خود را کیفر بدهند به استقبال قانون می روند و در اولین فرصت خود را تسلیم مأمورین انتظامی می کنند، زیرا من برتر تقاضای مجازات می کند و می خواهد آنها را تنبیه نماید.
در روان پژوهی ثابت شده است که من برتر گاه مانند یک هدایت کننده عاقل، انسان را از اعمال زشت و مکروه باز می دارد. همچنین هنگامی که فرد به حال اجتماع مفید واقع می شود، گاهی من برتر به صورت خشن و وحشت انگیزی هدایت شخص را بر عهده می گیرد و یک فرد نافرمان و یاغی تحویل اجتماع می دهد که این فرد متمرد یا در گوشه زندان قرار خواهد گرفت یا اجتماع او را محکوم به مرگ خواهد ساخت.
بنابراین من برتر هم می تواند پیشوای مهر و محبت و علاقه و کمک به همنوع و جوانمردی و برابری باشد و هم می تواند تخم نفاق ، خشم، غضب، نافرمانی، تمرد و تخریب را بکارد و صاحب خویش را در آغوش مرگ قرار دهد.
گاهی من سعی می کند خود را از زیر فرمان من برتر خارج کند، چون سختی و سماجتی که من برتر دارد من را عذب می دهد. این کار را مکن، آن کار را بکن. این عمل خوب نیست آن عمل خوب است . این حرف را مزن و در اینجا این طور سخن آغاز کن.... این دستورات آمرانه و اکید من برتر گاهی بر اثر تضاد با نهاد، «من» را ناراحت می کند. این تضاد سبب می شود که من چاره ای بیاندیشد و خود را در اختیار بزرگان قوم یا مذهب قرار دهد و به هر کاری دست بزند و چون جانشین من برتر که همان زعمای قوم باشند دستوراتی داده اند و آنها نیز اجرا کرده اند، به این سبب نگرانی در وجود آنها باقی نمی ماند. چون اطاعت از من برتر کافی نیست، بلکه من می بایست وضعیت خود را با جهان خارج منطبق سازد، از یک طرف کشمکش با من برتر و از طرف دیگر زد و خورد با نهاد، گاه من را دستخوش مشکل می سازد.»
به زبان ساده ناهماهنگی در اجزاء شخصیت که فروید از آنها به «نهاد» ، «من» و «من برتر» نام برده است باعث می شود برخی افراد زیر فشار این مشکل طاقت نیاورده و خود را دست اوامر بزرگان قوم و مذهب بسپارند. و این گونه می شود که آدم کشته می شود.

سختی گیری بر سبحان ، سهل انگاری برای عرفان

سختی گیری بر سبحان ، سهل انگاری برای عرفان
نقش اثرات شیوه های مختلف تربیتی بر شخصیت کودک
کودکی سبحان با مقرارت سخت گیرانه همراه شد و عرفان در اوج سهل انگاری و توجه مادربرزگ قرار گرفت. - کودکی سبحان در برزک بودیم و همزمان با تولد عرفان به کاشان آمدیم -  حتی شیر خوردن سبحان هم نظم و برنامه داشت. آن موقع کتابی در خصوص تغذیه کودک می خواندیم و به این نتیجه رسیدیم که شیر دادن گاه و بیگاه کودک درست نیست. برنامه می خواهد. زمان بندی می خواهد. دقیق یادم نیست ولی دوره های زمانی شیر دادن همراه با رشد کودک طولانی تر می شد. در مقابل عرفان هر وقت اراده کرد شیر خورد. مادر زایمان سختی را پشت سر گذاشت و کم حوصله شد. نظم و برنامه ریزی تغذیه عرفان هم داخل پرونده ها ماند. نه تنها در این مورد به خصوص در سایر رفتارهایمان نیز بر همین منوال گذشت.
به اعتقاد فروید و برخی دیگر از روان شناسان، شخصیت انسان از همان کودکی شکل می گیرد. «فروید در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که فعالیت روانی از لحاظ آگاهی و ناآگاهی دارای سه سطح متمایز هوشیار، نیمه هشیار و ناهشیار است. فروید سازمان شخصیتی دیگری نیز پیشنهاد کرد که دارای بخش های دیگری بود و رشد و نمو را از ابتدای تولد و زمان کودکی در بر می گرفت. وی به منظور توجیه ساختمان شخصیت ، آن را به سه جزء یا سیستم متشکل تقسیم کرد و آنها را «نهاد» ، «من» و «من برتر» نامید.
نهاد؛ نهانخانه ی امیال و اوهام و تخیلات است و برای کسب لذت به هر کاری دست می زند و از هیچ رسوایی نمی هراسد و از هیچ کاری روی گردان نیست و همانند اسبی لجام گسیخته است که : هر سو یکه تازی می کند. و  من؛ بخش عقلانی و منطقی شخصیت است که جنبه آگاهی داشته و تحت نفوذ واقعیت است.
من برتر؛ من برتر آخرین مرحله تکامل روان و مظهر قانون اجتماع و در حقیقت همان قسمت اخلاقی و قضایی شخصیت است. من برتر قسمتی از شخصیت را که بر قابلیت پذیرش افکار، احساسات و رفتار انسان قضاوت می کند تشکیل می دهد. این قسمت از شخصیت متوجه ایده آلهای اخلاقی و مدافعی سرسخت برای قوانین و مقررات اجتماعی و مانع بزرگی در راه تحقق انگیزه های نهاد است.»
ما در تربیت کودکی سبحان سخت گیری کردیم و برای عرفان آسان گرفتیم. «بدیهی است وقتی والدین در انضباط طفل خود، قصور ورزند و من برتر به وجود نیاید، انگیزه های نهاد هر زمان که موقعیت ایجاب کند ارضاء می گردد و بالطبع احساس مسئولیت فردی و اجتماعی در طفل به وجود نخواهد آمد. در مقابل اگر پدر و مادر در ایجاد مقررات خشک و شدید اصرار ورزند کودک دارای وجدانی سخت و غیرقابل انعطاف خواهد شد که این باعث بسیاری از حالت های عصبی می گردد. بنابراین فرد متعادل و طبیعی کسی است که درچارچوب اخلاق و وجدان با توجه به معیارهای اجتماعی و شرایط محیطی، انگیزه های نهاد را تشفی و ارضاء کند.
فروید از نهاد به مثابه نیروی حیاتی و از من و من برتر به عنوان رشد اجتماعی و تربیتی سخن می گوید. من همواره نیروی خود را از نهاد می گیرد و از لحاظ اخلاقی توسط من برتر بازرسی و کنترل می شود. نهاد می خواهد و من برتر نمی خواهد. به عبارت دیگر بین کوشش های نهاد و بازرسی های اخلاقی من برتر کشمکش و منازعه دایمی در جریان است و من در این میان نقش میانجی را به عهده دارد.
حال ببینیم من برتر از کجا و چگونه به وجود می آید؟ من برتر که از آغاز کودکی شروع به تکوین می کند عبارت است از مفاهیم و مقررات اجتماع و خانواده. این مفاهیم و مقررات بیشتر ذهنی و نظری هستند تا عملی، به این ترتیب که کودک هنگام آشنایی با مبادی و قوانین اجتماعی، اجباراً دچار دگرگونی هایی می شود، کودک در مرحله ای بر اثر «خودشیفتگی» خود را فردی نمونه و کامل می پندارد، لیکن این توهم دیری نخواهد پایید. کودک در مرحله بعدی، با امکاناتی وسیع تر، خود را با افراد دیگر می سنجد و بر اثر این مطابقت به نقایص خود پی برده، دچار سرگشتگی و حقارت می شود و ناچار به درونگرایی روی می آورد و در عالم خیال و توهم، آن طور که مایل است، خود را فردی نمونه و کامل می سازد. این ساختن نمونه ای، که خود بهترین صورت و شکل اجتماعی فردی می تواند باشد، در ذهن کودک منجر به تکوین من برتر می گردد.
از عوامل دیگر تقویت کننده این نیرو، تشویق کردن و بازداشتن همراه با تحریض و یا تحکم از طرف پدر و مادر است که در ساختن شخصیت اجتماعی کودک نقش مهمی را ایفا می کنند، آشنایی کودک با کلمات، نفوذ پدر و مادر را در او تسهیل می کند. کودک با بیان خود آنچه را که پدر و مادر گفته اند تکرار و از رفتارهای آنان تقلید می کند و بدین سان با تشویق یا تنبیه به تکرار و یا اجتناب از فلان گفتار یا رفتار مبادرت می ورزد. کودک به زودی در می یابد که بین آنچه مایل به انجامش است و آنچه دیگران می خواهند تعارض وجود دارد. او را از سخن گفتن درباره ی بسیار مطالب و انجام بعضی کارها منع می کنند. هر وقت کودک به منعی که پدر و مادر کرده اند توجه نکند تنبیه و یا لااقل با توبیخ زبانی مواجه می گردد. کم کم از انجام کارهای نهی شده در او حس شرم پدید می آید و به تدریج چنان می شود که خودش رفتار خود را محدود و مقید می کند، به همان قسم که پدر و مادر رفتار او را مقید می کردند. در این مرحله، کودک خود جای پدر و مادر ملامتگر را می گیرد و برای کارهای ناشایستی که انجام داده است خود را سرزنش می کند. فرامین و دستورات پدر و مادر به صورت امر و نهی، من برتر کودک را شکل می دهد و این انضباط اولیه است که اساس وجدان و احساس مسئولیت را در کودک ایجاد می کند. نخست کودک در حضور والدین و سپس در غیاب آنها از تشفی برخی از انگیزه هایی که سبب خشم آنهاست خودداری می کند و در مقابل می کوشد اعمالی که محبت آنها را جلب کند از خود بروز دهد. به این ترتیب احساس مسئولیت به صورت خودآگاه و سپس تدریجاً ناخودآگاه ظاهر می گردد.
طفل از آنجا که جز پدر و مادر خود را نمی شناسد من برتر خودرا از پدر و مادر تقلید می کند. او می خواهد پدر و مادرش نمونه بهترین پدر و مادر باشند و در اینجا طفل سعی می کند اخلاق و رفتار خود را با پدر و مادر و محیطی که در آن زیست می کند تطبیق دهد. اگر پدر و مادر او دارای اخلاق و تربیتی درست باشند او نیز در همان سال های اولیه سعی می کند تربیت را از پدر و مادر خود بیاموزد. انعکاس جامعه در وجود پدر و مادر به چشم طفل می آید و در وجود او نقش می بندد. در اینجاست که باید گفت بزرگ ترین وظیفه تربیتی برعهده پدر و مادر است. آنان هستند که اطفال خود را اندیشمند ، متفکر و جوانمرد یا دزد و قاتل و بی ایمان بار می آورند.»
ما برای تربیت فرزندان دلبندمان با چیزی به نام انسان سر و کار داریم. ظریف ، حساس ، دارای فکر و اندیشه و کوچک ترین لغزش در این مسیر می تواند مشکلات متعددی ایجاد کند. سخت گیری برای سبحان و سهل انگاری برای عرفان هر دو مردود است و شایسته است رفتار متعادل و میانه ای را در پیش گیریم.
* مطالب داخل گیومه از کتاب بهداشت روانی دکتر محمد علی احمدوند به امانت گرفته شده است.

آسیب های جامعه و روان آسیب دیده

آسیب های جامعه و روان آسیب دیده
برشی از آسیب های اجتماعی و نقش فکر و رفتار بر ارتقاء بهداشت روانی
یک آقای سبیلو و گردن کلفت را تصور کنید که می خواهد از یک طرف خیابان رفیق ، فامیل یا همشهری خود را صدا کند. آن هم داخل  خیابان شلوغ شهر. شهر مدعی کلاس مثل کاشان. دوتا انگشت زمخت خود را ته حلق فرو کرده و شروع می کند به سوت زدن. نه یک بار . نه دو بار ، چندین بار تا این که موفق می شود عملیات جلب توجه را به سرانجام مطلوب مورد نظر برساند.
این را بگذارید کنار صدای گوش خراش بوق تریلرها و اتوبوس و ماشین های سنگین که به خاطر نداشتن کمربندی از خیابان های اصلی شهر می گذرند. این را بگذارید کنار صدای بلند پخش های ماشین جوانان که بی مهابا از همدیگر سبقت می گیرند. این را بگذارید کنار ...
قصد ندارم ناهنجاری های شهر را بشمارم. به اندازه کافی ناراحت هستیم. گفتن این چیزها بیشتر ناراحتمان می کند. داشتم مطلبی راجع به بهداشت روانی می خواندم. با خود فکر کردم آیا در این سطح از معادلات موجود اجتماعی می شود به بهداشت روانی فکرد کرد؟!
دریک جامعه توسعه یافته برای هرکدام از رفتار ما یا مسائلی که به بهداشت روانی مربوط می شود ؛ سازمان یا اداره ای مسئول است تا با عملکرد خود شرایط زندگی سالم را رقم زند، «اگر به اطراف خود بنگریم متوجه می شویم که سازمان های کوچک و بزرگ اجتماعی در ارتباط با ارگانیسم انسانی در فعالیت هستند. سازمان هایی مانند آموزش و پرورش ، بهداشت و درمان، کار و امور اجتماعی ، رفاه و بهزیستی ، حقوق و امور اقتصادی و مؤسساتی نظیر مهد کودک ها، رسیدگی به امور سالمندان، امور بی سرپرستان و ... بانی و متولی حقوق اجتماعی و درمانی افراد جامعه هستند. سرنوشت بهداشت روانی و جسمی افراد جامعه در حال و آینده با توجه به کارکرد این مؤسسه ها تعیین می شود.»
« صاحبنظران معتقدند تا زمانی که مفهوم عدالت، تساوی، حقوق اجتماعی و اقتصادی و بهداشتی و درمانی در جهان به نحو مطلوب پیاده نشود و توزیع عادلانه وسائل و امکانات درمانی و پیشگیری بیماری ها به طور منصفانه صورت نگیرد امکان سلامتی جسمی و روانی مطلوب برای جامعه بشری میسر نیست.»
البته بخشی از این چیزها از بی پولی است. هرچند به قول دوستی ما بیشتر گرفتار سوء مدیریت هستیم تا بی پولی که به نظر من حرف درستی است. ولی پول چه از جهت فردی و همچنین از منظر اجتماعی در کاهش آسیب های روانی موثر است. مثلاً اگر بالای شهر زندگی کنیم خوب کمتر آدم سبیل کلفت پشمالو روان ما را به هم می زند و یا اگر در شهرهای مختلف ناهنجاری ها کم و زیاد دارد. « برابر تحقیقات انجام شده، محرومیت های زندگی ناشی از پایین بودن طبقه اجتماعی در اختلال های کنشی و روانی نقش بسیار مهم داشته است. افراد پایین ترین طبقات اجتماعی ، بالاترین میزان روان درمانی را در بیمارستان ها داشته اند و هرچه موقعیت اجتماعی پایین تر بوده است تشخیص های روان پزشکی در مراحل پیشرفته تر بیماری صورت گرفته است.»
«کارل منینجر، می نویسد سلامت روانی عبارت است از سازش فرد با جهان اطرافش به حداکثر امکان به طوری که باعث شادی و برداشت مفید و مؤثر به طول کامل شود.
واتسون بنیانگذار مکتب رفتارگرایی، معتقد است که رفتار عادی نمودار شخصیت سالم انسان عادی است که موجب سازگاری او با محیط و در نتیجه رفع نیازهای اصلی و ضروری او می شود. چنین رفتاری نشانه بهداشت روانی است.
از نظر کینزبرگ، بهداشت روانی عبارت است از تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط به ویژه در سه فضای مهم زندگی، عشق، کار و تفریح. به نظر وی استعداد یافتن و ادامه کار، داشتن محیط خانوادگی خرسند، فرار از مسائلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده درست از فرصت ها، ملاک تعادل و سلامت روان است.
برخی معتقدند فردی از نظر روانی سالم است که بتواند از وضعیت و سمت اجتماعی خود استفاده کند و از عهده وظایف محوله به خوبی برآید.
با توجه به این که هیچ یک از افراد بشر در برابر بیماری های روانی مصونیت ندارند، بهداشت روانی را پیشگیری از بروز بیماری های روانی و سالم سازی محیط روانی – اجتماعی می دانند تا افراد جامعه بتوانند با برخورداری از تعادل روانی با عوامل محیطی خود رابطه و سازگاری درست برقرار کنند و به هدف های عالی رشد برسند. بهداشت روانی سلامت تمامی افراد جامعه را تأمین می کند و امری همگانی است که به تمام طبقات و گروهها مربوط می شود.
در زندگی هرکس تعارض های روزانه، رنج ها، اندوه ها، ناراحتی ها و ناکامی هایی وجود دارد. در نوجوانان رفتارهای زودگذر دیده می شوند که آنها در مراحل رشد از خود نشان می دهند. نوجوانان واکنش های تند و پرخاشگرانه و عصیان جویانه نشان می دهند، ظاهراً به دیگران بی اعتنایی می کنند و از قوانین اجتماعی عدول می ورزند. هیچ یک از این رفتارها نشانه بیماری روانی نیست بلکه رفتارهایی هستند که نوجوان برای رسیدن به استقلال و هویت و تثبیت موجودیت خود از خویشتن نشان می دهد. بنابراین کسی که بیمار روانی نیست الزاماً از بهداشت روانی کامل برخوردار نمی باشد.
اکثریت روان پزشکان توانایی سازش با محیط ، انعطاف پذیری، قضاوت عادلانه و منطقی در مواجهه با محرومیت ها و فشارهای روانی را ملاک سلامت و تعادل روان می دانند و هدف اصلی از درمان بیماران روانی نیز قادر کردن آنها به زندگی در خانواده و اجتماع و به اصطلاح سازش با محیط است.
روان پزشکان فردی را از نظر روانی سالم می دانند که بین رفتارها و کنترل او در برخورد با مشکلات اجتماعی، تعادلی وجود داشته باشد. انسان و رفتارهای او در مجموع یک سیستم تلقی می شود. برابر این نگرش سیستمی ، عوامل متنوع زیستی انسان، بر عوامل روانی اجتماعی او اثر گذاشته و برعکس، از آن اثر می پذیرد. از این رو در بهداشت روانی، آنچه مورد بحث قرار می گیرد پدیده هایی است که در اطراف انسان وجود دارد و بر کل سیستم او تأثیر می گذارند و یا از آن متأثر می شوند....
در بهداشت روانی آنچه بیش از هرچیز مورد نظر است، احترام به شخصیت و حیثیت انسانی است. روی این اصل، بهداشت روانی را دانش یا هنری می دانند که به افراد کمک می کند که با ایجاد روش های درست روانی و عاطفی بتوانند با محیط خود سازگاری حاصل نموده و برای حل مشکلات از راههای مطلوب اقدام نمایند.»
آنچه مسلم است زمین با همه ی ناهنجاری هایی که روی آن بوجود آمده است بخشی از واقعیت زندگی ماست. خانواده، کوچه ، خیابان ، صف نانوانویی ، محل کار و ارتباط با همکاران، بازار ، صدا و سیما ، رسانه ها ، دادگاه، بیمارستان ، تیمارستان ، قبرستان و همه و همه چیزهایی که روزانه با آن در ارتباط هستیم بخشی از زندگی ماست. و ما ناگزیر از ارتباط با آنها هستیم. بهتر نیست شرایط را پذیرفته و با تعامل نسبی خودمان را به ناهنجاری ها نزدیک کنیم و در حد خودمان برای رفع آن تلاش نماییم تا شاید روز به روز بهداشت روان ما ترمیم گردد.
* مطالب داخل گیومه برگرفته از کتاب بهداشت روانی دکتر محمد علی احمدوند