گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

سنگینی اختلال بر شخصیت جامعه

سنگینی اختلال بر شخصیت جامعه
بررسی انواع اختلال های شخصیتی در طیف های مختلف
«روان جامعه درد می کند» عنوان مطلبی بود که چند روز پیش در همین جا نوشتم و گفتم؛ آدم های خوبی نیستیم. هرچه می خواهید اسم آن را بگذارید؛ ذاتمان مشکل دارد؟ بد تربیت شده ایم؟ به قول فروید بدی هایمان ریشه در دوران کودکی دارد؟ یا به قول علما ، نانی که خورده ایم شبهه ناک است؟ و گفتم فکرمان آفت زده است؛ از نظر تنگی است؟ از حسادت است؟ از غرور است؟ از بخل است؟ از جامعه ای است که در آن زندگی می کنیم؟ نمی دانم. هرچه هست. چیز خوبی نیست. و در ضمن گفتم من جامعه شناس نیستم. روان شناس هم نیستم. مدعی دانستن هم نیستم. و همچنین قرار نیست برای نشریه معتبری ، مقاله علمی بنویسم. نمی خواهم در نشریه غیر علمی زرد یا غیر زرد هم قلمفرسایی کنم. از رهگذر این نوشتن هم قرار نیست به آب و نانی برسم یا معروفیتی کسب کنم. شاید مرض نوشتن دارم. از نوع دلنوشته. خرده سوادی برای قلم به دست گرفتن و دل پر درد. البته اگر حریف دل و فکرم می شدم ساکتش می کردم. که اگر چنین می شد بهتر بود.
مطلب دیگری هم نوشتم با عنوان «مردم سرخوش، جامعه ناخوش» که در آن هم گفتم مردم تک به تک احساس سرخوشی می کنند ولی همه اعتراف داریم جامعه ناخوش است و البته در مطالبم تأکید کردم خیلی از این چیزها که به عنوان آسیب و اختلال بخشی از وجود ما شده است ناشی از آفت های اجتماعی است. و در مورد اسکیزوفرنیا مفصل گفتم و گفتم؛ مدیریت استرس و تغییر و تعدیل باورها بخشی از درمان است ولی چگونه می توان به کم کردن استرس فکر کنیم وقتی التهاب وضعیت اقتصادی خانواده ها تب بیمار را بیشتر و بیشتر می کند و چگونه به تغییر و تعدیل باورها و ذهنیت ها دل بندیم وقتی برنامه عمومی و قدم همگانی در این خصوص دیده نمی شود.
مطلب دیگری با عنوان «استخدام، مصونیت بی حساب و کتاب» تقدیم دوستان شد که به آسیب های افراد در شبکه ی اداری اشاره داشت و در اینجا بد نیست برای این که از کلی گویی فاصله گرفته و مصداقی صحبت کنیم ، به سراغ بررسی بیماری افراد در سیستم اداری و تشکیلاتی از نگاه روان شناختی پرداخته شاید به نتایجی دست پیدا کنیم.
یادمان نرود که در نگاه روان شناسی؛ شخصیت بزرگسالی را ترکیبی از نتیجه پاسخ های از قبل برنامه ریزی شده در تجارب کودکی می داند. طرحواره های شناختی غیرمنعطف در طول زمان رشد می یابند و هرکدام از آن ها رفتار را هدایت می نمایند. برای مثال باورهایی از «بد بودن» منجر به تنبیه خویشتن می شود، باورهایی از «دوستی بی معنا است» منجر به اجتناب از صمیمیت خواهد شد و غیره
امروزه بخش عمده ای از رفتارهای شخصی، منفعل در فعالیت های اجتماعی است. به عنوان مثال در اداره یا کارخانه کار می کنیم ولی هدفمان شخصی است. مهم نیست چه بر سر کارخانه یا اداره و سازمان می آید. مهم نیست مردم از بیرون به این اداره چگونه نگاه می کنند؛ یک اداره موفق یا ورشکسته. مهم آن است که حقوق سر برج ما تأمین شود. مهم آن است که نانی به خانه ببریم. مهم آن است که خوش باشیم و حتی خودمان هم همراه جماعت بدگو شده و از اداره، سازمان و شرکت خودمان بدگویی می کنیم. با این نگاهف موفقیت من و سازمان به هم گرده نخورده است. جدای از هم است. کارخانه ریسندگی و بافندگی کاشان یک نمونه است. چیزی که از گفته ها دستگیرمان می شود در آن زمان که کارخانه بر و بیایی داشت – قبل از ورشکستگی – برخی از کارگران دغدغه چندانی برای موفقیت کارخانه نداشتند و بر حقوق آخر برج خود می اندیشیدند.
برای بررسی این آسیب در نگاه اول به اختلال شخصیت از نوع اسکیزوئید  بر می خوریم. «طبق تعاریف روان شناسی علامت بارز این اختلال تنهایی مفرط و پرهیز از روابط اجتماعی است. این افراد عمری را به تنهایی صرف می کنند و هیچ علاقه ای به شرکت در امور اجتماعی ندارند. آن ها گوشه گیر، درون گرا و در خود فرورفته به نظر می رسند و فعالیت هایشان نیز غالب انفرادی و در تنهائی صورت می گیرد. این افراد دچار بی حالتی در احساس ، خستگی و خسته کردن دیگران، بی جاذبگی و یکنواختی می شوند و از خنده، شوخی و مزاح گریزانند. این افراد به ندرت احساسات خودشان را به طور مستقیم بیان می کنند. معمولاً تمام عمر در ابراز مستقیم خشم ناتوانند.
این افراد از وضع موجودشان ناراحت نیستند و علاقه ای به ایجاد صمیمت و ارتباط با دیگران ندارند و در شغل هایی که نیاز به روابط عمومی زیادی دارند بسیار بد عمل می کنند و به همین جهت دچار مشکلات شدید شغلی می گردند. میزان شیوع اختلال شخصیت اسکیزوئیدی به وضوح مشخص نشده است. اختلال اسکیزوئید ممکن است 5 / 7 درصد کل جمعیت را تحت تأثیر قرار دهد .»
در قدم بعدی نگاهی به کارهایی می اندازیم که اگر مراعات همدیگر و قوانین را نکنیم به دیگران لطمه زده ایم. از صف نانوایی گرفته تا عبور و مرور در خیابان و جاده ها. فکر می کنیم اگر در صف نانوایی نزنیم بی عرضه هستیم. یا هنر ما در عبور و مرور در خیابان ها زیر پا گذاشتن مقررات راهنمایی و رانندگی است. بهترین ماشین را سوار می شویم ولی آشغال های خودمان و ماشین را به خیابان پرت می کنیم. اینها چیزی غیر از نشانه های شخصیت ضداجتماعی و قانون گریز است. بیایید نشانه های این اختلال شخصیت را مرور کرده و خودمان را با آن بسنجیم.
«اصطلاحات شخصیت ضد اجتماعی و سایکوپات غالباً به جای هم دیگر به کار می روند. شخصیت ضد اجتماعی را به عنوان الگوی فراگیری از بی توجهی به قانون، تجاوزگری ، و زیرپا گذاشتن حقوق دیگران دانسته اند. دروغگویی، استفاده از اسامی مستعار ، فریب دادن دیگران، عمل تکانشی، بی توجهی به سلامت خود و دیگران از ویژگی های چنین افراد است. این گونه افراد تمایل دارند در یک سطح عینی عمل نمایند تا در یک سطح انتزاعی به همین جهت به آینده و به  عواقب رفتارهایشان نمی اندیشند . در نتیجه فاقد مهارت های حل مسئله هستند و به طور تکانشی بدون توجه به پیامدهای طولانی مدت اعمال شان به عمل می پردازند. میزان شیوع اختلال شخصیت ضد اجتماعی 3 درصد در مردها و یک درصد در زن ها گزارش شده است.»
شاید از آن دسته از افرادی هستیم که امورات ما در بندگی و چاکری و دستمال کشی دیگران می گذرد. فکر می کنیم برای خدمت به زن و بچه و تأمین خانواده باید دربست پاچه خار دیگران باشیم. تملق رئیس و مسئول را بگوییم و دربست خودمان را به معرض فروش بگذاریم. از خودمان هویت نداریم. اینها چیزی جز اختلال وابستگی نیست.
«افراد مبتلا به این اختلال نیاز دائم به اتکاء دارند. علاوه بر این بسیار فعل پذیر هستند، به همین جهت به اختلال شخصیت منفعل – وابسته نیز معروف است. شخص مبتلا به دلیل فقدان اعتماد به نفس، اداره امور خود را به دیگران می سپارند. برای این شخصیت زندگی بدون اتکاء به دیگران بسیار مشکل و ناراحت کننده است. خودش قادر به تصمیم گیری در امورات زندگی خود نیست، حتی اجازه می دهد رنگ لباسش را دیگران تعیین کنند. این گونه شخصیت به زندگی انگل وار علاقه مند است. از پذیرش مسئولیت می ترسد، و اگر لازم باشد یک کار یا تصمیمی را خودش به تنهایی انجام دهد، دچار اضطراب می گردد.
شخصیت وابسته همیشه به دنبال فردی است که به او تکیه کند به ویژه سعی دارد خود را به افراد «مهم» بسپارد و به همین جهت تنهایی را دوست ندارد. وقتی یک رابطه صمیمانه قطع شد، مصرانه به دنبال رابطه ای دیگر برای کسب حمایت یا توجهی که نیاز دارند ، می گردند. بدبینی، عدم اعتماد به نفس، فعل پذیری و ترس از ابراز احساسات پرخاشگرانه و دیگر احساسات مشخص کننده این نوع شخصیت است.
از جمله عواملی که سبب ایجاد این اختلال می شود، ابتلاء به بیماری در دوره ی کودکی و وجود والدین بسیار محافظت کننده هستند. گفته می شود احتمالاً کودکان آخر خانواده که بیشتر مورد توجه هستند، در صورت وجود عوامل مساعد دیگر مستعد ابتلا به این اختلال باشند.»
برخی از دوستان آنچنان نسبت به همه چیز بدبین هستند که اصلا پا در فعالیت های اجتماعی نمی گذارند. به برکت تعدد رشته و دانشگاه در سطح کشور تخصصی علمی قابل قبولی کسب کرده اند ولی در کار کردن منفعل هستند. چند وقت پیش فردی را دیدم که در حوزه کاری خودش مهارت لازم را کسب کرده بود. فوق العاده متعهد و منظم بود ولی همه چیز را تیره و تار می دید و نگاه بدبینانه نسبت به همه چیز داشت و این باعث شده بود بیکار بماند. شاید بتوان این را به نوعی اختلال شخصیت دوری گزین تصور کرد.
«اصلی ترین ویژگی افراد مبتلاء به اختلال شخصیت دوری گزین حساسیت شدید به طرد شدن، تحقیر شدن و داشتن عزت نفس پایین است. بر خلاف شخصیت های اسکیزوئیدی، که طالب تنهائی هستند و تمایلی به روابط بین فردی ندارند، افراد مبتلاء به اختلال شخصیت دوری گزین تمایل شدیدی به ارتباط دارند. ولی به علت حساسیت شدید به طرد شدن، به تنهایی روی می آورند. در روابط بین فردی به درجه بالایی از محبت نیازمندند و همواره دنبال تضمین های بیشتری نیاز دارند. هرگونه انتقاد یا بی توجهی نسبت به آن ها، به عنوان فاجعه ای غیرقابل تحمل تلقی می گردد. به همین جهت یا رابطه ای برقرار نمی کنند یا این که روابط آن ها فردی دردسرآفرین و ناکام کننده است. و به همین جهت به انزوا روی می آورند. این افراد به علت فقدان عزت نفس، خود را از نظر اجتماعی نالایق، فاقد جذابیت ، یا پست تر از دیگران تصور می کنند.
بیشتر این شخصیت ها به زندگی اجتماعی، خانوادگی و شغلی معمول ادامه می دهند. ولی در صورت کمبود منابع حمایتی، امکان ابتلا به افسردگی، اضطراب و خشم وجود دارد. این شخصیت ها معمولاً شغل های حاشیه ای انتخاب می کنند ، پیشرفت کمی دارند ولی در حرفه شان راضی به نظر می رسند.»
البته تنها نشانه این اختلال را خانه نشین شدن فرد ندانیم ؛ چه بسا برخی اساتید و صاحب نظرانی که در لاک اتاق خود در دانشگاه تنهایی را  بر ارتباط با مردم ، جامعه و سیستم اجرایی ترجیح داده و با محمل «تافته جدا بافته» ترجیح می دهند در کتاب های ترجمه شده بیست سال پیش کشورهای توسعه یافته غور نموده و چالش های زندگی را تنها با بحث های کم و زیاد کردن نمره دانشجو در پایان ترم خلاصه نمایند.
اگر از پا را از سطح اداری کمی بالاتر گذاشته و به سطح میانی مدیریتی در برخی شرکت ها و سازمان ها نگاه کنیم اختلال فراگیر دیگری را خواهیم دید. اختلال شخصیت نمایشی که قبلاً به افراد دارای این اختلال ، شخصیت های هیستریک می گفتند.
«اختلال شخصیت نمایشی دارای هیجانات شدید و زودگذر است. بیان اغراق آمیز هیجانات مشخصه این افراد می باشد. رفتار پرزرق و برق، نمایشی و برون گرایانه دارند. از نظر روابط انسانی به ظاهر اشخاصی خونگرم و اجتماعی هستند. غالباً به سرعت دوست می گیرند و عاشق می شوند. ولی در ارتباط با طرف مقابل بسیار خودخواه بی توجه، بی حرمت، استثمارگر، تهدید کننده، متوقع و اتکالی هستند. بعد از مدتی دوستی و عاشق شدنشان از بین می روند و انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده است.
یک جنبه ی مهم دیگر رفتار آنان توجه طلبی است. همیشه در پی جلب توجه هستند. حتی وقتی توجهی کسب نکنند، دچار مشکلات روانی دیگری به ویژه افسردگی می شوند. چشم آن ها به دنبال این است که چه قدر جلب توجه کرده اند. بسیار تلقین پذیر هستند و به آسانی تحت تأثیر پیشنهادها و اوامر دیگران به ویژه افرادی که مافوق آن ها هستند ، قرار می گیرند و ساده لوحانه نه با آن ها هم عقیده می شوند.
قضاوت های آنان سریع و بدون وسواس است و هیچ عمق و استحکامی ندارد، خیلی سریع تغییر می کنند . چشم بر چشم کسانی که می خواهند توجه آنان را جلب کنند ، می دوزند تا ببینند چقدر در آنان نفوذ کرده اند، با شیوه های مختلفی جهت جلب توجه افراد مافوق اغواگرایانه رفتار می کنند.
مکانیسم دفاعی اصلی شخصیت های نمایشی واپس زدن و تجزیه است. چنین بیمارانی از احساس های واقعی خود بی خبرند. و قادر به توضیح انگیزه های خود نیستند. تحت تأثیر استرس، واقعیت سنجی آنان به آسانی درهم می شکند.»
امروز با شما گرم و صمیمی هستند و فردا سرد و بی احساس. اظهار نظر و تصمیم گیری آنان از روی فکر نیست. شتاب زده است. شاید خالی از فکر و احساس هستند و این چیزی است که ریشه در شخصیت آنان دارد.
از همه ی اینها که بگذریم به اختلال دیگری بر می خوریم که درصد پایینی از اجتماع را مبتلا نموده ولی اثرگذاری آن بیش از همه ی آنهایی بود که ارائه شد. خودشیفته. هرچند همه ما به نوعی کم و زیاد درگیری این عارضه هستیم. فروید نیز بحث های زیادی در مورد خودشیفتگی داشته است و آن را مرحله ای از رشد طبیعی می داند.  ولی تخصصی شدن آن شخصیت خاصی را طلب می کند.
«خودشیفته یا نارسیسم از یک افسانه یونانی اقتباس شده است که در آن مرد جوانی به نام نارسیس عکس خود را در آب می بیند و زیبایی عکس، او را جذب می کند. نارسیس فکر می کند که عکس یک پری دریایی است، عاشق او می شود ولی چون نمی تواند به وصال برسد، افسرده شده و عاقبت می میرد.
علائم بارز این اختلال عبارت است از خود والابینی، شاخص بودن، اشتغال ذهنی دائمی با تخیلاتی در مورد موفقیت، قدرت، استعداد، درخشندگی ، زیبایی و عشق ایده آل. این افراد مغرور و نیازمند تمجید افراطی هستند و در روابط بین فردی استثمارگرند. همیشه برای رسیدن به اهداف خود از دیگران بهره کشی می نمایند. نسبت به دیگران حسود و فاقد هم حسی هستند. شیوع اختلال شخصیت خودشیفته در جمعیت عمومی کمتر از یک درصد است. این اختلال از جمله اختلال هایی است که درمان آن مشکل است. آن ها تحمل موقعیت هایی که باعث از بین رفتن، قدرت، شهرت، مقام و زیبایی آنان می شوند ، ندارند. به همین جهت احتمالاً با به وجود آمدن موقعیت هایی که منجر به موارد فوق شوند مثل از دست دادن مقام یا بالا رفتن سن به افسردگی مبتلاء می شوند.»
بحث و بررسی اختلال شخصیت در خصوص طبقات پایین تر و خلاف کاران مشهود در جامعه را به فرصتی دیگر موکول نموده و تنها یادآور شویم که در این میان «افراد دارای اختلال شخصیت سادیستی دارای الگوهای رفتاری حاوی رفتارهای خشن، تحقیرآمیز و پرخاشگرانه می باشند. آنان از انجام خشونت های فیزیکی و اهانت های کلامی که باعث ایجاد درد جسمی و روانی در دیگران می شوند، لذت می برند. در مقابل شخصیت های مازوخیستی نیز از مورد آزار قرار گرفته شدن، لذت می برند. مازوخیست های اخلاقی نیز وقتی مورد تحقیر دیگران قرار می گیرند احساس لذت می کنند.»
«بر حسب مطالعات جامعه ما بین 42 تا 74 درصد از افراد دارای اختلالات شخصیت مبتلا به افسردگی و بین 4 تا 20 درصد مبتلا به افسردگی دو قطبی گزارش شده است.» ولی به نظر من این اعداد و ارقام اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. شخصیت کلی جامعه متأثر از برآیند شخصیت تک تک افراد آن جامعه است و رفتارهای خرد و کلان ریشه در آن داشته و در سطح داخلی و خارجی بروز و ظهور می یابد. نمی دانم وقتی مریضی و اختلال در قالب شخصیت ها گریبانگیر جامعه می شود برای درمان چه باید کرد.؟
* مطالب داخل گیومه امانت گرفته از کتاب «آسیب شناسی روانی» دکتر غلامحسین جوانمرد می باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد