گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

استخدام؛ مصونیت بی حساب

استخدام؛ مصونیت بی حساب
واکاوی قانون استخدام و آسیب های ناشی از آن

خیلی که خواسته باشیم تملک چیزی را برای شخصی با تعریض و کنایه، قطعی و طبیعی بیان کنیم می گوییم «مگر از سر گور پدرش آورده است» یا محترمانه می گوییم «فکر کرده پشت قباله مادرش انداخته اند». من فکر می کنم اگر ادبا و نکته سنج ها قدیم که این ضرب المثل ها را کاملاً خلاقانه و بدیع آفریده اند قرار باشد امروز « اختیار تام و بدون پاسخگویی» را ضرب المثل کنند باید می گفتند «فلانی فکر کرده استخدام است که هر کاری دلش می خواهد می کند و به هیچ کس پاسخگو نیست.»
اختیار تام و بدون پاسخگویی نتیجه وجود دژ بی نفوذی  بنام «استخدام» است. خدا نکند بی تفاوتی و بی مسئولیتی در کنار این مصونیت قرار گیرد. خدا نکند از وجدان کاری و توجه به آموزه های دینی غافل شویم آن است که با این لباس به ظاهر زیبای استخدام به آرامشی کاذب و خطرناکی می رسیم که از تعاریف به ظاهر موجه ای از قانون در دامن ما نهاده شده است. 
نمی دانم این که چیزی در مملکت قانون شود و عملیاتی گردد ، معنی آن را می دهد که عدالت جاری شده است یا خیر. قانون استخدام یکی از این موارد است. تعداد زیادی بیکار در این مملکت وجود دارد. از بی سواد و کارگر گرفته تا متخصص و تحصیل کرده. دولت بر اساس قانون اساسی نتوانسته است برای همه شرایط کار مناسب و نامناسب فراهم کند. هر کدام از ما دور و اطرافمان عزیزانی را سراغ داریم که متخصص و توانمند هستند ولی شرایط کار برایشان فراهم نیست. در این وضعیت تعداد محدودی پست سازمانی و دولتی وجود دارد که در شرایطی خاص نصیب افرادی شده است و دست آنان را بند نموده است.
فرض کنیم کسی در سازمانی مشغول شده است هیچ پارتی هم نداشته است. کس و کاری هم نداشته که سفارش او را بکنند و کاملاً به صورت طبیعی از مسیر قانونی وارد بدنه شده است. مثلاً آزمون داده و استخدام شده است. یعنی سازمانی ده نفر نیرو می خواسته و روزنامه کرده و هزار نفر آمده اند و امتحان داده اند و ده نفر در آزمون و مصاحبه و گزینش پذیرفته شده اند. پرسشی اساسی مطرح می شود. آیا آن 990 نفر که نتوانسته اند از هفت خوان استخدامی سر به سلامت بگذرند به معنی آن است که توانمند نیستند؟ قابلیت پذیرش آن مسئولیت را نداشته اند؟ دولت نباید برایشان شرایط کار کردن فراهم کند؟ با پذیرش ده نفر عدالت در بین هزار نفر جاری شده است؟
حالا خدا پیغمبری یک سری به سازمان ها بزنیم. از دم در شروع کنیم. ببنیم این آقازاده ای که پشت میز نشسته و جدول حل می کند آیا در این خیل بیکار جامعه، توانمند تر از وی وجود ندارد که بجایش بنشیند و سری به کارمردم بسازد؟ حالا بیا و از رئیس سازمان بخواه ایشان را از این اتاق به آن اتاق و از این میز به آن میز جابجا کند. کاروان سفارش وکیل و وزیر می رسد که دست به فلانی نزن. فامیل ماست. عزیز ماست. نور دیده ماست و فلان و بهمان. اصلاً فرض کنید می خواهی یک آبدارچی که استخدام دولت است برای این که درست کار نمی کند و وجودش به صرفه و صلاح سازمان نیست بفرستی خانه اش و یک جوان لیسانس با انگیزه را بیاوری که چایی بریزد. مگر قانون استخدام می گذارد که چنین کاری بکنی. لامذهب استخدام، زره فولادی است. گلوله توپ هم به آن اثر نمی کند. آش خانه خاله حضرتعالی است. کار بکند یا نکند مهمان شما است. باید وجود مبارکش را بپذیری و دست به ترکیب نزنید.
نمی دانم بگویم خدا خیرش بدهد یا بگویم خدا هدایت و عاقبت به خیرش کند احمدی نژاد را. پای مبارک که به ریاست جمهوری رسید قوانین را زیر و رو کرد. همین قانون استخدامی را چنان بلایی به سرش آورد که مثل این که اداره ها را سوراخ سوراخ کرده باشند. از هر دستاویزی و سوراخی که به فکر برسد نیرو وارد بدنه دولت شد. همین انتقال کارمندان دولت از پایتخت به شهرهای دیگر نان داخل سفره ی خیلی ها گذاشت. می گویند امروز فلانی رفت در یک نهاد خصولتی یا نیمه دولتی یک قرارداد نیم بند بست و فردا از این قانون استفاده کرد و به یک شهر دیگر منتقل شد و استخدام دولت شد. حالا با پیکور و تریلی هم نمی توانی از جایش تکانش بدهی.
فکر کنید فردا بصیرت همه ماهایی که مشغول به کار هستیم یه ذره روشن تر شود. به اندازه یک اپسیلین منصف تر شویم. نمی گویم خدای ناکرده نیستیم. یک کم بیشتر منصف شویم و دور و برمان را نگاه کنیم. هر کدام از ما. ببینیم در پستی که اشغال کرده ایم؛ آیا کسی نیست که با انگیزه تر و توانمندتر بیاید و به عهده بگیرد. حضرت عباسی گول خودمان را نزنیم. می دانم زندگی خرج دارد و شکم خالی، دین و ایمان سرش نمی شود و انصاف حالی اش نیست. ولی من که فکر می کنم در چنین خیالی یک تغییر و تحول گسترده جامعه اداری را فرا بگیرد. بیش از 50 یا 60 درصد پست ها به عنوان غیر ضرور اعلام می شود و مملکت با بهترین نحو توسط 30 و 40 درصد افراد توانمند اداره شود.
اصلا فرض کنید هیچ کس کار به کارمان نداشته باشد. هیچ کسی نگوید چه کار می کنیم و عملکردمان چه هست و چه نیست. خدایی نباید خودمان کلاهمون را قاضی کنیم. با خودمون بگوییم؛ من که استخدام هستم و دیر می آیم و زود می روم و همه وقت اداری را صرف چایی خوردن و کتاب داستان خواندن و چرت و زدن و هرکاری به غیر کار مردم می کنم، از خودمان بپرسیم یک دفعه این عمل ما اشکالی ایرادی نداشته باشد. یک وقت حرام و حلالی نشود. نانی به خانه نبریم که آتش شود زندگی ما را دود و خاکستر کند. به قول قدیمی ها می گویند پول حلال هم از حلقوم ما پایین نمی رود چه برسد که شبه ناک هم باشد.
نمی دانم چه بگویم، فکر می کنیم، ولی جدا جدا فکر می کنیم. به بقیه فکر نمی کنیم، به خودمان فکر می کنیم. به این که چجوری شکم خود و زن و بچه امان را سیر کنیم. به این فکر نمی کنیم چقدر وجودمان می تواند برای اداره ای که در آن کار می کنیم مفید باشد به این فکر می کنیم که چجوری روز به روز جایمان را محکم تر کنیم. استخدام خیالمان را راحت کرده است. همین که در کشتی جامعه و در دریای پرتلاطم اوضاع و شرایط جایی برای خودمان دست و پا کنیم کفایت می کند. مهم نیست کشتی چگونه می رود و به کجا می رود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد